"برای بالا بردن کیفیت کار یک داستاننویس، باید اثرش نقد شود" ناهید گرامیان
کارگاه نقد داستان "هم نگر" ساری به سرپرستی حسین اعتمادزاده، داستان کوتاه "نامرئی" از حسن قربانی را مورد نقد و بررسی قرار داد. نخست، حسین اعتمادزاده در رابطه با نقد داستان گفت: در داستان نویسی با تفاوت دیدگاه و تفاوت نگاه مواجهایم. در کار نقد هم هچنین با تفاوت سلیقه روبه روایم. یک نقاد، ادبیات قرن بیستم را دوست دارد، پس دلیل نمیشود که بگوید ادبیات مدرن ضعیف است. این بستگی به نگاه نقاد دارد که کدام را بپسندد. اثر جایگاه خودش را دارد. در واقع برای بالا بردن کیفیت کار یک داستاننویس، باید حتماً اثرش نقد شود. در نقد حسنها را هم باید گفت. و ضعف اثر هم باید مشخص کرد که نویسنده در آثار بعدیاش آن را لحاظ کند و تکرار نشود.
آقای قربانی که امروز داستان کوتاه "نامرئی" از مجموعه داستان "نامرئی" اش را میخواهیم نقد کنیم، داستاننویس است ولی روی تکنیک داستاننویسی یابد بیشتر کار کند. با طرح چند سوال از دوستان میخواهم وارد بحث شوند. تفاوت این داستان با داستان مدرن چیست؟ آیا میتوانیم این داستان را مدرن بدانیم؟ همچنین در رابطه با زاویه دید در این داستان نظر خودتان را بگوئید.
محمد اسماعیل کلانتری: زمان داستان در فاصلهی یک نخ سیگار کشیدن راوی شکل میگیرد و قلاب در دست در حال ماهیگیریست. راوی با خیره شدن به سیگار خود (تداعی معانی) به یاد دختری سیگاری میافتد که در یک برهه از زمان، وارد زندگیاش شده بود. دختری که شاعر بود. جریان سیال ذهن شکل میگیرد و راوی واگویه های خود را منعکس میکند. داستان تابع مکتب رئالیسم است و راوی با تک گوئی یا مونولوگ در خلوت خود به فرافکنی و تخلیه مشکلات پیچیده درونی میپردازد. نام داستان بسیار هوشمندانه انتخاب شده و داستان میانهی راه لو نمیرود و ضربه مهلک در پایان وارد میشود که بر اثر از خود بی خود شدن راوی، سیگار به آخر میرسد و انگشتش میسوزد. و تازه خواننده متوجه میشود که همهی اینها سفر ذهنی راوی بوده است. دیالوگهای راوی با زن، زیباست. ص 13 (گفتم چیز دندان
گیری ...) و اما یک سوال. چرا هنوز شخصیتهای داستانی ما باید سیگاری باشند؟ سه شخصیت در این داستان داریم و هر سه سیگاری هستند. چرا نباید فکر بد آموزی اثر خودمان نباشیم؟
بهشته ونداد: وقتی شخصیت داستانی در حال سیگار کشیدن بود، فکر کنم ربطی به درونمایه داستان داشت و بر میگردد به شخصیت روشنفکران ما. در رابطه با شعرهای داستان سوال داشتم که آیا شعرها هم مال نویسنده بود؟ که اگر مال نویسنده باشد، باید یک تبریکی به نویسنده بگویم.
نرجس فلاح: من فکر میکنم که راوی داستان مرد است و داستان خودش را بیان میکند. پدیدهای وجود دارد به نام آشناپنداری یا همذاتپنداری که راوی به همین دلیل فکر میکند که قبلاً این اتفاق افتاده است.
