مقایسه آثار گلستان با همینگوی؛ تأثیرپذیری نویسندگان از یکدیگر
در حوزهی ادبیات به ویژه رمان و داستان کوتاه که نسبت به سایر گونههای ادبی؛ جدید محسوب میشوند چون وارد کننده بودهایم، نه صادرکننده. آثار نویسندگان ما با آثار نویسندگان خارجی شباهت دارند. گاه این شباهت بسیار نزدیک و چشمگیر و گاه کم و مختصر هستند. چون این شباهت کپیبرداری نیست و به طور طبیعی رخ داده است. میتوان به عنوان الگوبرداری یا تأثیرپذیری از آنها نام برد. به همین سبب تمایل شخصی نویسندگان ایرانی به بزرگان ادبیات دنیا که از راه ترجمه صورت گرفته است امری است اجتناب ناپذیر.
مخصوصأ زمانی که نویسنده خود مترجم هم باشد بیشک نویسندهای که از روی علاقهی شخصی دست به ترجمهی آثار نویسندگان بزرگ می زند. تأثیر پذیریاش از یک نویسنده که صرفأ با خواندن آثار او آشنا میشود تفاوت دارد. در آن سالها که مترجمانِ زبدهی ایران کم و انگشت شمار بودند گلستان با ترجمهی خوب خود شالودهی شناخت از همینگ وی را پیریزی کرد و او نه تنها باعث شناخت نویسندگان داخلی از آثار بزرگان شد بلکه کلید اسراری بود بر شناخت همینگ وی بر مترجمان هم عصر خود. گلستان در بیست و هشت سالگی داستان "زندگی خوش و کوتاه فرنسیس مکومبر" همینگوی را ترجمه کرد و طی سالها بعد دست به ترجمهی آثار دیگر او زد. به واسطهی همین رویکرد است که میتوان استدلال کرد گلستان تاثیر عمیقی از
همینگوی داشته است. مخصوصأ در فرم داستانی. و اگر بخواهیم ریزتر شویم میتوان به شباهت مشهود این دو نویسنده در داستانهای دیالوگ محور اشاره کرد. بعلاوه اینکه هر دو وجه مشترکهای نزدیکی در ایجاز، اختصار در جملات و آهنگین بودن کلمات دارند.
گلستان با فرم داستانهایش و تکنیکهایی که در بالا مختصرأ از آنها نام برده شد در متمایز بودن از سایر هم نسلهای خود مکتب مدرن را خوب میشناخت اما هیچ گاه از
همهی فنون مدرن در آثار خود بهره نبرد. در نثر خود به پیچیدگیهای ابهام برانگیز که مخاطب را در فهم کامل اثر به فکر فرو میبرد دست نزد. اما در حین سادگی و محدود کردن خود به دایره واژگان ابداعگر داستانهای پیوسته ولی مجزا از محتوا و عنوان بود.
گلستان و همینگوی با اختلاف بیست و سه سال در یک دوره میزیستند. اما اختلاف نگارش دو اثری که در زیر مورد بررسی قرار دادهایم به حدود چهل سال میرسد.
داستان "با پسرم روی راه" ماجرای پدر و فرزندی است که در بیابان لاستیک ماشینشان پنچر میشود و برای برطرف کردن آن پیاده به یک آبادی میروند تا کمکی پیدا کنند.
داستان "طوفان سه روزه" ماجرای دو رفیق است که در یک روز سرد پاییزی باهم خلوت میکنند، می مینوشند و از ماجراهای گوناگون حرف میزنند.
این دو داستان به این دلیل تطبیق دارند که پیرنگ داستانها بر اساس دیالوگ پیش میرود. شباهتی که در داستان طوفان سه روزه با آن مواجهایم در داستان با پسرم روی راه هم به چشم میخورد.
در داستان طوفان سه روزه شخصیتها از بازی بیس بال و در ادامه اشارهی آشکارتر به ماهیگیری و شکار میکنند. ماهیگری و شکار در خون آمریکاییهاست. فعالیت و فراغت خیلی از مردم آمریکا همین است و بیسبب نیست که همینگوی و نویسندگان آمریکایی تبار دیگری مثل براتیگان در آثار خود به این دو موضوع اشاره دارند. به واقع نویسندگان با این ابتکار دست به آشکار کردن هویت خود میزنند. (به جایگاهی که تعلق دارند). این جایگاه در سطح وسیع به طریق اولی میتواند یک کشور یا یک شهر باشد و در مقیاس کوچک تر به طریق دومی از روی نام یک محله یا بنای تاریخی و نشانههایی از این قبیل میتوان پی به جایگاه نویسنده برد. مثلأ ما از روی برخی آثار احمد محمود میدانیم که نویسندهاش جنوبی است. یا رسول پروزی داستان "پالتو حنائیام" را اینگونه شروع میکند" ... زمستان سال ۱۳۵۷ شیراز سخت و جانکاه بود. سرمایش تا مغز استخوان فرو میرفت. برف سنگین و بد سابقهای افتاده بود. شیرازیان شوخ و چکه به یاد برف زمان صاحب اختیار افتاده بودند..."
