مصاحبه ی سریا داودی حموله با احمد بیگدلی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

می خوام از بخش ها ناگفتة زندگی تان شروع کنیم. بخش هایی که اگر خیلی خصوصی نیستند، در نوشتن تان مؤثر بودند و حالا دیگر کمتر کسی از آنها خبر دارد.

ج: زیر شیشه میز تحریرم عکسی هست که متعلق است به هجده سالگی من. و کمی کمتر. یک عکس سیاه و سفید 6×4 که احتمالاً در عکاسی « زیبا»ی آغاجاری برداشته شده. گاه وقتی که به داستان نانوشته ام فکر می کنم، یا زمانی که از نوشتن دست بر می دارم تا کمی بر آنچه نوشته ام تأمل کنم، به این قطعه کوچک عکس هم نگاهی می اندازم؛ به احمد بیگدلی بسیار جوان که هرگز نمی تواند 65 سالگی اش را به خاطر بیاورد. نگاهش به گوشه ای از عالم است که اکنون من نمی توانم تصوری از آن را در ذهنم بیافرینم. شناختی که او از من دارد مساوی با هیچ است. اما من تا اندازه ای او را می شناسم. حداقل می دانم که تنها سرگرمی اش کتاب خواندن بود و گاهی سینما، و همراه با مکافات. گاهی می رفت و کمربند پدر و ترکة مدیر مدرسه را به جان می خرید. اگر می شد در شهر بزرگتری، حداقل در همان زادگاهش اهواز بماند، بی گمان آدم موفق تری بود. در آغاجاری با آن جمعیت اندک کارگری و بازار محدود و کتابفروشی کوچک، بیش از این که حالا هست، نمی شد... و به گمانم تلاش مضاعفی که به خرج داد، به همین دلیل راضی کننده است و نباید گلایه مند باشم. اگر بر این باور باشم که مقدرات الهی هم البته نقش بسزای داشته است. پیوسته به این عکس نگاه می کنم تا خودم را به یاد بیاورم. یا خودم را فراموش نکنم. اینکه در اکثر داستان هایم با یک جور نوستالوژی برخورد می کنید، مال همین نگاه به گذشته و امید به آینده است.

بسیار خوب، این احمد بیگدلی فرزند عزیز و گوهر که در قالب عکس 6×4 هنوز حضور دارد، در آن سال ها، سال های دور کودکی و نوجوانی بیشتر با چه کتاب هایی خودش را سرگرم می کرد؟ می خواهم از کتاب های رایج آن دوره حرف بزنید. ادبیات سال های 30 آن هم در آغاجاری و به قول خودتان در شهر بی باران.

ج: یکی از خصیصه های منحصر به فرد آن دوره و در آغاجاری، رواج روزنامه های حزبی و مستقل بود. تا آنجا که بر لوح خاطرم هست، اغلب مردم، هرکه سواد داشت، روزنامه می خواند؛ روزنامه و مجله. محدودیتی که امروز حاکم است، آن روزها نبود. روزنامه ها و مجلاتِ متنوع، که در آن شهر کارگری به دلیل تنعم نسبی رواج بسیار داشت، از منتقدین به سیاست و مسائل اقتصادی و اجتماعی و تنوع مطالب بسیار برخوردار بودند. همراه بعضی از مجلات، جزوه ای هم منتشر می شد؛ یک جزوه ده پانزده برگی که حاوی داستان های سریالی بود. مثل داستان شهرآشوب یا دلشاد خاتون که داستان تاریخی دوران مغول است. دورة کامل آن را هنوز دارم. این جزوه های ضمیمه یا کتاب هایی از این دست که اصطلاحاً امروز به کتاب های عامه پسند معروف اند. اغلب نام نویسنده ای بر خود نداشت. در بعضی از آنها یا پاورقی مجلات می شد نام هایی مانند «س. سالور» یا «تاک» را خواند و پیوسته به این همه توانایی در داستان سرایی غبطه خورد. از نویسندگان معروف آن دوره که نام و نشان آشنایی هم برای هم سن و سال های من دارد می توانم به جواد فاضل، حسینقلی مستعان، ارونقی کرمانی یا ر. اعتمادی اشاره کنم. کتاب هایی که در همین سطح چاپ می شد نام نویسنده را بر خود نداشتند. مثل امیر ارسلان، حسین کُرد شبستری.

از ادبیات آن دهه های دور مسجدسلیمان هم بگویید

در مسجد سلیمان که آن هم شهر کارگری بود و بزرگتر بود انواع کتاب ها، گسترة بیشتری داشت. در آنجا وضع کاملاً فرق می کرد. خبر هایی که از دوستان می رسید ما را برانگیخت تا سراغ حجازی، دشتی، علوی و بالاخره صادق هدایت برویم. بوف کور کتابخانه ام را دایی ام از آبادان برایم خرید. و تاریخ چاپ 1338 را برخود دارد. زمانی که من 14 ساله بودم. در آنجا ـ یعنی مسجد سلیمان نویسندگان خوبی هم به بار نشستند. مثل بهرام حیدری و شادروان منوچهر شفیانی.

  تفاوت هایی که میان رمان های به اصطلاح عامه پسند آن دوره و امروز می بینید چگونه ارزیابی می کنید؟

ج: یک کتاب این اواخر، در معرفی بعضی از نویسندگان ادبیات عامیانه یا عامه پسند منتشر شده که نوشتة یوسف علیخانی است. به نام «معجون عشق» که در قالب مصاحبه است. باید بگویم ادبیات عامیانه در دورة نوجوانی من ـ سال های 30، کمی پیش و کمی پس از آن، بیشتر تاریخی بودند. راجع به بخش هایی از تاریخ ایران که مورد توجه مردم بود. مثل نادر شاه یا لطفعلی خان زند. یا همان طور که گفتم حملة مغول به ایران که به صورت کتاب مستقل در می آمد. یا به صورت جزوه های ضمیمه و یا پاورقی در مجلات.حدود سال های 40 بود که همراه با تحول ادبی گسترده در ایران، ادبیات عامیانه عشقی هم رونق گرفت. و جواد فاضل، ر. اعتمادی و ارونقی کرمانی، بازارشان گرم شد. اگر این نوع ادبیات از بار هنری و هنر داستان نویسی کمترین بهره را داشتند، صاحب این امتیاز بودند که نسل مرا با کتاب و کتاب خوانی آشنا کردند. همین ها بودند که سبب ساز هدایت ما به سمت رمان آهو خانم افغانی و بزرگ علوی و صادق چوبک شدند، بنابراین نباید حق را نادیده گرفت. تفاوت عمده ای که می شود این دو سطح ادبیات عامیانه آن روزها و این روزها را بیان کرد، زبان داستان سرایی است. در آن روزها ادبیات عامیانه زبانی فاخر داشت. در آن روزها این نوع ادبیات از کلامی فاخر و متنطن برخوردار بودند. و حتی در مواردی در مورد داستان های عشقی هم به کار بردن این زبان رعایت می شد. کتاب های پلیسی هم بیشتر نوشتة میکی اسپلین بودند و جای خودش را داشت. کتاب های بسیار کم حجم و پر طرفدار. کوتنبرگ آنها را چاپ می کرد و در مواردی فروشنده ها کیلویی می فروختند. بعدها، رمان های پلیسی قاضی سعید به بازار آمد. در آن دوره دیگر همه یک جور کتاب نمی خواندند. ترجمة رمان جنگ و صلح، سه تفنگدار، بلندی های بادگیر، جین ایر، کنت مونت کریستو، جزیره گنج و آثار بالزاک و چارلز دیکنز رفته رفته جای خودش را باز کرد و آنهایی که علاقه مند به خواندن کتاب های جدی بودند راه خودشان را جدا کردند. همین ترجمه ها و ترجمه های بعد از همینگوی، سری کتاب های جیبی، یا جان اشتاین بک یا ... نویسندگان خوب جنوبی را به ادبیات معاصر هدیه کرد. در آن روزگار هیچ تفریحی جز کتاب خواندن در اختیار بچه های محیط های کوچک کارگری قرار نداشت.

چه چیز عاقبت شما را به سوی نویسنده شدن سوق داد؟

ج: علاوه بر نیاز فطری باید از نقش معلم کلاس چهارمم آقای کاوه پیشه هم یاد کنم. من دانش آموز کتابخوانی بودم و این خصیصه برای یک دانش آموز کلاس چهارمی، خصیصه ممتازی به شمار می آمد. تا آنجا که تشنة یادگیری تازه تر ها در قالب های متفاوت بودم. آقای کاوه پیشه سر کلاس در زنگ انشاء ترجمة اشعار آلفونس دولامارتین را برایمان می خواند. یا در هر وقت که فرصت به دست می آورد. یادم هست که ایشان به اتفاق چند نفر دیگر از معلمان نمایشنامه ای هم کار کردند و در سالن شرکت نفت به روی صحنه بردند. می خواهم بگویم فضای آموزشی آن وقت ها کاملاً فرق داشت. ما حتی نماز جماعت هم می خواندیم و این هیچ منافاتی با خواندن لامارتین یا اجرای نمایشنامه نداشت. بگذریم. این اشعار و کتاب هایی که در آن دوره می خواندم نیاز درونی مرا برای «جستجو» برانگیخت. نوع نگاهم به جهان پیرامونم، آرام آرام تغییر می یافت و از این بابت فکر می کنم زودتر از دیگران بالغ شدم. و کوشش هایم برای متفاوت شدن، جهت مناسبی پیدا کرد. اینها کافی نبود. باروری قوة تخیلم اگرچه مربوط به این دوره است و مدتی هم بر اساس این آموخته ها، فوران آتش فشان بالقوه خلاقیت و استعدادم در نوشتن انشاء تجیلی می یافت، اما به هر حال در دوران خدمتم بود که با جان اشتاین بک و همینگوی و ترجمه هایی از این دست آشنا شدم و اولین داستانم در سال 47 در مجلة ادبی فردوسی به چاپ رسید. اما تولد نخستین ام در جهان ادبی زمانی اتفاق افتاد که در تهران بودم و در دانشکده هنرهای دراماتیک درس می خواندم و حالا دیگر روزگاری گذارنده بودم و سرزمین های متفاوتی دیده بودم: کرمان، گیلان، بروجرد، کرمانشاه و دزفول، که بی هیچ تدارک از قبل پیش بینی شده ای در آنجا بود که به نوشتن نمایشنامه روی آوردم. و این کار را تا سال 56 ادامه دادم و دست کم سیزده چهارده تا نمایشنامه برای تلویزیون مرکز آبادان ضبط کردم. این دوره را مدیون غلامحسین ضیاء پور و حمید مهرارا هستم.

از مهاجرتتان به نجف آباد بگویید

دانشکده نا تمام ماند و من ناچار شدم به یزدانشهر نجف آباد مهاجرت کنم. در اینجا بود که یک دوره دوازده ساله را پشت سر گذاشتم که تنها در آن یک داستان کوتاه نوشتم و دو تا سیاه مشق رمان. اندکی سایه یکی از آنها بود. و خلوت خفتگان رمانی است که احتمالاً به زودی دست به کار بازنویسی اش می شوم. در این دوره برای آنکه بتوانم سقفی از آن خودم داشته باشم و بتوانم زندگی کنم، همراه با همسر و فرزندانم روزگار سختی گذراندم. سال 72 از راه رسید و تصادفاً به اتفاق سه چهار نفر از علاقه مندان به ادبیات داستانی، نشست ادبی جمعه را در نجف آباد تشکیل دادیم. از آن زمان نوشتن ام پیوسته و سامان مند ادامه یافت اگر به تاریخ پای داستان های کوتاه و بلندم نگاه کنید در می یابید که اکثر آنها به سال های 72، 73 به بعد بر می گردد. مجموعة من ویران شده ام (سال 81) شامل داستان های بسیار کوتاه ام است. که می توانم بگویم حاصل این دورة خوب شکفتن بود. در این زمان برای فیلم های مستند هم گفتار متن می نوشتم. و در این زمینه توانایی هایم مورد توجه قرار گرفت. و در نخستین جشنواره یادگار برندة بهترین متن برای فیلم پاسارگاد ساختة مهرداد زاهدایان شدم. در انجمن سینمای جوان نجف آباد هم مشغول تدریس فیلمنامه نویسی بودم و یکی از هنرجویانم مرا برای بازی در فیلم سفر مردان خاکستری به شهاب رضویان پیشنهاد کرد. تجربة تئاتر و سینما را می توانید در نوشته های سال های 81 به بعد ملاحظه کنید.

از برگزیده شدن رمان اندکی سایه برایمان بگویید، از تأثیری که بر زندگی ادبی و هنری شما داشته است.

ج: سال ها پیش با زاون قوکاسیان منتقد و مؤلف سینما آشنا شدم. که از جمله کسانی اند که در اصفهان هنوز هم با هم رابطه صمیمانه ای داریم. سال 84 رمان اندکی سایه را بازنویسی کردم، همچنین تعدادی از داستان هایی که پس از چاپ مجموعه داستانم؛ من ویران شده ام را سر و سامان دادم و در دو مجموعه آنای باغ سیب و آوای نهنگ با وسواس کنار هم چیدم. این هر سه را زاون خودش به سه ناشر متفاوت در تهران سپرد. اندکی سایه را داد به خجسته که در سال 84 طی مراسمی رونمایی شد و آن دو مجموعه یکی پس از 30 ماه و دیگری پس از 39 ماه انتظار از طرف نشر آگه و چشمه منتشر شدند. رمان کوچک اندکی سایه، بی آنکه منتظرش باشم برنده جایزه کتاب سال شد. و به این ترتیب درهای آسمان به روی من گشوده گردید. این اتفاق به راستی مرا از گوشة انزوا بیرون کشید و پس از سی و هفت هشت سال تلاش برای نوشتن، مطرح نمود. اگر به فهرست کتاب های برگزیده مرحلة نهایی جایزه گلشیری نگاه کنید، نام دو مجموعه آنای باغ سیب و آوای نهنگ را ملاحظه می کنید. همچنین آوای نهنگ که در جایزه جلال آل احمد به مرحله نهایی رسید. کتابی که برنده هفتمین جایزه کتاب فصل هم شد. از سال 85 بود که دیگر پشت میز تحریرم را ترک نکردم و اگر داستانی ننوشته ام، نقد کتاب را حتماً ادامه داده ام. طی زمان های اخیر گاهی هم به عنوان داور پای رمان و داستان کوتاه نشسته ام. دو دوره داور کتاب سال شهید حبیب غنی پور بوده ام. یک دوره داور داستان های کوتاه خوزستان، یک دوره داوره جشنواره داستان های دانشگاه های آزاد اسلامی و یک دوره داور داستان های کوتاه بندرعباس. تدریس هم می کنم؛ در حوزه، در دانشگاه هنر و مؤسسات خصوصی.

