رمانی که با هر خوانش، نوشته میشود.
نام کامل این رمان «هیس: مائده؟ وصف؟ تجلی؟» است. و با بنمایههای قصه روایت میشود. تکیه بر هزار و یک شب و بوف کور صادق هدایت.
رمان هیس به استقبال مرگ رفتن سه شخصیت را روایت میکند. شخصیتهایی که هر کدام به دلیلی ناچار به مردن هستند. پاسبانی که که تا انتهای رمان نامش گفته نمیشود. با کلمه ستوان یا لوطی خطاب قرار میگیرد. جهان شاه که متهم به قتل هفده دختر است. و مجید که جسدش با سر له شده کنار اتوبان افتاده.
رمان از با زاویه دید اول شخص روایت میشود. آغاز رمان: حکایت سفرو شبانه یکم، روایت شب آخر ستوان است. ایستاده بودم روی جدول جوی، گلهای بغل پوتین راستم را میمالیدم به لبه جدول. سر شب تازه واکسشان زده بودم. دلم میخواست وقتی بالا سر جنازهام میرسیدند ببینند تر و تمیز، مثل بچه آقاها مردهام: با کفشهایی براق پیراهن و شلوار اتو خورده و موهایی با بوی صابون نخل داروگر: انگار داشتم میرفتم عروسی خواهرم: همیشه آرزو داشتم خواهری داشتم: سر بلند کردم سمت آسمان: برف داشت پا میگرفت دوباره (صفحه 5). شبی که ستوان میخواهد کارهای نا تمام زندگیش را انجام دهد. و برای انتقام به دفتر کار نعمان، مردی که در کودکی به او تجاوز کرده میرود. و روایت در همین جا ناتمام رها میشود و در پایان رمان ادامه روایت ستوان را داریم.
روایت دوم روایت جهان شاه است، که به جرم زدن رگ هفده دختر به اعدام محکوم شده.
روایت سوم روایت مجید است که مرده وارد داستان میشود. جسدی با سر له شده کنار اتوبان.
در کل رمان ابهام و عدم قطعیت در وقایع و اتفاقات دیده میشود. عدم قطعیت در نحوه مرگ شخصیتها. در جایی مرگ مجید بر اثر تصادف عنوان میشود. در جایی بر اثر خودکشی. و در جایی مرگ بر اثر قتل عنوان میشود.
از علت مرگ ستوان هم چند روایت داریم. مرگ بر اثر اثابت گلوله در عملیات پلیس. مرگ در اثر تصادف، مثل مجید. و از طرفی در مورد شخصیتها هم ابهام وجود دارد. ابهام در جرم و ماهیت جهان شاه. جهان شاه به جرم زدن رگ هفده دختر محکوم شده. که روایتهایی از خود جهان شاه درباره نحوه و انگیزه قتلها عنوان میشود. روایت قصه وار زدن رگها روی سفره قلمکار جلوی آینه. ریختن خون زنها در پیاله گل مرغی. تماشا ولذت بردن از چشمان خمار مقتولین در لحضات جان دادن. در جایی دیگر جهان شاه خود را سیاسی کاری معرفی میکند که برایش پاپوش دوختهاند. و خود را فدای حزب سیاسیاش میکند. ولی چیزی درباره اینکه چه جور دیدگاه سیاسیای دارد و در چه حزبی است عنوان نمیشود. و در جایی جهان شاه صرفاً یک داستان نویس معرفی میشود. نویسندهای که اصطلاخاتی مثل جوی و خون و ایوان و آینه و... را برای بیان مقصودش استفاده میکند. و البته شخصیت، زبان، جهان بینی و استدلالهای جهان شاه میرساند که جنایتکار نیست.
مجید هم در جایی سیاسی کار و در جایی نویسنده معرفی میشود.
بهجز این سه روایت روایتهای دیگری هم داریم. که تمام این روایتها فاقد شبکه علی و معلولی و منطقی آشکار هستند. در هم تنیدگی روایتها، تو در تو بودن اتفاقها.
قصه حجله (بازرگان و آتش وش)
قصه بازرگان و آتش وش
قصه نمرود
بین شخصیتها، روایتها و قصهها ارتباطی خاص احساس نمیشود. که تمام این روایتها فاقد شبکه علی و معلولی و منطقی آشکار هستند. در هم تنیدگی روایتها، تو در تو بودن اتفاقها به ابعام متن میافزاید.
میماند فقط ربط این واقعه و قصههای دیگر کتاب باید در برداشتتان این واقعه را یک جور ربط بدهید به پسر صمد و جهان شاه و هوسهای ما و شب آخر من.