پرویزی با این مقدمه نه تنها تاریخ تقویمی داستان خود را آشکار میسازد بلکه سعی در شناساندن جایگاه و تعلق خود به آن محیط میکند. به بیانی دیگر چنان در این داستان از برف و زمستان سال پنجاه و هفت سخن میگوید که گویی فقط یک شیرازی که تجربهی آن را داشته میتوانسته آن را بنویسد.
با این تفاسیر درمییابیم که به تناسب طرح به محض اینکه نویسنده احساس کند میتواند از جایگاه و تعلق خود سخن بگوید، دریغ نمیکند. (موضوعی که از عناصر نویسندگی است ولی گاه در بسیاری از آثار پنهان میماند.)
در طوفان سه روزه اگر چه شخصیتهای همینگوی از موضوعهای مختلفی حرف میزنند مثل نویسندگان، کتاب، مشروب و جنس مشروب اما بخش زیادی از این پیرنگ به ماجرای نامزدی نیک مرتبط است. ماجرایی که تا پیش از آن بیل هم از آن آگاه است این موضوع گاه مقطعی قطع و سپس در ادامهی پیرنگ وصل میشود و تدام پیدا میکند. تا جایی که بعد از یک وقفه بلند (جایی که تصمیم میگیرند اسلحه بردارند و بروند بیرون برای شکار و گپ و گفتی در همان راستا) نویسنده داستاناش را در رابطه با نامزدی نیک به پایان میرساند. موضوعی که تا پیش از پاراگراف آخر گویی بسته شده بود و قرار نبود دیگر حرفی از آن زده شود. جایی که بیل میگوید (... من شروع کردم و خودم هم تمومش کردم. دیگه دربارهاش حرف نمیزنیم...)
در حالی که در پایان داستان نویسنده به ذهن شخصیت خود رجوع میکند (دانای کل)
و پاراگراف آخر را میگوید. "حالا هیچ چیز از موضوع گذشته اهمیت نداشت. باد از سرش بیرون برده بود. هنوز هم شنبه شبها را داشت که میتوانست راهی شهر بشود. و این تنها دل خوشی او بود."
از همین رو پیش کشیدن و طولانی بودن مبحث فوق تواضی دارد با قرار گرفتن آنها در شرایط مستی، زیرا مردها در عالم مستی تمایل بیشتری نشان میدهند در مورد عشق و موضوعات پیرامون آن با هم جنس خود حرف بزنند و با جنس مخالف خود به ارتباط کلامی و هم بستری برسند.
نکتهی دیگری که از حیث اهمیت قابل بیان است. طرح متناسب و اشاره آن به جزئیات مکان رخداد داستان است. باید توجه داشت که در خیلی از جاها (در اینجا بیشتر منظور طرح داستان است) نویسنده مجاز به جزییپردازی نیست. اما این طرح نویسنده را مجاب به جزئیپردازی کرده. در یک جای ثابت (مکان نشستن بیل و نیک) نویسنده با دوربین دقیق خود اقدام به ثبت وقایع کوچک اطراف میکند. و هر آنچه از نظر میگذرد را (که قطعأ در طرحهای متفاوت مخل و زائد هستند) با تیزبینی به مرز مشاهده میگذارد. این جزئیات چنان دقیق است که مخاطب قرار گرفتن در آن محیط، در کنار آن آتش و حس گرمای آن حال را دارد. پرداختن به جزئیاتی که بیارتباط با عمل آنها نیست. به عنوان نمونه در جایی که نیک از جا بلند میشود و راهی آشپزخانه میشود تا آب بیاورد و در برگشتن سر راهش به آینه قدی برمیخورد. قطعأ اگر نیک مست نبود نویسنده شخصیت او را اینگونه توصیف نمیکرد. (... از جلو آینهی اتاق ناهار خوری گذشت و به آن نگاه کرد. چهره برایش غریبه بود. به چهرهی آینه لبخند زد و چهرهی آینه نیز نیشش را باز کرد. چشمکی زد و به راهش ادامه داد. چهرهی او نبود اما برایش فرقی نمیکرد.)
اشاره به اینکه [چهره برایش غریبه بود] و تأکید دوباره [چهرهی او نبود] بهخاطر این است که نیک در آن لحظه مست است و از حالت طبیعی خارج بوده. پس چنین توصیفی از او سر بزنگاه داستانی بجا و برازندهی اوست. چنین ملاحظاتی است که یک اثر را از سطح میانه و معمول به جایگاه بالا میرساند.