محمد نوروزی: داستان روایت یک مرد شاعر تنهائی ست که کنار برکهای با یک زن آشنا میشود و به منزلش میرود. راوی، مرد در قاب عکس را آشنا میبیند و زن را شبیه زنانگی خودش میبیند. این تکثیر شخصیت را در داستان داریم. نقطه قوت در روان بودن و سیال بودن داستان است. سیال بودن ناگزیر است که نویسنده رعایت کند. نحوه گذر از یک مکان به یک مکان دیگر خوب انجام میگیرد. راز آلود بودن داستان هم به درونمایه کمک میکند. پایان داستان و چگونگی پایانی، خصوصاً پاراگراف آخر، از ویژگیهای داستان مدرن است. البته از سطح مدرن هم یک سطح فراتر میرود.
فیروزه اصفهانی: به نظر من شخصیت زن در این داستان، نماد رسیدن به هدفش بود و برای راوی تمام صحبتها وگفتگو ها، نرسیدن به آرزوها و هدفهایش بود که مربوط به یک دوره خاص است.
ناهید گرامیان: داستان کوتاه نامرئی از یک سیگار روشن شروع شده و به یک سیگار خاموش ختم میشود. فقط در یک جا سیگار روشن است و در جاهای دیگر خاموش. همین میتواند نشانه ای باشد، نشانه دود شدن زندگی. راوی مرد 50 ساله ای ست که شاعر است و طبق آنچه که در ص 14 میگوید "همچون فیلمی ..." همهی خوابهائی که طی چند سال دیده جلوی چشمانش نمایش داده میشود. هر بار که مخاطب به شخصیت زن داستان نزدیک میشود تا بتواند حساش کند که واقعیست، راوی مخاطب را دور میکند. با این جملات "گویا قبلاً دیدم، شعری که از من بود از زبان او میشنیدم ..." راوی به عمد مخاطب را بین خیال و واقعیت نگه میدارد. ص 14. داستان سراسر وهم و خیال و واگویههای شخصی میشود و با تکان قلاب راوی به خود میآید. زیبائی اثر وقتی دو چندان میشود که دریابیم که همهی این داستان، مرور زندگی 50 سالهی راویست. او در آستانه 50 سالگی به گذشتهاش، به رویاهایش، به توهماتش، و به خیالاتش میرود. البته با در هم ریختن مرز واقعیت و خیال. از آنچه که بوده و به آنچه که میخواسته برسد، اما نرسیده و حالا به اینجا رسیده که شاید خواستهاش نبود. همه را در یک پروسه خیالی طی میکند. دچار تنهائیست و پناه به زن خیالیاش میبرد. البته در کلام زن هم حسرت و افسوس دیده میشود. با همه این نشانههای خیالی، اما داستان باورپذیر است و خواننده به خاطر تعلیق جاری در داستان، با کشش زیاد میخواند تا ببیند که چه میشود. زمان داستان پس و پیش میشود و راوی با فلاش بک به گذشته میرود. با این که فضای داستانی، یا کنار برکه است یا در خانه زن، اما نوعی سردی در روابط و تنهائی انسان با فضای کنار برکه و صید ماهیان و به قلاب افتادنشان و ماهیهای مرده، همه و همه توانسته حس و حال و درک قوی تری به مخاطب بدهد. و به درونمایه داستان که تنهائی انسان و دود شده زندگیاش است، نزدیک شود.
رویا اکبریان: به نظرم داستان خوبی بود. احساس کردم داستان سیال ذهن است و برای راوی یک اتفاقی افتاد. با زنی که شاعر و با احساس بود به دلیل اتفاقات اجتماعی این دو نتوانستند با هم رابطهی خوبی داشته باشند. در این میان زن هم همچون راوی دچار مشکل احساسی میشود. در پاراگراف آخر داستان اشاره میشود که قلابم با تکانهای شدید مرا به خود آورد. به نظرم در این جا نیمه گمشده خودش را پیدا میکند و تداعی معانی ست و دیگر سیال ذهن نیست. در داستان البته اشکالات دستوری هم دیده شد. همچون ص 14 که "لبخندی تلخی زد" که صحیح اش "لبخند تلخی" است.
