• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر فیلم «interstellar» نویسنده وکارگردان «کریستوفر نولان»؛ «مصطفی زمانی»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر فیلم «interstellar» نویسنده وکارگردان «کریستوفر نولان»؛ «مصطفی زمانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

تهیه کننده: اما توماس، کریستوفر نولان، لیندا ابست

هانس زیمر دوست‌داشتنی با موسیقی پر از رمز و رازش شما را معلق می‌کند در اعماق بیکران "بین ستارگان"؛ و چه خوب شد که اسپیلبرگ این فیلم را نساخت.برادران خلاق نولان نیازی به معرفی ندارند چرا که بی‌شک علاقمندان به هنر هفتم بی‌خبر نیستند از فیلم‌های خوبی چون تلقین، ممنتو، سه‌گانه بتمن، بی‌خوابی و ... زمانی که به تماشای فیلم بین ستارگان محصول 2014 نشسته بودم گاه می‌شد از شدت هیجان دکمهِ بلندِ روی صفحه‌ی کلید را فشار می‌دادم تا فرصتی برای هضم آنچه نولان ارائه کرده است داشته باشم. فیلمی که تکاپویش برای عشق بود و فداکاری و گاه ترس. اگر از درِ بررسی و نقد بخواهم وارد شوم باید این فیلم 169 دقیقه‌ای را به چهار بخش تقسیم کنم:

بخش اولِ فیلم شرایطی را نشان می‌دهد از آینده آدمی که در آن زمین به پایان حیات خود نزدیک شده است. اکسیژن کم و محصولات کشاورزی رو به ویرانی رفته و تلاش بشر متمرکز شده است به فراهم کردن نیاز غذا و آموزش نحوه برآورده کردن آن. دانش و فناوری فضایی و بسیاری از علوم دیگر، حتی ارتش غیر ضروری شمرده می‌شود چرا که انسان‌ها بزرگ‌ترین دشمن خود را زمین یافته‌اند. شخصیت اصلی این فیلم "کوپر" که آقای متیو مک کانهی عهده‌دار نقش آن است، در گذشته خلبان ناسا بوده و حالا مثل اکثریت جامعه مشغول به کشاورزی است. در بخش ابتدایی فیلم ما شرایط را کاملاً سخت می‌یابیم. طوفانی خشک از گرد و خاک ناگهان برمی خیزد و همه با صورت‌های پوشیده به خانه‌های خود می‌گریزند. آفات به مزرعه‌ها حمله کرده و محصولات را یکی یکی نابود می‌کند و به راستی که به آدمی می‌قبولاند که آری! این آخرین لحظات زندگی بشر بر روی زمین فرسوده است. در بخش دوم معماهایی شکل می‌گیرد. سوالاتی عجیب که پاسخ آن در کاوش و ماجراجویی خلاصه می‌شود. دختر کوپر، "مورفی" که نقش کودکی آن با خانم جسیکا چستین است متوجه اتفاقاتی مرموز می‌شود که بزرگ‌ترین آن‌ها زمانی است که گرد و خاک‌های مربوط به طوفان که از پنجره وارد اتاق شده‌اند به شکل خطوط موازی و عمود بر زمین‌اند. از اینجای داستان است که، بخش دوم فیلم با ایجاد گره‌هایی برای بردن مخاطب به بطن داستان آغاز می‌شود. کوپر و دخترش بعد از رمزگشایی معماهای اتاق متوجه مختصاتی می‌شوند که مقر مخفی سازمان ناساست که دور از چشم عموم هنوز هم به فعالیت‌هایش برای نجات آینده بشر اما در کره‌ای دیگر در تلاش بوده است. حالا باید کوپر -خلبان سابق ناسا- بین دخترش و نجات بشر یکی را انتخاب کند. ما یک خداحافظی سخت می‌بینیم و فضاپیمایی که برای کاوش به اعماق فضا می‌رود. نکته‌ای که باید گفت و فراموش نکرد جلوه‌های ویژه بسیار زیباست که به خوبی در خدمت بار علمی فیلم قرار گرفته و بارزترین آن‌ها ورود به کرم چاله‌ای که میانبری میان کهکشان‌ها محسوب می‌شود. حالا چه کارهایی برای نجات بشر باید انجام داد؟ چه فداکاری‌هایی؟ چه تنش‌ها و خطراتی پیش روست؟ تمام این‌ها در بخش سوم فیلم به نمایش گذاشته می‌شود. جایی که شاید بشود گفت ناگهان یخ آب شده‌ی فیلم به جوش می‌آید. انتخابی پیش روست. انتخابی بین سه سیاره که باید احتمال زندگی در آن‌ها بررسی شود. هر کدام نکات مثبت و منفی خود را دارند اما هیچ قطعیتی در هیچ یک از آن‌ها وجود ندارد."املیا برند" با بازیگری خانمان هتوی تحت تاثیر محبوب خود که در یکی از سیارات است انتخابش را می‌کند و کوپر که از این ماجرای عاطفی باخبر است سعی می‌کند با منطق رهبری کند و کاوش مغرورانه خود را به سمت سیاره‌ای دیگر می‌برد. سیاره‌ای که هر ساعت در آن تحت تاثیر جاذبه به درازای هفت سال زمینی است. سوالی که برای من در اینجای فیلم ایجاد شد این بود که چرا بین سه انتخاب موجود، سیاره‌ای انتخاب می‌شود که از لحاظ زمانی چنان هزینه‌ای به همراه دارد حتی اگر طبق برنامه پیش می‌رفتند. بعد از بازگشت از سیاره اول کوپر و همکارش متوجه می‌شوند بیست و سه سال گذشته است و این ضربه‌ای سنگین به مخاطب می زند. کوپر به تماشای پیام‌هایی که در این سال‌ها برای او آمده است می‌نشیند و در عرض دقایقی کوتاه گذر زمان را بر چهره پسر و دخترش می‌بیند. بازیگریِ بسیار زیبا و پر از احساس مک کانهی چنان است که برای من این سکانس جزو سه سکانس برتر این فیلم به حساب می‌آید و این برنده اسکار سال 2013، لبخندها و گریه‌هایش همان عشقی را که آقای نولان می‌خواست به مخاطب نشان بدهد، تمام و کمال به نمایش می‌گذارد. در سیاره بعدی با بازیگر توانمندی به نام آقای مت دیمون مواجه می‌شویم. کسی که نقش دکتر من را بازی می‌کند. دکتری که از ابتدای فیلم از او بارها به عنوان شخصی مهم نام برده شده است. اما ناگهان می‌بینیم دکتر من که اسیر ترس و تنهایی شده برای خلاصی از این وضعیت و احساس شرم از دروغ و ترس خود به تنهایی دست به فرار از سیاره می زند و در این تلاش در اثر بی احتیاطی خود و شرایط موجود کشته می‌شود. شاید خیلی‌ها از نقشی که به مت دیمون تعلق گرفته راضی نباشند اما من این کار را زیرکانه یافتم. با ورود مت دیمون به فیلم این احساس به مخاطب داده می‌شود که شخصیت و امید به صورت جدی وارد جریان داستان شده که در ادامه ناگهان متوجه می‌شویم که نه! فداکاری گاه چقدر می‌تواند سخت باشد و تنهایی آدمی را تا چه اندازه تغییر می‌دهد.سکانس دومی که مورد پسندم بود اینجاست. حالا باید کوپر اشتباه ناخواسته اما تحت تاثیر غرور خود را با یک فداکاری عظیم جبران کند. باید به قیمت جان خود هم که شده دکتر برند را راهی سیاره سوم کند. شاید جهانی از مخاطب‌ها، با ورود کوپر به درون سیاهچاله منتظر مرگ او بودند اما اینطور نشد. اگر امکان علمی این قضیه را بگذاریم کنار، یعنی بپذیریم که از لحاظ علمی و تئوری این امکان وجود ندارد (که دارد! البته از لحاظ تئوری. این را هم اضافه کنم که تا کنون فقط آثار وجود سیاهچاله مشاهده شده است چه برسد به اینکه کسی بخواهد برود داخل آن کشش لایتناهی عجیب!) چرا به نولان اجازه ندهیم فرض دلخواه و زیبای خود را تحقق بخشد؟ لحظه‌ای که خود را رها می‌کند، در آن جاذبه شدید که هیچ اصطکاکی در فضایش وجود ندارد، وقتی صدای تارهای صوتی کوپر تحت تاثیر جاذبه به لرزش در می‌آید و به ناگه با لحظه ورودش به مکعب، موسیقی جادویی هانس ضربه نهایی را کوبنده وارد می‌کند، چرا نباید این سکانس را بارها و بارها ندید؟

حالا گره‌ها شروع به باز شدن می‌کند. آب در دهان مخاطب شیرین می‌شود. فقط جاذبه است که قلق زمان را در دست دارد. تمام اطلاعات مورد نیاز مخابره می‌شود با تمام المان‌هایی که از ابتدای فیلم با آن‌ها همراه بودیم. فقط کریستوفر نولان است که می‌تواند چنین دنیای عظیم، شگفت انگیز و نو را ارائه بدهد؛ و فقط کریستوفر نولان است که تصمیم می‌گیرد فیلم بین ستارگان با مرگ کوپر در اینجا تمام نشود.بخش چهارم فیلم را می‌تواند بخش موفقیت و امید به آینده قلمداد کرد. جایی که کوپر خودش را در فضای بیکران معلق می‌بیند و سرنوشتش را در دستان بزرگ تقدیر مهربان! چشم که باز می‌کند خودش را در جهانی می‌یابد که نتیجه فداکاری و تلاش خود و دخترش است. دخترش! باید چند سال داشته باشد؟ آیا زمان هنوز او را در بازی نگاه داشته است؟ آیا او می‌تواند به قولی که داده است عمل کند؟ قول بازگشت! آری! مگر می‌شود هدیه‌ای هم به مخاطب نداد؟ موسیقی دوباره جان می‌گیرد و کوپر با نگاه بهت زده که عشق را در سینه‌اش پنهان دارد وارد اتاق می‌شود و دخترش را در هیئت زنی پیر می‌یابد که میان فرزندان و نوه‌های بسیارش دراز کشیده است و با لبخند از پدر جوان خود استقبال می‌کند! دلش قرص می‌شود. پدر به قولش عمل کرده است و دختر که سنش بسیار بیشتر از پدرش است بی‌شک تجربه‌ای هم بیشتر خواهد داشت. در جهانی که گاه ساعتی از آن سالیان بسیاری را از جایی دیگر می‌رباید تعلل معنایی ندارد. باید رفت به دنبال امیدی نیرومند. به دنبال جهانی جدید! به دنبال خورشیدی نو! فیلم بین ستارگان یکی از به یاد ماندنی‌ترین فیلم هاییست که در سال 2014 دیده‌ام اما خالی از کاستی هم نیست. برای مخاطبانی که به فیزیک نجومی علاقه زیادی ندارند گاه دقایق بسیار از آن به کندی خواهد گذشت. گاهی هم بار علمی آن فراتر از یک فیلم غیر مستند گام برمی دارد اگرچه نولان تا حدود بسیار زیادی تلاش کرده است تمام این مفاهیم پیچیده را به زبان ساده نشان بدهد. به نوعی می‌توان گفت او که کودکی خود را با عصر طلایی فیلم‌های علمی، تخیلی و فضایی گذرانده، با این فیلم درخشان خود ادای دینی کرد به رویای کودکی خود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692