برملا کردن همه چیز با ملاحظهگری و شفافیت (دقت در جزئیات و پرداختن به آن) بیش و کم در داستان با پسرم روی راه به چشم میخورد.
"... و من به پابهپا شدن و جست و خیزهای او نگاه میکردم که قهوهچی رسید و با لُنگ چرک تاب روی [مشمع] میز مالید و از میز نزدیک نمک دان [سر سرخ پلاستیکی] را برداشت گذاشت پیش من و رفت"
در این تصویرسازی اگر کلمات داخل کروشه حذف شوند. به داستان هیچ خللی وارد نمیکند. زیرا در کوتاهنویسی نویسنده در حد امکان میکوشد از کلمات و جملات اضافه بگذرد. دلیل موجه تر دیگر این است که مخاطب میداند قهوه خانههای داخل ده از چه امکاناتی برخوردارند و نیازی نیست که به رنگ سر نمکدان و جنس آن اشاره کرد. مسلمأ با مدل و جنسی که در آشپزخانههای منزل قرار دارد فرق میکند.
یا در جملهی زیر که به خوابیدن راننده تأکید دارد، جملهی داخل کروشه بار داستان را اضافه کرده است." راننده خواب بود. در پشت میز، [سر روی دست روی میز خوابیده بود.]"
با همهی این تفاسیر هرگز نمیتوان به این داستان خرده گرفت زیرا شیوهی روایت داستان ملاک و مد نظر نویسنده بوده است.
در این داستان گرچه تاریخ تقویمی به صراحت بیان نشده و خواننده نمیداند در چه سالی گردش راوی با پسرش صورت گرفته است. اما به واسطهی بعضی از المانها یا بخشی از پیرنگ موجود در طرح خواننده میتواند تاریخ تقویمی آن را حدس بزند یا پیش بینی کند.
در میانهی داستان آنجا که ورود دستهی معرکه گیرها برای نمایش و جمع آوری پول نظر پسر راوی را جلب میکند و برایش جالب است. از این منظر میتوان گفت تاریخ داستان بین دههای چهل تا شصد است یعنی زمانی که بساط این نوع کار و کاسبیها داغ بود و این افراد به شهرهای کوچک و روستاها هجوم میآوردند و با نمایش و پهلوان بازی پول در میآوردند. زیرا پس از آن سالها و با گذر زمان بساط معرکه گیرها برچیده شد، مردم استقبال نکردند و نیروی انتظامی هم سد راحشان شد اما اوج گیری آن بین همان سالها بود (دهه ۴۰ تا ۶۰) که در خیابانها مردم را به دور خود جمع میکردند. معلوم است که چنین نمایشی برای پسر راوی که از نسل بعد است تازگی دارد ولی برای پدر راوی که از نسل قبل است تکراری است. جایی که پسر اصرار میکند پدرش در دیدن نمایش با او همراه شود ولی پدر با گفتن این جمله که "باباجون من، من خیلی دیدهم. من از این چیزها خیلی دیدهم " سعی در قانع کردن او در همراهی نکردن دارد.
لازم به ذکر است در بسیاری از داستانها به خصوص آثار کوتاه لزومی به دانستن برههی تاریخی داستان نیست. به همین خاطر است که بسیاری از نویسندگان از گفتن یا نشان دادن آن اجتناب میکنند. آنچه مهم تر است زمان حال داستان (صبح، ظهر، شب) است که نویسندگان از این عنصر اصلی بهره میجویند.
گفته شد داستان طوفان سه روزه ماجرای گفت و گوی دو دوست است. داستان با پسرم روی راه ماجرای گفت و گوی پدر و فرزند است. اما به واسطهی قرار گرفتن در موقعیت مناسب مرز پدر و فرزندی کمی شکسته میشود و به مرز دوستی نزدیک. این رویکرد را به واسطهی اعمالی که راوی (پدر) انجام میدهد میتوان دلالت داد. جایی که پدر جلوی فرزند کودکش آلتش را در میآورد و روی زمین میشاشد و با تعجب پسرش مواجه میشود اما کمی بعد پسر که متوجه میشود چارهای نیست، بیهیچ ابایی دست به عمل مشابه میزند در واقع کنش و واکنش پدر و فرزند به واسطهی قرار گرفتن در شرایط خاص باعث شکسته شدن این مرز میشود. رفتاری که در جای دیگر مرتکب نخواهند شد و زشت و ناپسند است. در ادامه وقتی بیابان را طی میکنند باز رفتار زنندهی کلامی بایکدیگر دارند میتوان گفت گپ و گفتی خارج از عرف و ادب. مزاحی که صرفأ به واسطهی تنهاییشان در گردش صورت میگیرد و گویی فقط در آن روز مجاز به انجام آن هستند.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر