ملکوت " صادقی " به عنوان " داستان گروتسک " جواد اسحاقیان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

ملکوت  صادقی  به عنوان  داستان گروتسک   جواد اسحاقیان

" اصطلاح گروتسک 1 اصلا ً برای توصیف چیزی به کار می رود که به راستی غیر انسانی است . به اعتبار لفظی ، " گروتسک " به ناودانی با پیش امدگی از دیوار در معماری سده های میانه در معماری اروپا اطلاق می شود که به صورت سر و تن انسان یا حیوانی ساخته می شده ؛ اشکالی عجیب و غریب ، ترسناک و اسرار آمیز داشته است و آن را در کلیساهای جامع سده های میانه می توان یافت . " فیلیپ تامپسون " 2 در بررسی تاریخی کتاب خود ، می نویسد این اصطلاح ، هویت خود را به عنوان یک مرجع از وجود " غار " 3 هایی در " رم " باستان کسب کرده که سپس سبک آن به کلیساهای جامع در اروپای قرون وسطی راه یافته و بعدها به کار نقاشان آمده است اما نویسندگان ، این اصطلاح را به معانی متفاوت دیگری به کار برده اند و آن را از پهنه ای محسوس و ملموس به قلمروی نامرئی و نامحسوس بسط داده اند .

  ملکوت  صادقی  به عنوان  داستان گروتسک   جواد اسحاقیان  به همین دلیل ، برخی از منتقدان ادبی مانند " توماس مان " 4 ، " ویلیام وان او کانر " 5 و " لسلی فیدلر 6 " در مورد کاربرد درست این اصطلاح همداستان نیستند . این امر باعث شده که برخی از منتقدان از این عدم وضوح و فقدان دقت و صراحت در معنی این اصطلاح ، خشنود نباشند . بحث در باره ی گروتسک ، نخستین بار با " ولفگانگ کایزر " 7 و " میخائیل باختین " 8 آغاز شد . " کایزر " در گروتسک در هنر و ادبیات 9 به گروتسک به عنوان پدیده ای نگاه می کند که ناظر به جنبه های هراس آور و شیطانی حیات انسانی است ؛ یعنی مقتضیانی که سبب تباهی بسیاری از ارزش های زندگی می شود . از سوی دیگر باختین در رابله و جهان او 10 ، هرچند به گروتسک به عنوان امری شیطانی نگاه می کند اما بر جنبه ی خنده ی موجود در این نوع ادبی تأکید دارد که خود یکی از جنبه های " کارناوال " ، و ناظر به فرهنگ مردمی و دموکراتیک جشنواره هایی در سده های میانه بوده است " (  ماریون 2004 ، 2-1 ) . این دو دیدگاه در عین داشتن برخی مشترکات ، مفترقات بیش تری با هم دارند . " فتح الله بی نیاز " خنده ی موجود در " گروتسک " را نوعی " نیشخند " همراه با " بیزاری " می داند :

     " اما هدفش خنداندن خواننده نیست ؛ بلکه ایجاد انزجار و ترس است ، اما همین موقعیت از دیدگاه شخصیت داستانی با واژه هایی همچون تلخ ، دردناک و چه بسا گرایش به نیستی و خودکشی ، تا حدی رعب انگیز است . . . یعنی این جا ، شخصیت و متن ادبی ، شاهد برخورد دو حس و دو نیروی کاملا ً متضادند : ترس ،  ِچندش و خنده ی تهی از شوق " ( بی نیاز 1388 ، 238 ) .

   ملکوت  صادقی  به عنوان  داستان گروتسک   جواد اسحاقیان  از مجموع آنچه در باره ی " گروتسک " نوشته شده است ، چنین می شود دریافت که این " نوع ادبی " حاصل برخورد میان ناهمسازها است ؛ یعنی اگر حیات انسانی به قول " کایزر " ، " هراس آور و شیطانی " است ، جایی برای " خنده " و " مزاح " وجود ندارد . در آثار " فلانری او، کانر " 11  این " ناهمسازی " ، از رهگذر مجاورت عناصر ناسازگار با هم به وجود می آید ؛ مثلا ً در داستان مردم سرزمین خوب 12 ، از زنی سی و  دو ساله به نام " جوی هولگا " 13 یاد می شود که ادعا می کند در رشته ی فلسفه ، درجه ی دکترا دارد

1.Grotesque           2. Philip Thompson            3. Grotto           3. Thomas Mann               4. William Van O’Connor              5. Leslie Fiedler               6. Wolfgang Kayser              7. Mikhail Bakhtin               9. The Grotesque in Art and Literature              10. Rabelias and His World              11. Flannery O’Connor  12. Good Country People                  13. Joy- Hulga

اما داستان هنگامی کمیک می شود که او بر خلاف ادعایش و بر اساس آنچه از گفتار و کردارش برمی آید ، به یک نوجوان بیش تر شباهت پیدا می کند . گروتسک ، نتیجه ی ناهمسازی و عدم تطابق آن ادعا با  کردار او است . درواقع ، او وقتی به کسی به نام " مانلی پوئینتر " 1 می گوید فقط هفده سال دارد ، دروغش به واقعیت نزدیک تر است  . " تامپسون " در تعریف خود از " گروتسک " بر عنصر و پایه ی " ناهمسازی ها " تأکید دارد و می گوید در حال حاضر گرایش غالب در تعریف این نوع ادبی این است که :

     " ما گروتسک را اصولا ً به عنوان یک " پدیده ی دو سویه " 2 و حاصل برخورد دو امر متضاد می دانیم ؛ یعنی آنچه مشخصا ً به سرشت پروبلماتیک وجود آدمی اشاره دارد و تصادفی نیست که این شگرد در هنر و ادبیات در زمان ها و مکان هایی غالب و مشهود است که گونه ای ستیز میان کهنه و نو در آن اتفاق افتاده یا جامعه ، سمت و سویی متفاوت با گذشته اش در پیش گرفته است " ( تامپسون 1972 ، 11 ) .