آیا می شود با آثاری که پس از انتشار و انتخاب رمان اندکی سایه و دو مجموعه داستان های اخیرتان منتشر کرده اید اشاره کنید؟

ج: رمان کوچک زمانی برای پنهان شدن را در راستای جنگ نوشتم. که در سال 86 از طرف نشر آگه منتشر شد. رمان بی تردید سه شنبه بود هم در دست نشر علمی است و نزدیک به یکسال است منتظر اخذ مجوز به سر می برد. رمان های گنجشک ها در حیاط و امروز یا فردا و مجموعه داستان کتاب اشباح را هم در دست انتشار دارم. و هم اکنون خودم را برای بازنویسی رمان خلوت خفتگان آماده می کنم.

این پنجرة رو به حیاط اتاقتان، باغچه و درخت انجیر، کمابیش در داستان هایتان دیده می شود. به خصوص در رمان کوچک زمانی برای پنهان شدن. دیده ام که در فصل زمستان چند شاخه گل نرگس هم در لیوان آب، سر میزتان است. کوزة کوچکی از قلم نی و چند شیشه مرکب. تابلوهای خوشنویسی هم در اتاق تان آویخته اید. می شود از دلمشغولی هایتان برای ما هم چند کلمه ای بگویید.

ج: وقت نوشتن و گاهی در فراغت میان دو پاراگراف، از این پنجره به حیاط، بازی گنجشکان و باغچه ای که بهار از گل لبریز است نگاه می کنم و در ضمن آنکه به موسیقی ملایم و بدون کلام گوش می دهم، فکر می کنم. یا به داستانم، یا به گذشته فکر می کنم. این گذشته برای من بسیار مقدس است. اهواز و سپس بیش و کم آغاجاری در محور این گذشته قرار دارند. عکس هایی از آن دوره دارم، نگاتیوهای بسیار زیاد. اهواز سرشار از خاطرة دوران نوجوانی و جوانی ام است که وقتی انجیر معابد احمد محمود و روز گراز شادروان ایوبی را خواندم، دوباره و با تمام جزئیاتش به یادم آمد. اگرچه در آثار این سال های دور ماندگی، کمتر از اهواز یاد کرده ام، اما بیشترین لحظات به یادش بوده ام. دنبال فرصتی می گردم که بیایم و اهواز امروز را با تمام جزئیاتش و با دل سیر سیاحت کنم و به خاطرم بسپارم و رؤیاهای پیشین ام را دوباره به یاد بیاورم. باید این فرصت فراهم بشود که هنوز نشده. گورستان آغاجاری، بازار های خالی، خانه هایی که باید مأوای جن و پری شده باشند، مرا از دور صدا می زنند. مگر می شود دل از اهواز کند؟ شانزده سالگی ام در اهواز به بیست سالگی رسید. تا خاطرة شهری که در آن زاده شده ام برای همیشه در من باقی بماند. و به هر جا که بروم مرا صدا بزند. نویسنده های نسل بعد از ما، آدم های شریفی اند که آثارشان هیچ کم ندارد. و به زودی و باردیگر اهواز، آبادان و خرمشهر پایتخت داستان نویسی ایران خواهد شد.

واقعا به این حرف معتقدید که ادبیات جنوب هنوز نفس می کشد یا تعارف می کنید؟

ج:آنچه اینجا و در اهواز بر احوال نویسندگانش و شاعران گرامی اش می گذرد نوعی شرم خاصی است که نمی شود تعریفش کرد. دانه های درشت عرق که بوی خوب لادن را به همراه دارند، بر پیشانی جوان های می نشیند و خاطرة گل های زبان در قفا از ذهن شان می گذرد. این شرم عزیزترین میراث زادگاه من است که به آن افتخار می کنم و به نویسندگان و شاعران مهربانش.

خوب ممنونم ،ولی من جواب سوال قبلی را نگرفتم!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692