تنها وجه مشترک شخصیت ستوان، جهان شاه و مجید در مرگ است. در اینکه هر سه به استقبال مرگی نا خواسته میروند. چارهای بهجز مرگ ندارند. جهان شاه قاتلی است که باید اعدام شود. مجید سیاسی کاری که حکم تیرش صادر شده. و ستوان بیماری لا علاجی دارد. و هر سه شخصیتهایی درگیر با ذهنیات خود، مدام در حال تحلیل وقایع زندگی و گاهی در گیر با گذشته خود.
شخصیتهایی که ناخواسته در آن جایگاه قرار گرفتهاند. با انتخاب نبوده. گفته بودم کاش یکی بود ازش میپرسیدم چرا اینجا هستم؟ گفته بودم: اگر از و اکرم و کریم و خیلی کسان دیگر هم بپرسی میبینی آنها هم خودشان نمیدانند چرا اینجا هستند. و چرا این کارها را میکنند. و عاقبت کارشان به کجا میکشد.
باد و برف بد جوری بهم پیچیده بودند: بد هوایی بود: همیشه آرزویم بود توی سک روز بهاری توی یک پرورشگاه، وسط یک اتاق خالی تمام کنم. چه میشود کرد زندگی هیچ وقت با من سر سازگاری نداشت. حتی مردنم هم طوری نبود که دلم میخواست. (صفحه 256)
حتی اینکه ستوان در شب آخر به دفتر نعمان میرود به اختیار خودش نیست و از روی اجبار میرود.
از طرفی شخصیتها در برابر اراده نویسنده مستقل هستند. خود مختاری و خطاب قرار دادن نویسنده. می دانم میخواهی چه کار کنی، میخواهی من را از زیر وصل کنی به بچگی خودت که اسمش را گذاشتی پسر صمد و در فصل بعدی آرام ما را ربط بدهی به مجید و بعد مجید را ربط بدهی باز به خودت (صفحه 28)
خواننده در هیچ جای داستان حدث نمیزند عاقبت کار به کجا میکشد وقایع و حوادث مدام از جایی به جایی کشیده میشوند. خواننده با یک روایت مأنوس میشود و مایل است بداند یر انجام چه رخ میدهد ولی در همان لحظه روایت عوض میشود و به سمت دیگر میرود.
استفاده از سر فصلهای نامانوس وگنگ و گاهی بی ارتباط به ابهام متن افزوده است. مائده. زروان. خنجر و شمایل. تجلی. قدمگاه. خانه آرامش. سفر. ریواس. خشم. تابعه. فعلهای معلوم و مجهول. لوح محفوظ.
استفاده زیاد از کلمه (شاید) عدم قطعیت وقایع را تقویت میکند. حتی در اینکه نویسنده این روایتها کیست هم ابهام وجود دارد. خواننده ای که باید کنش داشته باشد.
در طول رمان بارها بصورت مستقیم و تلویحی از خواننده دعوت میشود تا در پیشبرد و وقایع داستان مشارکت کند. با پرانتزهای خالی، گذاشتن نقطه چین، جملههای نا تمام، صفحههای سفید، چندین بار از خواننده خواسته میشود تا قسمتی از رمان را حذف کند. در جایی از خواننده دعوت میشود در پرانتزهای خالی از جملات زیر استفاده کند. بعضی فصلها با کلمات، مینویسم، مینویسد، مینویسید آغاز میشود. استفاده از همه این شگردها جایگاه خواننده را برجسته میکند.
از طرفی استفاده از افعال مینویسم. مینویسد. مینویسید و خواهد نوشت، این معنی را میرساند که وقایع در حال وقوع و نوشته شدن هستند. و زمان حال و آینده را برای نوشته شدن میرسانند. یا به بیان دیگر با هر خوانش وقایع در حال وقوع هستند.
شاید تمام این شگردها و دعوت چندین باره از خواننده برای مشارکت، دخالت و حذف متن دلالتی بر مرگ مؤلف داشته باشند.
استفاده از کلمه شاید هم تقویت کننده این دیدگاه است که وقایع معلوم نیستند و میتوانند قطعی نباشند.
از طرفی در جایی از رمان محمد رضا کاتب مثل مجید در اتوبان میمیرد. و به مرگ کاتب در پا ورقی اشاره میشود. و شخصی با امضای اکرم رمان را به پایان میبرد. در صفحات 23 و 73 و 276 به وجود نویسنده زن اشاره شده است.
اصلن این ستوان از من دستور گرفته بود. یانه. اصلن این ستوان خود من بودم (صفحه 252)
رمان هیس یک تجربه تکرار نشدنی است. شیوه روایت منحصر به فرد و خاص. متنی قابل تأویل. نام گذاری خاص. و با گذشت بیش از یک دهه از نگارش این رمان هنوز تازگی و جذابیت فرم را دارا میباشد. و به نظر میرسد با هر بار خوانش از نو نوشته میشود. ■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا