• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • تحلیل و بررسی رمان «افسانه هفت رئیس» ‌ نویسنده «علی پاینده»؛ «الهام اکبرزاده»/اختصاصی چوک

تحلیل و بررسی رمان «افسانه هفت رئیس» ‌ نویسنده «علی پاینده»؛ «الهام اکبرزاده»/اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

تحلیل و بررسی رمان «افسانه هفت رئیس»‌ نویسنده «علی پاینده»؛ «الهام اکبرزاده»

در یک رمان جنایی تاریخی داستانی جنایی که تماماً در یک دوره‌ی تاریخی خاص اتفاق افتاده اما در آن دوره نوشته نشده است مورد بررسی قرار می‌گیرد. در رمان افسانه‌ی هفت رئیس اثر علی پاینده داستان به‌تخت نشستن داریوش اول هخامنشی و ماجرای کشته شدن فرزند کوروش کبیر به‌دست او و یارانش به تصویر کشیده می‌شود.

باید توجه داشت که در اینجا ما با یک داستان روبرو هستیم نه یک واقعیت تاریخی محض. فوکو و ژاک دریدا هر دو اعتبار بازسازی مو به مو یا مقلدانه‌ی تاریخ را در داستان مردود می‌دانند. اساس هر داستان بر تخیل است. داستان با تاریخ واقعی فرق دارد و اگر نوشته‌ای واقعیت محض باشد دیگر نمی‌توان بر آن نام داستان نهاد. به‌طور مثال اینتافِرن «وین دَفَرنَه» در کتیبه‌ی بیستون در واقعیت به دستور داریوش به اتهام شورش کشته شد اما در داستان با حیله‌ی داریوش پس از کشتن اُتانِس («اوتانَ» در کتیبه‌ی بیستون) یکی دیگر از هفت یار هم قسم در کشتن بردیا توسط سربازان اُتانس کشته می‌شود.

البته نباید فراموش کرد که خود تاریخ واقعی هم در جاهای بسیاری با افسانه درهم آمیخته و بسیاری از جاهای تاریخ مجهول باقی مانده است. به‌طور مثال تعداد سربازان اسکندر در موقع جنگ با ایرانیان به‌طور اغراق‌آمیزی کم به ثبت رسیده و برعکس تعداد ایرانیان بسیار بیش از ارقام واقعی در تاریخ جلوه داده میشود. مشهور است که تاریخ را فاتحان می‌نویسند. وقتی تعداد سربازان فاتح بسیار کم و تعداد یاران دشمنانش بیش از حد زیاد باشد پیروزی فاتح بزرگ‌تر جلوه می‌کند.

تاریخ آن دوره بیشتر توسط هرودوت به ثبت رسیده است. محققین حدس می‌زنند که هرودوت وقایع را از قول زوپیر، نبیره‌ی مِگابیز (یکی دیگر از هفت یار هم قسم موقع کشتن گئومات یا بردیای دروغین) که به یونان مهاجرت کرده بود نوشته است. و بسیار محتمل به‌نظر می‌رسد که او به‌عنوان یکی از نوادگان فاتحان دوران داریوش وقایع مورد خواست حکومت که اجدادش هم در آن دستی داشته‌اند را به‌شکل مورد نظر خود برای هرودوت تعریف کرده باشد. به‌طور مثال می‌توان به طریقه‌ی شاه شدن داریوش آن‌طور که هرودوت نوشته است اشاره کرد. این مورخ می‌گوید: پس از مذاکراتی ما بین هم‌قسم‌ها، یعنی داریوش و یارانش در مورد شیوه‌ی حکومت آینده‌ی پارس که منجر به کناره‌گیری اُتانِس گردید -زیرا او نه مایل به سلطنت بود و نه تابعیت پس شرط کرد چنانچه از حکومت کنار رود، خود و اولادش تابع دیگران نشوند- برای انتخاب شاه چنین قرار شد که در طلیعه‌ی آفتاب، داریوش و یارانش در حومه‌ی شهر، سوار اسب شوند و اسب هر یک اول شیهه کشید، صاحب آن را به شاهی بشناسند. داریوش مهتری داشت که زرنگ و تردست بود. او مادیانی را که اسب داریوش دوست می‌داشت به حومه‌ی شهر برد و در آنجا بست. بعد اسب داریوش را نزدیک مادیان برد و چند دفعه به دور او گردانید. داریوش و پنج یار او در طلیعه‌ی صبح مطابق قراری که گذاشته بودند، سواره آمدند و از حومه‌ی شهر عبور کردند. همین که به مکانی رسیدند که شب قبل مادیان را در آنجا بسته بودند، اسب داریوش پیش رفت و شیهه کشید. در همین وقت برقی زد و آسمان غرید. پس از آن پارسی‌های دیگر پیاده شدند و در پیش داریوش زانو زدند. اولین کاری که داریوش پس از شاه شدن انجام داد این بود که فرمان داد از سنگ، مجسمه‌ی سواری را ساختند و این کتیبه را بر آن نوشتند: «داریوش، پسر هیستاسب، (ویشتاسب) به‌وسیله‌ی بهترین اسب که فلان اسم را داشت و لایق‌ترین مهتر خود به شاهی رسید.»

البته این خلاصه‌ای از نوشته‌های هرودوت بود. اصل نوشته‌ها طولانی‌تر است. نویسنده‌ی تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا (این مرد بزرگ نوشته‌های تمام نویسندگان قدیمی را جمع‌آوری کرده و در یک‌جا آورده است که از بابت این کار عظیم واقعاً باید به ایشان آفرین گفت) اعتقاد دارد که دو جای این نوشته‌ها مخصوصاً جلب‌توجه می‌کند. یکی مذاکرات هم قسم‌ها راجع به‌طرز حکومت پارس یعنی حکومت ملی یا حکومت عده‌ای قلیل و دیگری حکومت شاه به انتخاب شیهه‌ی اسب. راجع به اولی باید گفت محققین حدس می‌زنند که زوپیر خواسته خود و پارسی‌ها را نزد یونانی‌ها متنور جلوه دهد. اما در باب انتخاب شاه با شیهه‌ی اسب، باید گفت که این روایت افسانه است، زیرا بر فرض صحت انتخاب داریوش با شیهه‌ی یک اسب آیا صلاح داریوش بود که آن را رؤس الاشهود بنماید، یا خاطره‌ی آن‌را پاینده بدارد تا حقه‌ای که به یارانش زده آشکار گردد؟ جواب معلوم است.

علی پاینده بر نقاط مجهول آن دوره دست می‌گذارد و سعی می‌کند با بهره‌گیری از عنصر تخیل نکات مبهم تاریخ را برای ما روشن کند. اینکه واقعاً در آن دوره چه گذشت. آیا واقعاً مطابق آنچه در تاریخ می‌خوانیم، شاه کمبوجیه پیش از عزیمت به سرزمین مصر و فتح آن کشور از ترس اینکه برادرش بردیا در نبود او تخت سلطنت را تصرف کند، دستور داد او را مخفیانه بکشند و آن گاه شخصی کاملاً شبیه بردیا را به‌جای او گماشت تا کسی بر جنایت هولناکش آگاه نگردد. آن شخص به عکس نظر کمبوجیه سر به شورش برداشت و بر تخت سلطنت جلوس کرد. کمبوجیه قصد بازگشت داشت که در راه به‌طرز مشکوکی کشته شد. او در نبودش مغی را از مردم ماد به‌جای خود به حکومت گمارده بود و بردیای دروغین که گئومات نام داشت، برادر مغ بود. راز آنان تا مدت‌ها از دید همگان مخفی بود تا زمانی‌که قهرمانان دوران، یعنی داریوش و یارانش آن را کشف نمودند و با توطئه‌ای متصرفین ناحق سلطنت را نابود کردند. سپس داریوش بر تخت نشست.

و یا اینکه واقعیات دیگری در پس پرده در جریان بوده است؟ واقعیاتی که تاریخ آن‌ها را در دل خود مخفی داشته. آیا واقعاً در نزدیکان کوروش کبیر و خانواده‌ی او کسی نبود که راز شاهزاده را کشف کند؟! آیا این راز می‌بایست توسط بزرگان پارسی که با این شخص دشمن بودند کشف شود؟!

نمونه‌ی این واقعیات مجهول را می‌توان در دوره‌های دیگر تاریخ ایران و صد البته دیگر ملل هم دید. به‌طور مثال داستانی را به همین شکل در زمان ساسانیان و پادشاهی یزدگرد اول می‌بینیم. یزدگرد اول شهریاری با اراده بود و بالطبع میل به نیکوکاری داشت، ولیکن چون برای حفظ تاج و تخت از تجاوز طبقه‌ی ممتاز جامعه وارد کشمکش گردید، مجبور به ارتکاب ظلم و جور بسیار شد. وهرام (بهرام) پنجم، پسر و جانشین یزدگرد، در خطابه‌ای که در روز بارعام ادا می‌کرد چنین گفت که پدرش سلطنت را با ملایمت و ملاطفت آغاز کرد اما چون رعایا (مقصود طبقه‌ی اشراف است) یا بعضی از آن‌ها قدر او را ندانستند و فرمان نبردند سختی پیش گرفت و خون بسیار ریخت. چگونگی فوت یزدگرد که در سال 421 میلادی اتفاق افتاد نامعلوم است. به موجب روایات ایرانیان، هنگام اقامت او در گرگان یا طوس اسبی که در وجاهت بی‌نظیر بود و کسی آن‌را نمی‌شناخت، لگدی به قلب شاه نواخت و شاه در حال، جان داد؛ سپس آن اسب از انظار مردمان غایب شد، یا بر حسب روایت دیگر به‌سرعت تمام فرار کرد. نلدکه ظاهراً در این حدس خود محق است که این افسانه را از آن جهت انتخاب کرده‌اند تا کسی اطلاع حاصل نکند که بزرگان اقامت یزدگرد را در محلی دوردست مغتنم شمرده و خود را از او که موافق طبعشان نبود رهایی بخشیده‌اند.

شخصی که در تاریخ به نام‌های گئومات و بردیا می‌شناسیم هم همینگونه بوده است. او پس از به تخت نشستن دست به اصلاحات گسترده زد. اصلاحاتی که بیشتر به نفع ملل مغلوب توسط پارسیان بود و مطابق طبع بزرگان و اشراف‌زادگان پارسی نبود. آیا این همان دلیلی نبود که رؤسای طوایف پارسی هم قسم شدند و او را از میان برداشتند. بعد شخصی از میان خود را به شاهی برگزیدند. در تاریخ می‌خوانیم که کسی حکومت داریوش را قبول نداشت اما او مدت دو سال با دشمنانش جنگید و با نیروی شمشیر همه را مطیع گردانید. در کتاب‌های درسی مدارس همه خوانده‌ایم که داریوش و کوروش قرابتی نزدیک داشتند اما واقعیت این است که این قرابت بسیار دور بوده و تنها داریوش هم نبوده که قرابتی با کوروش داشته بلکه دیگر بزرگان مانند اُتانس هم چنین قرابتی را داشته‌اند. داریوش با ازدواج با دختران کوروش سعی کرد این ضعف خود را بپوشاند و خود را در انظار مردم محق برای سلطنت بنمایاند. آیا واقعاً در بین نزدیکان شاه بزرگ و فاتح پارس کوروش کبیر شخص مذکری برای به تخت نشستن نبوده که یکی از اقوام بسیار دور به تخت شاهی می‌نشیند؟! جالب این است که خود داریوش پس از به تخت نشستن بسیاری از اصلاحات مدنظر بردیا یا گئومات را انجام می‌دهد و او شخصی بود که بزرگان و اشراف‌زادگان حریف درایتش نشدند و نتوانستند او را هم مثل بردیا از سر راه خود بردارند. به‌طور مثال می‌توان به ماجرای اعدام اینتافِرن یکی از هفت یار هم قسم توسط داریوش پس از به تخت نشستن داریوش اشاره کرد.

اگر به اکثر سلسله‌های تاریخ ایران و جهان دقت کنید می‌بینید که معمولاً شاه اول و موسس سلسله شاهی جنگجو و کشورگشاست اما بعد از کشورگشایی می‌بایست شاهان بعدی دست به ساختن دولت و ایجاد قواعد حکومت‌داری بزنند تا حکومت پابرجا بماند. به‌طور مثال شاه اسماعیل اول دست به کشورگشایی زد و بعد اخلافش شاه طهماسب و شاه عباس حکومت را قوام بخشیدند و اگر آن‌ها نبودند حکومت اخلاف شاه اسماعیل پابرجا نمی‌ماند. سلسله‌هایی در تاریخ که شاهانِ بعد از فاتح نتوانستند شیوه‌ی حکومتی پابرجا در مملکت ایجاد کنند حکومت اخلافشان پابرجا نماند. به مانند فرزندان نادرشاه افشار و تیمورلنگ که این توانایی را نداشتند و به همین خاطر خیلی زود سلسله‌یشان جایگاه خود را از دست داد و حکومت را به دیگران واگذار کردند. این کار را در دوره‌ی هخامنشی داریوش اول انجام داد و قواعد حکومت‌داری‌اش باعث برپایی دولتی دو قرنه بعد از فاتحی بزرگ بنام کوروش گردید. پارسیان قدیم کوروش کبیر را پدر می‌خواندند چرا که به حق پدر ملتش بود. کمبوجیه را آقا می‌خواندند چرا که بسیار سخت‌گیر بود. اما داریوش را تاجر می‌خواندند. شاید علتش چانه‌زنی‌های او موقع وضع قواعد حکومت‌داری و مالیات بود. جالب اینجاست که شیوه‌ی حکومت‌داری داریوش و اصولی که او بنیان نهاد با اندکی تغییر مورد استفاده‌ی بسیاری از حکومتهای بعد از خود گردید. حتا اگر به حکومت خلفای عباسی دقت کنید بهوضوح شیوه‌ی حکومت داریوش اول را با اندکی تغییر می‌بینید.

در تاریخ ایران و دیگر ملل همیشه نوعی مجادله‌ی قدرت میان حکومت و طبقه‌ی اشراف وجود داشته. به‌طور مثال حکومت شاهان تودور انگلستان را در نظر بگیرید. هنری هفتم، هنری هشتم و ملکه الیزابت اول. رقابت داخلی میان خود اشراف بلندپایه و اشراف و مقام سلطنت باعث اعدام‌های بسیار در زمان هنری هشتم گردید. این را در داستان‌هایی که به انگلستان آن دوره مربوط می‌شود هم می‌توان دید. به‌طور مثال شاهزاده و گدا شاهکار مارک تواین.

در ایرانِ پیش از اسلام هفت طایفه‌ی قدرتمند وجود داشته‌اند. آن‌ها دارای زمین‌های وسیع و قدرت نظامی بودند. حتا رؤسایشان مانند شاهان تاج بر سر می‌گذاشتند که البته تاجشان کوچک‌تر از تاج شاهنشاه بود. شهریاران بدون پشتیبانی آنان قادر به حفظ قدرت خویش نبودند. رئیس حکومت را هم شاهنشاه به معنی شاه شاهان می‌نامیدند. لقبی با مسما. یعنی شاهی که بر شاهان کوچک‌تر از خود یا همان رؤسای طوایف حکم می‌راند. البته فرق‌هایی هم در شکل حکومت این هفت خانواده در دوران مختلف تاریخ ایران زمین وجود داشته است. در زمان اشکانیان هر یک از این هفت خانواده در منطقه‌ای کاملاً مجزا دارای تیولات بوده و شکل ملوکالطوایف در مملکت کاملاً مشخص بود. اما در زمان ساسانیان هر یک از این هفت خانواده در تمام مملکت دارای ثروت، زمین و قدرت بودند و در کنار هم با هم رقابت می‌کردند. این امر باعث ایجاد حکومت مرکزی مقتدرتری به نسبت اشکانیان می‌شد. در واقع عصر ساسانی ترکیبی از حکومت ملوک‌الطوایف برجا مانده از زمان اشکانیان و حکومت مطلقه‌ی دیوانی بود. به این شکل که نجبا و اشرافزادگان باقی‌مانده از ملوک‌الطوایف، خود تشکیل‌دهنده‌ی حکومت مطلقه‌ی دیوانی شدند.

ما این هفت خانواده را در دوران هخامنشی هم می‌بینیم. رقابت میان آن‌ها با حکومت مطلقه‌ی فرزندان کوروش و همچنین رقابت میان خودشان چیزی است که علی پاینده در افسانه‌ی هفت رئیس به تصویر می‌کشد. او به حق پس از مقدمه‌ای مختصر که خواننده را به درون داستان پرتاب می‌کند نام بازی قدرت (افسانه‌ی هفت رئیس) را بر داستانش می‌گذارد. علی پاینده رمان دیگری هم با نام بازی قدرت (افسانه‌ی فرزندان شاهنشاه هرمزد دارد) که از نظر نوع پرداخت و به تصویر کشیدن حس رقابت و قدرت‌طلبی میان حکومت‌داران و بزرگان جامعه بسیار به افسانه‌ی هفت رئیس نزدیک است. داستان افسانه‌ی هفت رئیس در دوران هخامنشی و افسانه‌ی فرزندان شاهنشاه هرمزد در دوران ساسانی اتفاق می‌افتد اما جدا از جزئیات و ساخت فضا مکان و دوران تاریخی خاص داستان، از نظر نوع نگاه به قدرت‌طلبی انسان‌ها این دو رمان شباهت‌های بسیاری به یکدیگر دارند.

نقش جزئیات و صحنه‌پردازی‌های مکانی در رمان‌های تاریخی اهمیت بسیار می‌یابد. این جزئیات است که فضا مکان داستان را می‌سازد و به آن روح می‌بخشد.

مانند صحنه‌پردازی‌های مربوط به زمان رم باستان در رمان‌های فالکو از لیندسی دیویس، صحنه‌پردازی‌های مربوط به قرون وسطا در رمان‌های کادفائل از الیس پیترز، صحنه‌پردازی‌های دوره‌ی ملکه الیزابت در رمان‌های پاتریشیا فینی، صحنه‌پردازی‌های ویکتوریایی رمان‌های آن پری و پیتر لاوسی و صحنه‌پردازی‌های متعلق به نیمه‌ی قرن بیستم در رمان‌های جیمز الروی، والتر موزلی و دیگران. به‌طور مثال در رمان‌های آن پری و پیتر لاوسی انتخاب لندنِ دوره‌ی ویکتوریایی به‌عنوان فضای رخدادی داستان به این دو نویسنده امکان داده تا در توصیفاتشان از کوچه‌های تنگ روشن با نور چراغ‌های گازی، مه سنگین و پایتخت بزرگ و کثیف از تأثیرهای داستان‌های شرلوک هولمز بر تخیل عموم بهره بگیرند. رمان‌های فالکو لیندسی دیویس تنها به شهر رم محدود نمی‌شوند. در کل مجموعه و طی سفرهای فالکو به نقاط دورافتاده‌ی امپراطوری ابعاد تأثیر امپراطوری رم و اهمیت مرکزی شهر رم در امپراطوری مورد تأکید قرار می‌گیرد. مستند بودن دوره‌های مختلف از طریق توصیف زندگی روزمره، نوع پوشش، غذاها، خانه‌ها، وسایل حمل و نقل، فعالیت‌های اجتماعی و چیزهایی از این قبیل ساخته می‌شود. اما در رمان افسانه‌ی هفت رئیس علی پاینده ما به‌طور دقیق و مستند روح زندگی دوره‌ی هخامنشی را نمی‌بینیم. توصیف دقیقی از چهره‌ی اکثر شخصیت‌ها صورت نمی‌گیرد. زندگی روزمره، نوع پوشش و لوکیشن دقیقی از ساختمان‌های آن دوره دیده نمی‌شود. این شاید به‌نوعی ضعف داستان باشد اما از سویی دیگر داستان را از یک دوره‌ی تاریخی خاص بیرون برده و آن‌را همه زمانی می‌کند. این امر در اکثر گفتگوهای شخصیت‌ها از ابتدای رمان تا آخرین صفحه‌ی آن نمود پیدا می‌کند. بسیاری از گفتگوهایی که ما از دهان شخصیت‌ها می‌شنویم ارجاعات مستقیم به زمان حال دارند. در اولین صفحه‌ی رمان می‌خوانیم:

برادر شما به‌جای انجام دادن اصلاحات، شورش‌های ناهماهنگ اما گسترده‌ای را که در نقاط مختلف امپراطوری روی داده با قساوت و بیرحمی سرکوب کرده است. شورش‌ها سرکوب شده‌اند ولی این آتش زیر خاکستر است؛ با تحریک کوچکی آتش شورش‌ها دوباره شعله‌ور می‌شود. ما مردم را تحریک می‌کنیم و سپس بر موج احساسات آن‌ها سوار می‌شویم. مطمئناً به تخت نشستن شما همه‌جا با استقبال روبه‌رو خواهد شد.

و رمان با این جمله تمام می‌شود:

اما آیا بازی قدرت در اینجا تمام شد؟ نه... این بازی همچنان ادامه دارد.

که ارجاع مستقیم به واقعیات جهان امروز دارد.

در رمان افسانه‌ی هفت رئیس ما با ساخت ابعاد قدرت اشراف و طبقه‌ی ممتاز و چگونگی ساخت هرم قدرت در جامعه مواجه هستیم. قدرت‌طلبی انسان‌ها و رفتار آن‌ها براساس قواعد دیونوسوسی. در ابتدا قواعد دیونوسوسی بر رفتار انسان‌ها حاکم بود. اینکه انسان مانند دیگر موجودات برای رسیدن به امیال خود حق دست زدن به‌هر عملی را دارد. اما بعدها گروهی از فیلسوفان یونانی به سرپرستی افرادی مثل سقراط و افلاطون قواعد اخلاقی را بر ما حاکم کردند. آن‌ها سعی نمودند ذات بشریت را با اخلاقیات مهار کنند. اما واقعیت این است که در عمل هنوز هم که هنوز است همه‌ی ماها بر اساس قواعد وحوش عمل می‌کنیم و از اخلاق برای ارضای حس قدرت‌طلبی خود سوءاستفاده می‌نماییم. و این همان چیزی است که نیچه در تعابیر اراده‌ی معطوف به قدرت و بازگشت جاودانه مطرح می‌کند.

در قسمتی از داستان، آرتیستون همسر داریوش به همسرش پند می‌دهد که:

پیروزی نظامی به تنهایی کافی نیست. بردیا با امتیازاتی که به دیگر ملل داد، محبوبیت فراوانی کسب کرده است. ما باید نام او را در بین جامعه تباه کنیم. باید بر این نکته که بردیا فرزند واقعی کوروش کبیر نیست، تأکید بیشتری گردد. ما باید شایعه‌ی بردیای دروغین را در بین تمام ملل تابعه تقویت کنیم. تا حالا ما فقط این شایعه را در بین پارسی‌ها گسترش می‌دادیم... اما حالا باید آن را در بین تمام ملل ترویج دهیم. باید به‌وسیله‌ی جاسوس‌ها و خبرچین‌ها همه‌جا پخش شود که تو از همه به نی‌ای بزرگ کوروش، هخامنش، نزدیک‌تری. در واقع پاتی زی تس که مقام نیابت سلطنت را بر عهده داشته است با کشتن شاه کمبوجیه، سوء استفاده از مرگ بردیا که به دستور برادرش کشته شده بود و بی‌اطلاعی مردم از این واقعه شخصی شبیه بردیا را به مقام شاهی می‌رساند و در خفا خودش حکومت را به دست می‌گیرد. اما با خواست خدایان... مقام سلطنت دوباره به خاندان هخامنش سرسلسله‌ی سلطنت پارس و خلف شایسته‌ی او داریوش پسر ویشتاسب برمی‌گردد. این موضوع باید همه‌جا پخش گردد و بر سنگ‌های عظیم که در سر راه کاروان‌های بزرگ قرار دارند، کنده شود تا راهنمای آیندگان باشد و پدر به پسر این حکایت باز گوید تا به‌تدریج حقیقت از اذهان عموم پاک گردد و فریب جای آن را بگیرد و در ذهن جایگزین شود. باید به‌تدریج حکومت را از وجود مادها و بزرگان دیگر ملل تصفیه کرد. مناصب مهم فقط باید به اصیل‌زادگان پارسی تعلق داشته باشد. بردیا از جانب مادربزرگ با مادها مرتبت بود. باقی ماندن مادها در پست‌های کلیدی این فرصت را به آن‌ها می‌دهد تا دوباره قدرت را در موقعیتی مناسب به‌دست گیرند. دیگر هرگز نباید در جایی نامی از سلطنت آستیاگس، اینکه کوروش نوه‌ی او بوده و حکومت را از پدربزرگ به ارث برده است، برده شود. حکومت ما از اکنون با نام هخامنش، جد سلاطین پارسی خوانده می‌شود و دیگر ربطی به مادها ندارد.

واقعیت ساختار و ذات بشریت و اینکه انسان‌ها برای نیل به قدرت دست به‌هر کاری می‌زنند و اینکه حکومت‌ها در تمام ادوار تاریخ موارد موردنیاز خود را با تبلیغات به مردم می‌قبولانند در این چند جمله از دهان آرتیستون آشکار است.

باید توجه داشت که مادها و پارس‌ها از نظر نژادی بسیار به یکدیگر نزدیک بودند به طوری‌که بسیاری از مورخان دوره‌ی حکومت مادها و پارس‌ها را دو دوره‌ی تاریخی مجزا نمی‌دانند بلک بر آن عصر مادی پارسی یا استیلای آریایی‌ها بر دنیای قدیم را می‌گذارند. کوروش کبیر از یک‌سو با شاهان پارس و از سوی دیگر با شاهان ماد فامیل بود و مادی‌های ناراضی از حکومت پدربزرگش در به تخت نشاندن او سهم بسیار داشتند. در تمام دوره‌ی هخامنشی‌ها هم مادها در عالی‌ترین مناصب گماشته می‌شدند و در حکومت سهیم بودند و با اشراف‌زادگان پارسی رقابت می‌کردند. اشراف‌زادگان پارسی قدرت بیشتری می‌خواستند و این رقابت بین اشراف یکی دیگر از مواردی است که به زیبایی توسط علی پاینده در رمان افسانه‌ی هفت رئیس به تصویر کشیده می‌شود.

زاویه‌دید داستان دانای‌کل همه‌چیزدان است. شاید از دید منتقدان ایرانی این ضعف محسوب گردد. هر جا و در هر انجمن ادبی‌ای در ایران که نام‌دانای کل بر زبان می‌آید فقط همین نام دلیلی بر ضعف محسوب می‌شود اما واقعیت این است که بیشترین زاویه‌دید استفاده شده در تاریخ ادبیات جهان همین دانای‌کل است. از عام‌ترین داستان‌ها تا داستان‌های بسیار خاصی مثل محاکمه اثر کافکا شیوه‌ی بیان دانای‌کل همه‌چیزدان است. واقعیت این است که زاویه‌دید باید با ذات داستان مچ باشد. این داستان است که زاویه‌دید را همراه خود می‌آورد. وقتی ما با درون یک انسان مواجه هستیم نویسنده می‌بایست به سمت شیوه‌های درونی‌تر برود مانند رمان‌های تهوع از ژان پل سارت و بیگانه از آلبر کامو. برای به تصویر کشیدن درونی‌ترین وجوح ذات بشریت نویسنده معمولاً می‌بایست به‌سمت اول شخص پیش برود. اما وقتی ما با شخصیت‌های بسیار و اتفاقات و زمان داستانی گسترده روبرو هستیم همین دانای کل است که بهترین زاویه دید محسوب می‌شود. مانند اکثر رمان‌های تاریخی و شاهکارهایی مثل جنگ و صلح تولستوی که همه‌شان زاویه دیدشان دانای کل همه‌چیزدان است. در واقع هر داستان خودش زاویه دید خودش را به‌همراه می‌آورد و هرگز نمی‌توان یک زاویه‌دید را بر دیگر انواع ارجعیت داد. مشکلی که ما در ایران با آن مواجه هستیم این است که نویسندگان خصوصاً جوان‌ترها برای فرار از نقد منتقدان به زاویه‌دیدهای تصنعی روی می‌آورند و زاویه‌دیدهای خاصی را به‌زور به خورد داستان‌هایی می‌دهند که آن داستان به آن زاویه‌دید نمی‌خورد.

در نام‌گذاری شخصیت‌ها علی پاینده از بین نام‌های مختلفی که بر یک شخصیت تاریخی در منابع مختلف گذاشته شده نام‌های عمومی‌تر در زمان امروز را انتخاب کرده است. به‌طور مثال، کبوجِیه در کتیبه‌ی بیستون داریوش اول «کبوجِیه»، در نسخه‌ی بابلی همان کتیبه «کمبوزیه» در اسناد مصری «کنبوت یا کمبات» است. هرودوت، دیودور سیسیلی، آریان، ژوستن، آگاثیاس و دیگران «کامبوزس». از مصنفین قرون اسلامی، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه «قُمب سوس و قُمبوزس»، ابولفرج بن عبری در مختصر الدول «قُمباسوس بن کوروش» و نویسندگان اروپایی، نظر به اینکه یونانی‌ها این شاه را کامبوزس ضبط کرده‌اند او را کامبیز نامیده‌اند. بعضی نویسندگان تصور می‌کنند که اسم این شاه کمبوجیه بوده است و اگر

در نوشته‌های داریوش، کبوجیه نوشته شده از این جهت است که میم غنه نوشته نمی‌شده ولی باید گفت تمام مدارکی که ذکر شد به جز کتیبه‌ی داریوش، همه غیر ایرانی هستند.

علی پاینده در جایی اعتراف کرده است که در ابتدا در داستان از کبوجِیه استفاده کرده بوده، زیرا به نظر محققان صحیح‌ترین نام است اما هرکس داستان را می‌خوانده بر روی آن دست می‌گذاشت، بنابراین چون کمبوجیه در نظر عوام مردم امروز آشناتر بود از آن استفاده نموده است.

زبان استفاده شده در داستان هم گرچه بار تاریخی دارد اما زبان زمان حال است. مشهور است که نویسنده برای مردم دوره‌ی خود داستان می‌نویسد. به‌طور مثال هملت شکسپیر به زبان مردم عصر ویکتوریایی و انگلستان نوشته شده است نه زبان مردم دانمارک و آن دوره‌ی تاریخی بخصوص. طرز رفتار شخصیت‌های هملت و گفتگوهای آن‌ها، حتا نوع لباس پوشیدن و لوکیشن دربار همه بر طبق عادات و سنن شاهان انگلیس است نه دانمارک. این قواعد انگلیسیست که بر رفتار شخصیت‌ها حکم‌فرماست نه دانمارک. چرا که شکسپیر برای انگلیسی‌ها نمایشنامه می‌نوشته نه دانمارکی‌ها. دانمارک هملت زاده‌ی تخیل شکسپیر است و رابطه‌ی بسیار سستی با دانمارک تاریخی دارد. در افسانه‌ی هفت رئیس هم از زبان امروز مردم ایران استفاده شده. البته واقعیت این است که اگر قرار بر این بود که به زبان عصر هخامنشی نوشته می‌شد هیچ‌کس در این دوره نمی‌توانست آن‌را بخواند چراکه بزرگ‌ترین محققان هم به‌سختی می‌توانند زبان آن دوره را برای ما ترجمه کنند و حتا بسیاری از نوشته‌های آن برهه‌ی تاریخی هنوز ترجمه نشده‌اند و تاریخ‌دانان از درک آن عاجزند. هر زبانی در این دوره با دیگر زبان‌ها درهم آمیخته. واژه‌ها از زبان‌های مختلف به یکدیگر رسوخ می‌کنند و زبان به‌سمت زبان جهانی انسان‌ها پیش می‌روند. زبان امروز مردم ما پر از واژه‌های عربی، انگلیسی، ترکی و دیگر تلفظ‌هاست. و این در دیگر زبان‌ها و کشورها هم به‌وضوح دیده می‌شود.

در ابتدای متن ما افسانه‌ی هفت رئیس را جزء گونه‌ی رمان جنایی تاریخی طبقه‌بندی کردیم اما باید توجه داشت که نمی‌توان یک اثر هنری را کاملاً در یک قالب گنجاند. هر اثر هنری ترکیبی از مشخصات گونه‌های متفاوت است. چیزی را از یک نوع و چیزی را از نوعی دیگر عاریت می‌گیرد. تودروف می‌گوید: ضررورتی وجود ندارد که اثری ادبی وفادارانه در گستره‌ی یک ژانر خاصی باقی بماند.

به‌طور مثال اکثر اشعار دیوان کبیر مولانا در قالب غزل است بنابراین دیوان مزبور می‌بایست از نوع ادب غنایی باشد اما دقت بیشتر برخی از مختصات حماسی را در این غزلیات رو می‌کند چنان که باید برای آن‌ها نوع مختلط غنایی-حماسی را قایل شد.

هانس روبرت یاس استاد ادبیات دانشگاه کنستانس آلمان مقاله‌یی با عنوان ادبیات سده‌های میانه و نظریه ژانرها نوشته است. می‌گوید: بارها پیش می‌آید که شکل‌گیری نظریه‌ی ادبی بی‌آنکه نظریه‌پردازان متوجه باشند وابسته به ژانر خاصی می‌شود. به اعتقاد یاس هر آیین اصلی در نظریه ادبی ناگزیر به اشکال ساده‌تر ژانرهای ادبی توجه کرده است. این ساده‌گرائی باعث شده است که پاره‌یی از پژوهشگران به این نکته‌ی نادرست باور بیاورند که هر اثر لزوماً به یک ژانر خاص و صرفاً به همان یک ژانر تعلق دارد. یاس مثال می‌زند که اثری چون رمان رز اثر ژان دومونگ ترکیبی از ژانرهای متفاوت را در خود گرد آورده است.

یاس پیش از این مقاله در پی اثبات این نکته بود که تکامل ادبی در حکم تکامل ژانرها نیست و نقطه‌ضعف نظریه‌ی فرمالیست‌های روسی نیز در اینجا یافت می‌شود که آنان با طرح عنصر مسلط در هر دوران ادبی تکامل یا تاریخ ادبی را با تکامل ژانرهای ادبی همسان پنداشته بودند و به‌گونه‌یی پایگان ژانرها hierarchy باور آورده بودند. نظریه‌ی راس را شاید بتوان به‌عنوان عدم تعین ژانر مشخص کرد. ژانرهای ادبی و هنری صرفاً گونه‌ی تعمیم‌یافته‌ی اشکال همانندی در آثاری خاص نیستند. از این‌رو هرگز نمی‌توان در آثار ادبی برجسته یکی از گونه‌ها یا انواع بیان را شکل یکتای بیان دانست.

افسانه‌ی هفت رئیس علی پاینده هم طیف‌های گسترده‌تری را در بر می‌گیرد که مجالی برای پرداخت بیشتر به تمام آن‌ها در این مقاله نیست.

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692