یادداشتی بر کتاب سال درخت نوشته: ضحی کاظمی/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

رمانی پر قصه از یک نویسنده خیالی

رمان در فضایی سور رئال سیر می‌کند و از نمادهایی بهره می‌برد که بایستی از آنان بخوبی استفاده شود. روح جنبه خوبی در این کتاب بخود گرفته است و خط روایی کتاب در مسیری حرکت می‌کند که خواننده حرفه ای انتظارش را دارد.

روایت بر مبنای شجره نامه خط خودش را ترسیم کرده و این حس را به من القانمود که واقعاً داستان خودش دارد به جلو می‌رود. زیرا خرده روایت‌ها کمک خوبی به کلیت داستان کرده‌اند و به شکل یک زنجیره خوانده را با آن حس زیبای زنانه ضحی کاظمی به جلو می‌کشانند. تعلیق معنای خاصی در این رمان دارد. و همانگونه که می دانید نویسندگان دو راه معروف برای خلق تعلیق‌های داستانی دارند: آن‌ها یک عنصر رازگونه مطرح می‌کنند. (مجموعه‌ای از شرایط غیر معمول که خواننده دوست دارد بیان شود یا شخصیت اصلی داستان را در یک دوراهی و تردید قرار می‌دهند (موقعیتی که شخصیت داستان باید از بین دو راه مشخص نامطلوب یکی را حتماً انتخاب کند.)

که نویسنده رمان سال درخت از عهده این کار بر آمده و تعلیق داستانی از نوع سومی بر مبنای علم متافیزیک بنا نهاده است همچنان که در خت های نام برده شده خود نماد و نشانه ای از یک جریان خرافی قصه گونه در متن روایت‌ها می‌باشند. در باب روایت لیوتار در کتاب خود مفهوم «کلان روایت» را این گونه توصیف می‌کند؛ نظریه یی که سعی دارد روایتی کلی و فراگیر از تجارب، وقایع گوناگون تاریخی و پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی ارائه دهد تا طبق آن حقیقتی فراگیر یا ارزش‌هایی جهانی بنیان نهد. از دید او روایت، داستانی است که کاربرد آن مشروعیت بخشیدن به قدرت، صلاحیت، اعتبار، اختیار و رسوم اجتماعی است. در واقع این روایت‌های کلان با به کارگیری نوعی الگو یا دانش جهانی ادعای معنی بخشیدن به پدیده‌ها و وقایع گوناگون در تاریخ را دارند.در گذر از مدرنیسم به پسامدرن، لیوتار پیشنهاد می‌کند کلان روایت‌ها باید با «خرده روایت‌ها» یا به تعبیری «روایت‌های محلی» جایگزین شوند. و این همان نگاهی است که در این رمان اتفاق می‌افتد زیرا کلان نگری زمانی در این رمان نیز در دو دوره متفاوت در داستان جریان سازی دارد. که البته این دو زمان حرفه ای با هم تلفیق و با کمک خرده روایت‌ها؛ نویسنده رمان توانسته است داستان راجریان سازی حرفه ای نماید. همانگونه که در خوانش رمان سال درخت ما متوجه گستره زمانی وسیع‌تری می‌شویم که با زندگی سه نسل از سه خانواده که به هم پیوند می‌خورند در حرکت است.

امانه نشانه‌های درختی در فصل‌ها خود کلی تفسیر و جنبه‌های افسانه ای دارند.

در فرهنگ دیرینه سالِ «فرزندان خاک» نیز می‌بینیم که در یک همزاد پنداری شیفته‌وار، فرزندان خود را که به اندک رشدی می‌رسند «نونهال» خطاب می‌کنند. درخت پوست دارد. استخوان (چوب) دارد. رگ (آوند) و ریشه دارد. به همین ارزش، وقتی درخت در ادبیات ما وارد می‌شود. و بسیاری مشابهت‌های انسان وارگی‌ی دیگر که در ادبیات ما رشد و بالندگی یافته است. چنانکه نا صرخسرو انسان را دقیقاً به درخت تشبیه می‌کند:

«درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را» (محقق، 1384: 47)

در فرهنگ اقوام کهن از اسطوره تا روایت‌های باور پذیرتر، درخت حرمت ویژه داشته است. گاه به عنوان درخت کیهان یا درخت زندگی، گاه به عنوان رمز و راز استقامت و گاه نیز به عنوان رمز عشق و دوستی و مودّت مورد پرسش قرار می‌گرفته است.

در افسانه‌های سرزمین یونان میوهٔ درخت توت را با ستاره‌گان آسمان مقایسه می‌کردند. «اُوویدیوس 26» حکایت می‌کند که میوهٔ توت، ابتدا سفید بود، اما بعد از خودکشی دو عاشق و معشوق، «پوراموس و تیسبه» که در سایهٔ توت بنی نزدیک چشمه، قرار ملاقات داشتند، سرخ رنگ شد.» (شوالیه- گربران، 1379: 371). امّا ماجرای عشق آن دو که طبق افسانه‌ای که در مسخ اثر اُوویدیوس روایت شده اینگونه است که: «پوراموس و تیسبه در بابل همسایه بودند. دوست و سپس عاشق یکدیگر شدند. امّا پدر و مادرشان با ازدواج آن‌ها موافق نبودند و این دو مجبور شدند عشق خود را مخفی نگه دارند. در دیوار مشترک دو همسایه شکاف کوچکی بود که فقط این دو عاشق از آن خبر داشتند. از این شکاف نجوا و آه و بوسه رد و بدل می‌کردند. بعد تصمیم گرفتند که شبی در خارج شهر کنار گور نینوس، همدیگر را ببینند. تیسبه تور بر چهرهٔ خود گذاشت و به وعده‌گاه رفت. امّا ماده شیری که دهانش از خوردن طعمهٔ تازه‌ای خونین بود به کنار چشمه‌ای در آن نزدیکی آمد تا آب بخورد. تیسبه با وحشت فرار کرد و به غاری در آن حوالی پناه برد. هنگام فرار، تور صورتش افتاد و ماده شیر طور را پاره پاره و خون آلود کرد. پوراموس آمد و تور خون آلود و جای پای شیر را دید. خیال کرد که تیسبه مرده است. زیر یک درخت توت، با شمشیر خودکشی کرد. خون از بدنش روانه شد و میوه را خونین کرد و آن توت که سفید بود سیاه شد. و از آن پس توت سیاه رویید. اندکی بعد، تیسبه بدن بی جان پوراموس را یافت و با همان شمشیر خود را کشت تا به معشوق ملحق شود. پدر و مادرشان خاکستر جنازهٔ آن‌ها را در یک خاکستر دان دفن کردند. نام دو رودخانه در کیلیکیا (جنوب شرقی آسیای صغیر) از اسم پوراموس و تیسبه گرفته شد.» (گرانت- هیزل، 1384: 224). و همچنین دیگر درختان نامبرده در این رمان خود نشانه ونمادی از اساطیر ایرانی و جهانی دارند. که زیرکانه برای هر فصل انتخاب شده‌اند.

در آخر اینکه این رمان می‌توانست از جنبه‌های اهل هوا که در جنوب کشور موجود

می‌باشند بهره می‌گرفت و در نوع خود شاهکاری در ژانر گوتیک یا سوررئال به حساب می‌آمد.

حمید رضا اکبری 1394-اهواز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692