داریوش عبادی: در رابطه با این داستان توانستیم بحثهای متفاوتی داشته باشیم که خود نشان دهندهی این است که داستان قویست و نقطه قوت داستان است. نویسنده قصد داشته که داستان را به سیال ذهن تبدیل کند اما در تکنیک مشکل داشت. مثلاً ما هیچ وقت نباید لحظه را توصیف کنیم. به این معنی که خودمان نباید تعریف کنیم که من ار این لحظه به لحظهی دیگر رفتم. بلکه باید نشان داد. داستان در مورد یک شخصیت یعنی همان راوی ست. داستان از بستر عینی خارج میشود و به یک بستر ذهنی می رسد و ولی این بستر ذهنی نمیتواند سیال ذهن باشد و میتواند سورئال باشد. در مجموع داستان قشنگی بود و نسبت به سایر داستانهای این مجموعه داستان، متفاوت بود.
مهدی فرج پور: با خواندن داستان کوتاه "نامرئی" با یک داستان مدرن روبه رو شدیم. کشمکشهای داستان ذهنی ست. از ابتدای داستان وارد فضای ذهنی میشویم و راوی دست خواننده را میگیرد و با خودش به یک رویا میبرد. شوک یا تکانه آخر داستان بسیار قوی ست. راوی به یاس و دلسردی رسیده، به معنا باختگی رسیده، و همه تلاشهایش به نتیجه نرسیده و حتی طعمههایش هم مرده است. او دیگر نمیتواند ادامه دهد. ولی آن تکانه میگوید که یکی زنده است. از اول تا آخر داستان، نشانههای سردی و یاس را داریم. داستانهای مدرن، برشی از زندگیست. نویسنده یک جائی را قیچی میکند. در یکی از دیالوگها، زن میگوید ک "بدبختی ما از زمانی شروع شد که روشن شدیم". یا در جای دیگر زن میگوید:"پدرم عمر زیاد کرد"یعنی بیثمر. خب، این یکی از تکنیکهای بسیار قویست، تکثیر شخصیتها. از دو نگاه میتوان به تکثیر شخصیتها نگاه کرد. یکی بارآوری مونث است که متاسفانه نرسیده و دیگر آنجا که در ابرها میگوید من مرئیام واو نامرئی و بر عکس. راوی شخصیتی ست که تکثیر شده و همه شخصیتها در خط محوری داستان حرکت میکنند یعنی یاس و ناامیدی. اما به چند نکته مهم حتماً باید اشاره کنم از جمله این که روایت عینی نیست. روایت ذهنیست ولی تکگوئی درونی هم نیست. پرش ذهنی هم نداریم.
ایرج عرب: همه متفق هستیم که داستان "نامرئی" از نظر ساختار و ارائه داستان ساده نیست. حتماً با یک الی دو بار خواندن باید خط روایتش را ساده کنیم و پی ببریم. در این داستان من سیال ذهن نمیبینم. در تکگوئی درونی قبل از گفتار و بعد از گفتار، از نظر محتوائی، دو چیز برجسته است که میتوان روی آن صحبت کرد. دادههای به ما در متن همه ذهنیست. یک مورد یاس فردی که در این شخصیت میبینیم ولی دوست دارد یاس، یاس اجتماعی شود. در اشعارش و در بحث نمادین ماهیهای مرده، بیثمر دانستن زندگی خودش بود. دوم تعلیق در بحث زنانگی و مردانگی شخصیت میبینیم. تعادل بین حس مردانگی و حس زنانگی فرد باید در جامعه باشد. در ص 14 علیرغم این که با هم قدم میزنند و برایش این دو حس کنار هم قرار گرفتند، اما باز هم از هم میپاشد. این جا با یک سوال مواجه میشویم که، این همه یاس و غم زدگی بیان میشود اما ریشه این یاس را در این شخصیت نمیبینیم. علت خودکش یا خودکشی پنداری مرد درون قاب را هم نمیبینیم. اما در انتهای کار آن تکانههای ماهی، هشداری به او میدهد که آن چه که میپنداری، نیست. به نظرم داستان، سیال ذهن نیست، چرا که انسجام دارد ولی در سیال ذهن نباید این انسجام را داشته باشیم.