     " تامپسون " مشخصا ً به " گروتسک " موجود در ادبیات جنوب آمریکا پس از جنگ جهانی اول  ، در دهه ی دوم سده ی بیستم ایالات متحد آمریکا و آثار نویسندگانی مانند " ویلیام فاکنر " 3 نظر دارد که جامعه ی آن روزگار را ، تلاقیگاه سنت و مدرنیته می داند ؛ یعنی جامعه بی آن که تحول فرهنگی و اجتماعی کامل گذشته را به گونه ای طبیعی به پایان رسانده باشد ، ناگهان خود را در برابر نمودهای متضاد " مدرنیته " 4 و تهاجم اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی سرمایه داری ایالات شمالی غالب بر خود می یابد . نتیجه ی رویارویی این         " ناهمسازها " ، " گروتسک " است . " دونالد دیویدسون " 5 در یکی از مقالات خود با عنوان چرا جنوب مدرن ، ادبیاتی غنی دارد ؟ 6  تازگی و غنای آثار " فاکنر " را در همین ناهمسازی میان " وضعیت چیره بر حیات ویلیام فاکنر " اهل " جنوب " و  تضاد آن با وضعیت چیره بر حیات اجتماعی " شمال " بر اقلیم او می داند . تضاد میان فقر و محرومیت " جنوبی " ها و برعکس ، ثروت و تنعم " شمالی " های کوچ  کرده به         " جنوب " و ناهمسازی میان فرهنگ آن دو در یک اقلیم ( مدرنیته و سنت ) شالوده ی این " گروتسک " است .             

     " بی نیاز " ، در " گروتسک " به درستی آمیزه ای از دو امر ناهمگون " تراژدی " و " کمدی " می بیند :

     " گروتسک از این منظر ، آمیزش دو عنصر متضاد است : تراژدی ، یعنی پرداخت مضامین پایدار ، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانی فاجعه آمیز ، و کمدی به معمای پرداخت مضامین گذرا ، نه چندان مشترک و مسائل عادی به طرزی شوخ و سرزنده با پایانی که اگر خوش نباشد ، فاجعه آمیز هم نیست . در بخش های گروتسک یک داستان ، خواننده از یک طرف با تراژدی و آینده ی احتمالا ً فاجعه آمیز موقعیت شخصیت رو   به رو است و از سوی دیگر ، با وضعیتی گذرا و شوخ . این تلاقی از دیدِ خواننده ، با واژه هایی همچون مضحک و طنزآمیز ، غیر طبیعی و غریب توصیف می شود " ( بی نیاز ، همان ) .

    اگر بخواهیم همین آمیزش ناهمسازی ها را در یک رفتار نمادین کسی نشان دهیم ، می توانیم رفتار او را در حالی ترسیم کنیم که سوار بر خودرو سواری گران قیمتی است و در یکی از شیک ترین و مجلل ترین خیابان های مادر شهرها رانندگی می کند و در همان حال ، پلاستیک حاوی پوست میوه و تخمه ی خود را از پنجره به خیابان می ریزد . میان آن نمودهای " مدرنیته " و مقررات شهروندی و نظام مدنی و این رفتار اجتماعی نسنجیده و متعلق به جامعه ی پیشا ـ مدرنیته ، هیچ گونه تناسب و " همسازی " وجود ندارد . این رفتار اجتماعی هم تراژیک است ، هم کمیک . تراژیک است زیرا هنوز حد و مرز و حریم حقوق شهروندی شناخته و درک

1.Manly Pointer              2. Ambivalent thing               3.William Faulkner                4. Modernity             5. Donald Davidson              6. Why the Modern South Has a Great Literature ?

نشده است . کمیک است زیرا میان دو سوویه ی " مدرنیته " و " سنت " تضادی هست که حل نشده است . این که حافظ می سراید :

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند           چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

خود یک " گروتسک " در گستره ی ادبی است ، زیرا میان جلوه گری در محراب و بر منبر ( ادعای تقدس ، دعوت به کف نفس و رعایت اوامر و نواهی دینی برای دیگران ) و رفتار غیر اخلاقی ـ دینی و عملی شخصی و فردی ، تضاد ی هست که هر دو عنصر موجود در " گروتسک " ( عنصر تراژیک ـ کمیک ) یا " ناهمسازی ها " را در خود دارد .

     باری ، اصطلاح " گروتسکو " 1 نخستین بار در سال 1532 در انگلستان به کار رفت تا این که سرانجام در 1640 به صورت اصطلاح رایج " گروتسک " و البته به معنی نوعی از تزییات مانند تزیین با مدال ، یا به معنی ابوالهول ، شاخ و برگ و صخره استعمال شد . " گروتسک " به عنوان اصطلاح ادبی ، نخستین بار          در آثار " رابله " اما نه به معنی اخص آن به کار رفته است . استفاده ی عملی از این واژه و به معنی دقیق اصطلاحی در آثار " سویفت " 2 ، " پوپ " 3 ، " بایرون " 4 ، " پو " 5 ، " دیکنس " 6 ، " کافکا " 7            " یونسکو " 8  قابل مطالعه است ( کادن 1999 ، 368-567) . از جمله  داستان های " گروتسک " موفق و هنری ، یکی داستان کوتاه دماغ 9 " گوگول " است که متن کامل آن نخستین بار در سال  1842 انتشار یافت و      " کایزر " در آلمان از آن به عنوان نمونه ی موفقی از " گروتسک " یاد کرد . " سیمون کارلینسکی " 10 در مقاله ی نگاهی به سوررئالیسم " دماغ  11 به بررسی زیبایی شناختی این اثر پرداخته است ( کارلینسکی 1976 ، 130-123 ) .             

     نمونه ی موفق و هنری دیگر ، رمان ماجرای عجیب دکتر جکیل و آقای هاید 12 (1886) نوشته ی           " رابرت استیونسون " 13 است که به خاطر اشتمال بر " دوگانگی " 14 شخصیتی و ناهمسازی در منش شخصیت داستان ، نمونه ی تمام عیاری از رمان " گروتسک " است و به ویژه " لبخند نامطبوع " 15 شخصیت بر دوگانگی و تجزیه ی روان شخصیت  داستان دلالت می کند . اینک با دورنمایی که از " گروتسک " ترسیم کردیم ، می توانیم به سراغ رمان دشوار فهم ملکوت برویم . من با بهره جویی از مقاله ی " ِملیانا " 16 با عنوان بررسی ویژگی های گروتسک در رمان" خون دانا " 17نوشته ی " فلانری او، کانر " (2007) ـ که مطالعه ای در مورد نمودهای " گروتسک " در ادبیات جنوب آمریکا در دهه های نخستین قرن بیستم است ـ به خوانش ملکوت دکتر " بهرام صادقی " (1340) می پردازم :

  1. عفریت : " گروتسک " ، ابزاری ادبی برای ترسیم وضعیت بشر در جهانی نامطمئن است . گروتسک

یک شیوه ی بیانی باستانی است که تاریخی دیرینه و ویژگی هایی خاص خویش دارد که " عفریت " 18 یکی از آن ها است . حیوان می تواند در هیأت آدمیزاد ، نمودی از نیروهایی فراـ انسانی باشد . بنابراین ، وقتی شخصیت های داستانی با سیمایی غیر انسانی یا شیطانی توصیف یا ترسیم می شوند ، باید یقین کرد که آنان تبلور نیروهای

 1.Grottesco              2. Swift              3. Pope           4. Byron               5. Poe             6. Dickens             7. Kafka            8. Ionesco            9. Nose          10.Simon Karlinsky               11. Surrealim: The Nose          12. The Strange Case of Dr Jekyll and Mr. Hyde            13. Robert  L. B . Stevenson              14. Duality   15 . Displeasing smile              16. Melyana            17. The Analysis of the Grotesque Characteristics in Flannery O’Connor’s Wise Blood                    18. Monster

تباه یا شرّ مجسم انسانی هستند و جایی برای خوشبینی و امید نسبت به آنان ، باقی نمی گذارند .

     " میشل فوکو " 1 در کتاب غیر عادی 2 ( 1975-1974) ـ که مجموعه سخنرانی های او در " کولژ دو فرانس " 3 است ـ می نویسد : عفریت اساسا ً آمیزه ی ناهمسازها است : ترکیبی از انسان و حیوان ؛ انسانی با سر گاو نر یا آدمی با پای پرندگان . می تواند گرازی با سر گوسفند یا موجودی با دو سر و یک بدن باشد . می شود آمیزه ای از دو جنس متضاد زن و مرد باشد ؛ یا ترکیبی از مرگ و زندگی یا حتی اختلاطی از اشکال مختلف : مانند شخصی که نه بازو دارد و نه ساق پا " ( فوکو 2003 ) .

      در ملکوت، دو شخصیت متفاوت وجود دارد که در عین حال ، یک  تن بیش نیستند . با این همه ، هریک از آن دو ، " دکتر حاتم " و " م. ل. " ، بخشی از نیروهای تباه آدمی را نمایندگی می کند و همان " شر مجسم "  هستند . این " عفریت " ، نمودی از یک شخصیت اسطوره ای در تفاسیر کتاب مقدس تورات است که اصطلاحا ً " َعزازئل " نامیده می شود .

     واژه ی  عِبری " َعزازئل " ـ مطابق آنچه در دانش نامه ی یهودآمده است ـ مرکب از دو جزء " َعَزاز " 4 به معنی " ناهموار " 5 و " ئِل " 6 به معنی " نیرومند " 7 و بر کوهستان استوار و ناهمواری اطلاق شده است که ُبزی را از آن به پایین می انداخته اند . مفسرین سده های نخستین و میانه غالباً بر همین باور بوده اند اما مفسرین جدید پیرو نظری هستند که "  ابن عزرا " 8  مطرح کرده و به کتاب " لاویان " نظر دارد که " عزازل " به آن دسته از دیوان و اجنه ی ُبزمانندی 9  اطلاق می شود که در بیابان سرگردان هستند ( دانشنامه ی یهود) . در این کتاب به نقل از " تورات " آمده که " هارون " به دستور " َیهوَه " 10  باید به نشانه ی کفاره ی گناهان قوم خود :

      " یک ُبز را ذبح کند و دیگری را در بیابان رها سازد ؛ ولی برای این کار لازم است اول قرعه بیندازد . آنگاه بزی را که به قید قرعه برای خداوند تعیین شده ، به عنوان قربانی گناه ، ذبح کند و بز دیگر را زنده به حضور خداوند آورد و سپس به بیابان بفرستد تا گناه قوم اسرائیل را با خود ببرد " ( کتاب مقدس ، لاویان : 16 : 10- 8) .

     چنان که از این عبارت برمی آید ، بز نمادی از پلیدی ، تباهکاری و تجسمی از گناهان قوم است که یا باید به دست " هارون " ، برادر حضرت موسی ، قربانی یا در بیابان ها رها شود تا همه ی گناهان قوم را با خود برده ناپدید کند . " عزازئل " به همین بز سرگردان در بیابان ها اطلاق می شود .

     در ملکوت ، هر دو بز حضور دارند : بزی که پیوسته در شهرها سرگردان است " دکتر حاتم " است و  بزی که باید قربانی شود " م . ل " نام دارد که به اشاره ی شیطان درون ، تباهی می کند : 

     " باز هم آن صدای خفه ی پرطنین را در درونم شنیدم که به نام ، صدایم زد و فرمانم داد که . . . باید بسوزانی ؛ بسوزانی و رنج بدهی و بکشی " ( صادقی 1357 ، 43 ) .

      در اجرای همین فرمان است که یک بار پسر محبوب خود را می کشد :

      " پیش تر رفتم و با فشار دست ، چانه اش ر ا به بالا بردم که چشمم در چشم هایش بیفتد . . . آن وقت دشنه را در قلبش فروبردم و بیرون کشیدم . خون از سوراخی مورّب ، فواره زد " (38-37) .

1.Michael Foucault              2. Abnormal                  3. College de France         4. Azaz             5.Rugged    6.El                 7. Strong             8. Ibn Ezra            9. Se'irim            10. Yahwah

     یک بار هم برای این که خدمتکار خانه زادش ، " شکو " ، راز این گناه را فاش نکند ، زبان وی را می برد (ص35) و هنگامی هم ، پدر و پسری روستایی را به هنگام بازگشتشان از شهر به روستا با تفنگ شکاری       می کشد :

     " می دانستم که مرد دهقان با بچه اش و خرش از بازار ده برمی گردد . . . گوشه ای کمین کردم و تفنگم به سویش نشانه رفت و دستم ماشه را چکاند و صدایی برخاست که مرا اندکی به عقب راند و دیگر نقطه ای بر سبزه ی راه پیچ نبود " (44) .  

     سیمای شیطانی و " َعزازئیل " ی " دکتر حاتم " را آشکارتر از همه جا ، به هنگامی می توان دریافت که از یک رشته قتل های زنجیره ای خود سخن می گوید . " دکتر حاتم " نیز همان بز حامل بار گناه است که پیوسته

از شهری به شهری می رود و هیچ گاه در جایی ماندگار نمی شود ؛ کسی را ندارد و پیوسته پس از کشتار مردم و انجام مأموریت شیطانی خود ، به مسافرت های بی پایان و سرگردانی خود ادامه می دهد :

     " پیش از این در شهرها و آبادی ها و سرزمین های دیگری بوده ام ؛ بسیار دور از اینجا . وقتی دیگر نمی توانستم بمانم یا مأموریت وجدانی ام را انجام یافته می دیدم ، بی خبر می گذاشتم و می رفتم " (18) .

     سومین " عفریت " در این رمان کوتاه ، " ساقی " ، همسر زیبا و فتنه انگیز " دکتر حاتم " ، است . " لیلیت " از جمله دیوانی است که " عزازئل " بر آنان فرماندهی می کند و او را " عفریته ی شب " نیز می نامند . این واژه با " لیل " و " لیلا " ی عربی همریشه است و با کلمه ی " لولو " به معنی " هرزگی " و " بی عفتی " ـ که ایزد بانوی سومریان است و سبب تحریک مردان می شود ـ نیز ارتباط دارد . در برخی متون تفسیری          " تورات " مانند شبات ( 151ب ) به مردان مجرد هشدار داده شده که شب هنگام چه بسا این عفریته به سراغشان خواهد آمد :

     " کسی که در خانه ای تنها به خواب رود ، گرفتار " لیلیت " خواهد شد " ( کهن 1382، 276) .

      در برخی منابع عبری ، از " لیلیت " به عنوان کامخواهی یاد شده که " بر دیوان شیفته شد و هر روز از آنان صد فرزند می آورد ( ِهفنِر 2004) . " ساقی " ، همسر " دکتر حاتم " ، چون شوهر را ناتوان جنسی می داند ، شب هنگام با " شکو " در " نارنجستان "  ِگرد می آید . در نامه ای که " دکتر حاتم " پس از خفه کردن     " ساقی " از پیش سینه اش بیرون می آورد ، از قرار شبانه ی همسرش با " شکو " آگاه می شود :

    " در همان محل معهود ، گوشه ای از نارنجستان خانه ، و در ساعتی نزدیک به سحر و " شکو " هم گفته بود که می آید و خاطرات هماغوشی های این چند مدت را باز بیان کرده و به ساقی وعده ی تکرار آن لذت ها را داده بود " (62) .

  1. نماد : پای " نماد " هنگامی به میان می آید که واژه و تعبیری ، ظرفیت تفسیرهای متفاوت پیدا می کند

؛ مثلا ً " لاله " را می توان ، تعبیری از " شهید " دانست ، زیرا یادآور " خون " و " گلگون کفنی " است ؛ می شود آن را نماد از کسی دانست که ظاهری زیبا و جذاب اما درونی سیاه و تباه دارد :

لاله را ســـرخ روی مـــی بینی                      دل لاله نگر که چون سیه است

یا حتی می توان آن را مظهری از کسی دانست که با وجود داشتن داغی از اندوه در دل خود ، آن را پنهان می کند و سیمایی گشاده دارد ؛ یا حتی نماد از شرابی گلگون و شادی آور دانست که دُردی از غم در خود دارد و آدمی را سودایی می کند . به این دلیل ، " نماد " باعث غنای زبان ادبی می شود و در همان حال ، خواننده را به تأمل برمی انگیزد تا معنی و مقصود خاص نویسنده را از فحوای متن دریابد . من تنها به بررسی دو نماد      اکتفا می کنم .

    گفتم که " دکتر حاتم " ، گاه عفریتی است که در نقش یک " آدمکش " حرفه ای ظاهر می شود و پس از کشتن مردم ساده لوحی که به دارو و درمان او دل نهاده اند ، آن جا را ترک می کند تا بازار خود را در جایی دیگر گرم کند . اینک می افزاییم که این شخصیت در برخی موارد ، سیمای خشن و انتقامجوی " یهوه " ، خداوند خدای یهودیان ، را نمایندگی می کند یا دست کم ، به پندار نویسنده ی رمان ، " یهوه " چنین سیمایی دارد .     

    این رسم همیشگی " دکتر حاتم " است که پیش از رفتن خود از شهر و محل طبابت خود ، مردم را به پادافراه گناهانشان با تزریق مایعی مرگ آور می کشد و از کشته ها پشته می سازد . به صحنه ای که در آن خود را برای مرد " ناشناس " ، معرفی می کند ، دقت کنیم :

     " این آمپول هایی که به همه ی مردم این شهر و به دوستان تو تزریق کرده ام ، چیزی جز یک سم کشنده و خطرناک نیست که در موعد معین ـ یعنی چند وقتی که من اینجا نیستم ـ اثر خواهد کرد . کودکان را خیلی زود خواهد کشت و بزرگ ترها را با فلج های تحمل ناپذیر گوناگون و عوارض وحشتناک سرانجام از میان خواهد برد . من از هم اکنون آن روز فرخنده را به چشم  می بینم : هفت روز دیگر را ؛ روزی که حتی قوی ترین و سمج ترین افراد از پا درخواهند آمد و شهرستان ، دیگر قبرستانی بیش نخواهد بود . . . اجساد بادکرده و گندیده در خیابان ها و کوچه ها و اتاق ها روی هم انباشته شده است . لاشخورها ، فضای شهر را سیاه کرده اند . بو . . . بوی مرده . . . بوی بچه های چند روزه و جوان های تازه بالغ " (2) .

     در تورات " یهوه " سیمایی انتقامخواه دارد . پیوسته قومی را به خاطر گناهانشان ، به مرگ و تباهی مژده می دهد . در کتاب اشعیا از گناهان قوم " اِدوم " و ضرورت کیفر آنان سخن رفته است . به این عبارت از کتاب مقدس تورات دقت کنیم که چه اندازه به صحنه ای شبیه است که " دکتر حاتم " از آن ترسیم کرده است :

     " اِدوم روز و شب خواهد سوخت و نسل اندر نسل ویران خواهد ماند و دیگر کسی در آن جا زندگی نخواهد کرد . جغدها و کلاغ ها ، آن سرزمین را اشغال خواهند نمود ، زیرا خداوند ، اِدوم را به نابودی محکوم کرده است. حیوانات وحشی در اِدوم گردش خواهند کرد و زوزه های آن ها در شب ، همه جا خواهند پیچید . هیولا

های شب بر سرِ یکدیگر فریاد خواهند زد و غول ها برای استراحت به آنجا خواهند رفت "(34: 14ـ11) .

    دقت کنیم که نویسنده ، برداشت هایی تازه از اساطیر دینی دارد . این که این دریافت ها تا چه اندازه به واقعیت مقرون است ، مورد بررسی ما نیست . آنچه باید در کانون اندیشه ی خواننده قرار گیرد ، موضعگیری نویسنده در قبال اسطوره ها است . او گاه " شر " را ذاتی وجود آدمی می داند و در همان حال ، آن را به نیرویی  فراـ طبیعی ، آسمانی یا چیزهایی از این نوع منسوب می کند .

     " نماد " دیگر ، پسر " م. ل . " یا نوجوان خوش سیما و ماورایی است که مظهری از حضرت " عیسی مسیح " معرفی می شود . آن حضرت را سربازان خشن و ناهموار " پیلاتوس " ، فرماندار رومی " یهودیه " بی جان کردند . در این داستان ، این پسر ، پسرِ " م . ل . " است ، همچنان که " عیسی مسیح " ( ابن ) نیز خود را پسر خداوند ( َاب ) می داند . وقتی پدر ، در نهایت خشونت فرزند عزیز خود را با دشنه بی جان می کند ، پسر در واپسین دم زندگی ، عباراتی به پدر می گوید که دلالتگر است . نخستین عبارت ، این است :

     " آخ ! پدر ! چرا مرا واگذاشتی ؟ " (38)

    اگر با آموزه های انجیل شریف انسی داشته باشیم ، بی درنگ به یاد عبارتی مشابه می افتیم که " عیسی مسیح " به هنگام کشیده شدن خود به صلیب بر زبان رانده است :

    " در وقت ظهر ، تاریکی تمام آن سرزمین را فراگرفت و تا سه ساعت ادامه داشت . در ساعت سه بعد از ظهر ، عیسی با صدای بلند گفت : " ایلی ! ایلی ! لما سبقتنی ؟ " یعنی " خدای من ! خدای من ! چرا مرا ترک کردی ؟ " ( انجیل شریف ، مرقس : 15 ، 35)

1.Pilatus

      در این حال ، گویی پسر ( ابن ) ، پدر خود ، "  م  . ل . " ، را مورد پرسش قرار داده و از این که در حال مرگ به خود وانهاده است ، شکایت می کند . افزون بر این ، پسرک نقش قربانی ای را بازی می کند که وظیفه دارد با مرگ خویش ، گناهان کسانی مانند " دکتر حاتم " و پدر خود را ببخشاید . او هنگام مرگ ، احساسی خوشایند دارد و می گویند : " راحتم کردی . . . متشکرم " (38) . حضرت " عیسی مسیح " نیز خود را برّه ای می داند که باید به خاطر آمرزش گناهان عموم ، قربانی شود . در انجیل متی می خوانیم :

     " آن گاه پیاله را برداشت و پس از شکرگزاری آن را به  شاگردان داد و گفت : " همه ی شما از این

بنوشید ، زیرا این است خون من که اجرای پیمان تازه را تأیید می کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته

می شود " ( 29-28) .

  1. خشونت : عنصر "  خشونت " در " گروتسک " بنیادی است . " خشونت " می تواند نیرویی فیزیکی یا

رفتاری آزار رساننده باشد یا حتی در زبانی رکیک نمود یابد اما نمی تواند از خشونت برکنار باشد . " دکتر حاتم " نمادی از خشونت جسمانی است . او نه تنها مردم شهر و روستا را با داروی مهلک خود بی جان می کند ، بلکه از همسر زیبای خویش هم درنمی گذرد . با این همه ، خشونتی که " م . ل . " بر خود روا می دارد ، اوج خشونت فیزیکی است . او هم فرزند خود را قربانی می کند و هم خود را مثله می سازد . او به خاطر آنچه بر روستایی جوان و پسر خود روا داشته ، گرفتار عذاب وجدان شده است . اینک دیگر هنگام آن است که خود از خویش انتقامجویی کند . پس به جان خود می افتد و هرچند وقت یک بار به مطب " دکتر حاتم " امده از او می خواهد عضوی از دیگر اعضای باقی مانده اش را ببرّد . " دکتر حاتم " به منشی خود می گوید :

      " دیگر بیش از یک دست برایش باقی نمانده است . چهل سال است که خودش را جراحی می کند . در این سال های دراز ، یکی یکی انگشت ها و مفصل دست و پا و غضروف های گوش و بینی اش را هر دو ـ سه سال یک بار بریده است . اکنون او است و دست راستش " (14) .

  1. کمدی : پای عنصر " کمدی " هنگامی به " گروتسک " به میان می آید که چیزی مغایر و ناهمساز با

عنصر " تراژدی " و فاجعه ی چیره بر حیات انسانی ، به داستان راه یابد ؛ مثلا ً هنگامی که شخصیتی مرگبار مانند " دکتر حاتم " به یک " خادم جامعه " تبدیل شود ؛ یا " م . ل . " ـ که جوان روستایی بی گناه و فرزند عزیز خود را تباه  می کند ـ در نقش "عیسی مسیح " به آستان ملکوت آسمانی و الهی ، بار یابد . " دکتر حاتم "

پزشک است و به حکم حرفه ، بیماران را مداوا می کند و سلامتِ از دست رفته را به آنان بازمی گرداند . یکی از بیماران او به نام " آقای مودّت " جن زده است و جنّی وارد معده ی او شده است که باید خارج کرد :

     " بعد از آن ، جن بیرون آمد . . . جن به اندازه ی یک کف دست بود . شبکلاه قرمز و درخشان و دراز و منگوله داری به سر داشت " (22) .

     او دو گونه آمپول با خود دارد که خودش ساخته است : یکی از آمپول ها حاوی مایعی است که قوه ی شهوانی را تشدید می کند و باعث طول عمر بیش تر می شود و دومی ، آمپولی است که پس از تزریق ، عوارضی مرگ آور دارد (23) . عنصر " کمدی " در داستان " گوتیک " تنها با توصیف رفتارهای سخیف و مضحک مشخص نمی شود ، بلکه از توصیف دو رفتار مغایر با هم ناشی می شود که یکدیگر را نفی می کنند . آن که می تواند به سادگی ، جنی را از معده ی یک جن زده بیرون کند و سلامت را به او بازگرداند ، همان است که می تواند قاتل همه ی مردم شهر باشد و نقش عزرائیل را به عهده  بگیرد . خود می گوید :

     " من همه ی زن ها و شاگردها و دستیارهایم را کشته ام و از آن ها ، صابون و چیزهای دیگر ساخته ام . این آمپول هایی هم که به همه ی مردم این شهر و دوستان تو تزریق کرده ام ، چیزی جز یک سم کشنده و خطرناک نیست " (24) .

    رفتار کمیک وقتی پیش می آید که شاهد اجتماع دو امر متضاد باشیم . وقتی کسی بنویسد " حسین " و بخواند " ِشمر " ، بی گمان با " گروتسک " روبه رو است .

      به این ترتیب ، شخصیتی مانند " م . ل . " ـ که دیگر عضوی برای خود باقی نگذاشته ، داوطلبانه آن را زیر نظر " دکتر حاتم " مثله کرده و هیأتی مضحک پیدا کرده ـ یقینا ً موجودی کمیک است . کسی مانند " دکتر حاتم " که هم پزشک و هم قاتل است ، " عفریت " و افزون بر آن ، جانوری " کمیک " است ، زیرا هم انسان و هم حیوان درنده است .

  1. راز : در داستان "  گروتسک " باید " راز " ی نهفته باشد  . آنچه از جنس تضاد و ناهمسازی در

شخصیت های داستان هست ، در جمعبندی نهایی باید بر دقیقه ای و نکته ای دلالت کند . این راز سر به ُمهر ، یکی از نمودهای زندگی بشر است که در عین راز و رمزش ، در تجربیات زندگی ما ریشه دارد . با وجود این ، تبیین و توجیهش ساده نیست . برای هریک از ما آسان است که ادعا کنیم " چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد " یا من " ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کنم " اما کم تر احتمال دارد قبول کنیم که نیروهای ناشناخته ای در وجودمان هست که به زندگی ما شکل می دهد و ما بر آن ها چندان نظارتی نداریم و بپذیریم که " بر من و تو در اختیار نگشوده است " . در ادبیات داستانی به ویژه در " گروتسک " آنچه حوزه ی اختیار و رفتار آدمی را تنگ می کند ، نیروهای بیرونی نیست ؛ بلکه شیطان درون آدمی است . " راز " این اندازه کشتار جمعی در " دکتر حاتم " ، عقیمی او است :

     " آخرین زنم را همین امشب خفه خواهم کرد . این ، کاری است که شب های آخر اقامتم در شهر و دهی که باید ترکش کنم ، انجام می دهم . . . چه قدر دلم می خواست عقیم نبودم و می توانستم بچه دار شوم ! آن وقت ، تشنج ها ها و جان کندن های فرزندانم را نیز تماشا می کردم " (25) .

    با اندکی تأمی می توان دریافت آنچه " دکتر حاتم " از آن رنج می برد ، " عقیمی " زیست شناختی او نیست ؛ بلکه فقدان روحی انسانی است . او شخصیتی" سایکوپات " 1 یا " روان نژند " است . از کشتن و دیدن تشنج همسر و فرزندان ، لذت می برد . او " دیگر آزار " 2 است و نسبت به دیگران هیچ گونه احساس همدردی ندارد . دلش به رحم و رقّت درنمی آید ؛ گویی به تعبیر زیبای قرآن ، قلبش " مختوم " و مُهر و موم شده است ( 7 : 2 ) . اما " م . ل . " چنین نیست . او در عین قساوت ، قلبش کاملا ً سنگ و مصد اق " َکالجَحارةِ او َاشدّ قَسوة ً "     ( 74 : 2 ) نیست . گاه نوری از احساس و  روحانیت بر آن نیز می تابد و او را منفعل و منقلب می کند . او که در آغاز قصد دارد " دکتر حاتم " را به خاطر مسموم کردن ذهن تنها پسرش ، تباه کند (33) ، از این اندیشه درمی گذرد و او را می بخشاید (39) و " دکتر حاتم " نیز از این بزرگ منشی او آگاه است . " م . ل . " در طی یک مکاشفه ، به خود می آید ؛ آرزو می کند به آستان الهی بار یابد ؛ تقاضای بخشایش کند و آدمی دیگر شود :

     " آن کس ـ که مرا در رؤیا بوسید و تاج نور بر سرم گذاشت ـ چنین گفت که از این پس باید دل بر آسمان ببندی . و او بی شکل و بی صورت بود و تنها دست های گرمی داشت که بوی مادرم را می داد و زِبر بود و او ناگهان بر من ظاهر شد و گرمایی در تمام تنم دوید و من او را ، آن دیو درونم را دیدم که می گریزد و می گریزد و آنگاه پاک و طاهر شدم و دیدم که طفلی بیش نیستم و معصوم و بی گناهم " (45) .

    "  راز " در این داستان ، سرشت دوگانه ی آدمی است ؛ یعنی آنچه " مرد چاق " در داستان از آن به " خدا و شیطان " تعبیر می کند (85) . در " دکتر حاتم " سیمای شیطانی و بر " م . ل . " سیمای الهی ( ملکوت ) غالب است . با این همه ، کوشش آدمی برای کشف هویت خود از راه مکاشفه ، نقشی تعیین کننده دارد . " م . ل . " می

1.Psychopath                    2. Sadist

کوشد سیمایی راستین خود را کشف کند و به آن ، دست می یابد . " دکتر حاتم " قادر به مکاشفه نیست ، زیرا نمی خواهد از سرشت شیطانی خود دور شود . او با آن که در دل " م . ل . " را به خاطر اراده ی آهنینش می ستاید ، باز هم آمپول کذایی و مرگ آور را به او ترزیق می کند ، زیرا او عرزائیلی است که هیچ کس را زنده و امیدوار نمی خواهد . او به " شکو " ، خدمتگزار " م . ل . " ، می گوید :

    " تو باید زنده بمانی تا تشنج و احتضار ارباب محبوبت را در میان صحرای بی آب و علف و در وسط جاده ی دور و دراز ببینی و آن گاه ندانی چه باید کرد " (73) .

    اما راز مهم تر در این داستان ، این است که " م . ل . " و " دکتر حاتم " یک تن بیش نیستند . ما تا کنون ، برخی صفات مشترک میان آن دو ، یافته ایم . آنچه این هویت یکسان را بهتر نشان می دهد ، هنگامی است که     " م . ل " برای آخرین بار می خواهد خود را مثله کند . هنگامی که " م . ل " برای قطع واپسین عضو باقی مانده ی خود به مطب " دکتر حاتم " آمده ، بستری و توجهش به آیینه و ماه و ستاره ای جلب می شود که بر سقف اتاق نقش شده است . در قصر " م . ل " نیز چنین نقش هایی هست . پس نه تنها قصر و مطب ، مکان واحدی هستند ، بلکه این نقش ها یادآور " ملکوت " و آسمانی است که پیش از این ، هردو شخصیت در آن جا می بوده اند . آنچه این دقیقه را ثابت می کند ، تصویر بیمار و دکتر در آیینه ی واحدی است :

     " دکتر حاتم پیش آمد و آستین " م . ل " را بالا زد . اینک هر دو در آینه ی روبرو و در شیشه های دَق و پراکنده ی سقف ، جای گرفته بودند " (72) .

     آیینه ، رمزی از روان دو شخصیت است . آینه ، شیشه های رنگارنگ و ستاره ، آسمان را به ذهن می آورند . این که آیینه ، هر دو شخصیت رمان را در کنار هم بازتاب می دهد ، تلویحاً به این معنی است که هر دو ، پشت و روی یک سکه اند ؛ با این تفاوت که در پایان داستان ، یکی به سویه ی شیطانی خود بازمی گردد و دیگری ، به " ملکوت " آهنگ می کند .   

  1. پوچی : " پوچی " در داستان " گروتسک " نتیجه ی تسلیم شدگی و حالت انفعالی در برابر سویه ی      

" شیطانی " آدمی است ؛ یعنی هنگامی که گرفتار " پوچی " نمی خواهد خود را از حالت " حیرت " بیرون بیاورد . " دکتر حاتم " ، تبلور چنین ذهنیتی است :

     " درد من این است : نمی دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را . آن ها هر کدام برایم جاذبه ی مخصوصی دارند . من مثل خرده آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ می خورم " (19) .

    واژه ی " absurd " به معنی " پوچی " از ریشه ی لاتین " absurdus " گرفته شده و به صدایی اطلاق می شود که واقعیت ندارد . امروزه این واژه ، معنی عام تری یافته و به " دور از عقل " ، " مضحک " و              " دروغین " معنی می دهد . وقتی پای " عقلانیت " به میان آید ، جایی که برای " پوچی " باقی نمی ماند . " هگل " 1 می گوید : " آزادی ، درک ضرورت است . " مقصود از " ضرورت " همه ی اموری است که دامنه ی اختیار و آزادی آدمی را محدود می کند : ویژگی های روان شناختی ، زیست شناختی ، اجتماعی و تاریخی و جز آن ، همان " ضرورت " است . برای دست یابی به " آزادی " ، باید  این " ضرورت " ها و چند و چون آن ها را شناخت . با این همه ، آدمی دارای " عقل نقادانه " و اراده ی نیرومند است و می تواند بخشی از این محدودیت ها را تعدیل ، و برخی را خنثی کند . وقتی " حافظ " می گوید " چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد " ، به " اراده " و " عقلانیت " خود تکیه می کند . هنگامی که می سراید " که بر من و تو درِ اختیار نگشوده است " بر " ضرورت " تأکید می کند . این تضاد فلسفی ، زاییده ی چیرگی یک احساس

1.Hegel

بر احساسی دیگر در یک لحظه ی خاص فکری است . " بی نیاز " در توضیح عنصر "  پوچی " موجود در "  گروتسک " به نکته ی جالبی اشاره می کند :

    "  گروتسک همواره در حد یک احساس یا حالت گذرای ذهنی رخ می دهد ؛ در حالی که پوچگرایی و نیست انگاری ، امری است که در " مضمون " اتفاق می افتد و از دل ماهیت داستان و شخصیت هایش زاییده می شود (239) .

    " دکتر حاتم " ، کسی جز شیطان ممثّل در روان خود نیست . او نمی خواهد به جنبه ی ملکوتی خود نظر کند . او " شیطان " ی است که تنها سیمایی انسانی دارد اما سویه ی عفریت گونگی اش ، بر روان او غالب است . این سویه ی عفریت و شیطان گونگی حتی از توصیف ظاهرش هم پیدا است :

     " مرد چهار شانه ی قد بلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت ؛ به همان چالاکی و زیبایی که در جوان نوبالغی دیده می شود اما سر و گردنش . . . پیرترین و فرسوده ترین سر و گردنی هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد " (9) .

     ناموزونی در اندام و پیری زودرس ، نشانه ی چیرگی پیری ، ناتوانی و ناامیدی بر پزشکی است که باید ارباب رجوع خود را به زندگی و امید فراخواند . اما وی جز ناامید کردن بیماران ، پیامی ندارد :

     " آمپول هایی که به شما و این دوست تنومندتان زده ام ، چیزی جز یک زهر کشنده نیست . . . شما را به زودی خواهد کشت  "

 (84-83) .

 

    

    

    

     

    

    

منابع :

انجیل شریف یا عهد جدید . تهران : از انتشارات انجمن کتاب مقدس ایران ، چاپ چهارم  1986 .

بی نیاز ، فتح الله . درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی : با اشاره ای موجز به آسیب شناسی رمان و داستان کوتاه ایران . تهران : انتشارات افراز ، چاپ دوم ، 1388 .

صادقی ، بهرام . ملکوت . تهران : کتاب زمان ، چاپ ششم ، 1357 .

کهن ، ابراهام ( تدوین ) .  تلمود . ترجمه از انگلیسی : امیر فریدون گرگانی . ترجمه و تطبیق با متون عربی       [ عِبری ؟ ] : یهوشوع نتن الی . تهران : انتشارات اساطیر ، 1382 .

Cuddon, J. A. ( Revised b y C. E. Preston ) . Dictionary of Literary Terms & Literary Theory. Penguin Books , 1999.

Foucault, Michael . Abnormal: Lectures at the College de Frannce ( 1974-1975 ) . Trans. Graham Burchell ( New York: St. Martin’s Press ) .

Hefner , Alan . in Encyclopedia Mythica . last modified on 25 july 2004 . Lilith.htm

 ( Revision 3 ) in : Jewish Encyclopedia.com , Azazel. Jewish Encyclopedia .com            ( 2002-2011 ) . 

Karlinsky, Simon. The Sexual Labyrinth of Nikolai Gogol. Harvard University Press , 1976 .

Marion, Carol A. The Use of the Grotesque in the Short Fiction of Eudora Welty , Carson Mcculers , Flannery O’Connor and Bobbie Ann Mason. Dissertation Prepared for Degree of Doctor of Philosophy.University of North Texas , August 2004.

Melyana. The Analysis of the Grotesque Characteristics in Flannery O’Connor’s Novel “ Wise Blood “ . North Sumatera University , Faculty of Letters , Medan , 2007 , pp. 20-40.

Thompson, Philip. The Grotesque . The Grotesque Idiom. London: Methuen and Co. Ltd. , 1972

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692