در پایان جلسه، حسین اعتمادزاده به منظور پاسخگوئی به تعدادی از سوالات و نیز جمع بندی گفت: لازم به توضیح است که شعری که در داستان آورده شد، از نویسنده است. شخصیتپردازی در این داستان خیلی خوب پرداخته شده است. اما توجه داشته باشیم که همیشه داستان واقعی نیست، بلکه وام گرفته از جائی ست. در مورد سیگار یکی از دوستان شاره ای داشته که به نظرم هیچ اشکالی ندارد که شخصیت سیگاری در داستان انتخاب شود. داستان پند اخلاقی نیست که شخصیت سیگاری نداشته باشد. بلکه باید از این جنبه به آن پرداخت که آیا نویسنده از سیگار استفاده کرده، توانسته برای درونمایه مفید باشد یا نه؟ و آیا لازم بود بیاورد با نه؟ اصل داستان، درونمایه است. و آیا همهی مفاهیم و ابزار در خدمت درونمایه بوده است؟ بحث ماهیهای مرده در قلاب، بحث نمادین است و یک نشانه است. من فکر میکنم که در این جا یک شخصیت بیشتر نداریم. داستان ارتباط تنگاتنگ با جامعه دارد. این که آیا جامعه به جائی که خواسته برسد رسید؟ زبان داستان جهت پیشبرد داستان نقش بسیار زیادی دارد. به نظر من زبان در این جا توانست کارش را به خوبی نشان دهد. به خوبی سرخوردگیها و یاس را در دیروز و امروز میبینید. و نه فرد، بلکه توانست جامعه را به خوبی به تصویر بکشد. در پایان، اما نویسنده میگوید زندگی همچنان ادامه دارد. دیگر در پایان داستان از یاس و سرخوردگی صحبت نمیکند. با یک تکانه، میگوید زندگی ادامه دارد. به لحاظ ساختاری این داستان رئالیستی نیست و مدرن است. از ذهن راوی روایت میشود. تک گوئی مستقیم داریم و تکگوئی غیر مستقیم همیشه شخص سوم است، اما این جا اول شخص مستقیم داریم. در تکگوئی درونی مستقیم کمی ایراد وجود داشته است که باعث شده دوستان فکر کنند روایت اول شخص است. ما همه چیز را در ذهن شخص میبینیم. از تک گوئی درونی ذهنی هم استفاده شد. حالا در همین جا، دیگر نباید راوی بگوید " مثل فیلمی که در ذهن تداعی شد ". وقتی این جمله آورده میشود، تبدیل به روایت اول شخص میشود و دیگر تکگوئی درونی نمیشود و در ذهنات در حال مرور کردن هستی. و رفت و برگشت ذهنی هم نداریم. یک رفت و برگشت و تداعی که کلاسیک است و برمیگردد به گذشته و در رابطه با گذشته صحبت میکند. ولی سیال ذهن یعنی این که همین حالا که در حال صحبت کردن هستم در ذهن ام راجع به مسائل دیگر هم فکر میکنم. سیال است. میآید و میرود. نمیتوانیم بگوئیم تکگوئی اول شخص ناظر بر رویدادها و اگر باشد، ولی ناظر نیست. پس این اول شخص چیست؟ میگوئیام تکگوئیست. اما ذهن پریشان نیست. محتوا و درونمایه پریشانی دارد، ولی ذهن اش ارام است. از این جا به آن جا نمیپرد. از این رو این داستان سیال ذهن نیست. توصیه میشود به نویسنده که با تکنیکهای داستاننویسی بیشتر آشنا شود و برایشان آرزوی موفقیت میکنیم.
سپس حسین اعتمادزاده با معرفی رمان " ملت عشق" اثر الیف شافاک، برای روز شنبه 7 آذر 94 جلسه نقد و بررسی داستان کوتاه " نامرئی " از حسن قربانی را به پایان برد.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر