جان مکسول کوتزی به ندرت راضی به مصاحبه یا برگزاری کنفرانس مطبوعاتی میشود. ولی برای دیوید آتول استثنا قائل شده است. مصاحبه گر ما، دیجنز نایهتر مصاحبهای جالب بین این دو منتشر کرده است.
دیوید آتول: نخست تبریک گرم و صمیمانه من را برای بردن جایزهٔ نوبل بپذیرید.
کوتسی: ممنون.
دی. آ: اهمیت دریافت این جایزه، چه در حوزهٔ شخصی و چه عمومی تر برای شما تا چه حد است؟
جی. ام. کوتسی: جایزهٔ ادبی ذاتاً مربوط به روزهایی ست که نویسنده را هنوز بنا به حرفهاش، خردمند میدانند، کسی که بدون هیچ وابستگی رسمی که بتواند کلمه ای مقتدرانه ارائه بدهد، همانطور که در زندگی اخلاقی مان این کار را میکند. (همیشه من را مانند چیزی غریب تحت تأثیر قرار داده است، ضمناً ً آلفرد نوبل بنیانگذار جایزهٔ فلسفه نبود، یا به این دلیل جایزهٔ فیزیک را بنیان نهاد و نه جایزهٔ ریاضی، تا چیزی در مورد جایزهٔ موسیقی نگوید – موسیقی بعد از هر چیزی، جهانی ست تا ادبی، و به زبان خاصی متعلق است.)
ایدهٔ در نظر گرفتن نویسنده به عنوان خردمند تقریباً امروزه محو و نابود شده است. مسلماً من در این نقش احساس ناراحتی و نارضایتی میکنم.
دی آ: آینده برای برندهٔ نوبل 2003 چه چیزی به ارمغان خواهد آورد؟
همین حالا هم پر از دعوتهاییست که به نقاط دوردست سفر کنم و سخنرانیهای پر طول و دراز بدهم. این یکی از جنبههای عجیب شهرت ادبی برای من است: توانایی خود را بعنوان یک نویسنده و خالق داستان اثبات میکنید، و بعد مردم برای شما بانگ و غوغا به سر میآورند که سخنرانی کنید و به آنها بگویید نظرتان در مورد دنیا چیست.
دی آ: میخواهم سوالی در مورد زندگی ادبی از شما بپرسم. در مورد زندگینامهٔ شما نوشتهاند و شما هم خودتان کار زندگینامهنویسی کردهاید. در یکی از قطعههای کمتر شناخته شده، بنام "تجلیل" که حدود ده سال قبل در تری پنی ریویو منتشر شد، شما در مورد تأثیر ریلکه، موسیل، پوند، فاکنر، فورد مادوکس فورد و بکت نوشته بودید. مجموعهای عجیب از اسامی، که بهعنوان مجموعهای عمومی شناخته شده نبود، بلکه بیشتر شبیه مجموعه ای شخصی بود. آنچه بیشتر تأثیر گذار است رابطه ای درونی ست که شما با این تاثیرات برقرار میکنید. به عقیدهٔ شما، "عمقیترین درسی که از دیگران میآموزید بطور کلی امور مربوط به ریتم است." و کمی جلوتر گفتهاید، "ایدهها" نیستند که از دیگر نویسندهها میگیرید، بلکه ساده بگویم سبک است: "سبک، نگرشی ست که به دنیا دارید، که به تدریج بخشی از شخصیت شما میشود، بخشی از خود شما، که نهایتاً از خود شما جدایی ناپذیر و غیرقابل تشخیص میشود."آیا این حکم، اگر درست فهمیده باشم، چیزی بیش از یک منبع دم دست اطلاعات است- یا اینکه نوعی سبک زندگی است؟
مقالهای که در حال اشاره به آن هستید را خیلی عجولانه نوشته بودم، متنی از یک سخنرانی عمومی که روزهایی که هنوز از این کارها میکردم انجام داده بودم. فکر نمیکنم چندان بشود آنرا مورد بررسی دقیق قرار داد. یک چیز، "تاثیراتی" که فهرست بندی میکنم جزو این دسته بندی نیست. نویسندگانی که بیشترین تأثیر را روی کسی دارند آنهایی هستند که زمان خواندن آثارشان تاثیرگذاری بیشتری دارند، و معمولاً ً بیشتر آثار جوانی این نویسندههاست که بجا میماند. در مورد موسیل، بعنوان مثال، مسلماً "مرد بدون مشخصه" نبود که من را بعنوان خواننده ای جوان تحت تأثیر قرار داد بلکه داستانهای ابتداییاش این تأثیر را گذاشت. در مورد بکت، آثار قبل از 1952 بود تا بعد از 1952.
این پیچیدگی بعداًً بوجود آمد و من زمانی که مشغول آماده کردن قطعه بودم فکر نمیکردم با آن مواجه بشوم. آثار ادبیای هست که تاثیرگذاری بالایی دارند ولی بطور غیرمستقیم، چون در میان کل فرهنگ واقع شده تا اینکه مستقیماً ً مورد کپی برداری واقع شود. من هیچ نشانهای از سبک نوشتن یا فکر کردن وردزورث در کارم نمیبینم، با اینکه وردزورث وقتی در مورد آدمها و ارتباطشان با دنیا مینویسم حضوری دائمی در کنارم دارد.
بخاطر داشتن این پیش آگاهیها در ذهن، و بقیهٔ چیزهایی که گفتنشان خسته کننده است، و با عطف به سؤال شما، باید بگویم که بعضی در این قوانین سبک پاسخگویی به تجارب را پیدا میکنند – یا (بدبینانه تر به قضیه نگاه کنیم) نحوهٔ چگونگی پاسخگویی به مسائل را یاد میگیرند.
دی آ: اگر چیزی شخصی یا شاید یک حکم مشخص وجود داشته باشد، مسلماً ً کسی آنرا به لحظهٔ تاریخی مشخصی خواهد کشید. این مشکل از نوع و مقیاس دیگری ست. در همان مقاله شما میبینیم که: " بعضی مکانها و زمانها نویسندههایی بوجود میآورند که برای چالشی که آنها بوجود آوردهاند مناسب هستند، و بعضی دیگر نه. " برای مثال نویسندهای از یکی از مستعمرههای سابق، در شرایطی مشابه با آفریقای جنوبی، به پاتریک وایت اشاره کردهاید. تصور کنید، آنهایی که سازماندهی ادبیشان آنها را برای این چالش به خوبی آماده کرده، یا اگر موفق به این کار نشود، نویسنده باید خودش را مطابقت دهد. آیا شما خودتان به رابطه بین قانونی که بر اساس آن زندگی کردهاید، و آفریقای جنوبی فکر میکنید؟ با نگاهی به گذشته، این رابطه چه نقشی در نحوهٔ نوشتن شما داشته است؟
اگر از خارج از بعد تاریخی قضیه بخواهیم به آن نگاه کنیم، من نمایندهٔ جنبش بزرگی از مردم اروپا هستم که از قرن شانزدهم تا اواسط قرن بیستم صورت گرفت، جنبشی که کم و بیش به هدف غلبه و توافق در امریکا و استرالیا دست یافت، ولی به کلی در آسیا و آفریقا شکست خورد. من ادعا میکنم که نماینده این جنبش هستم چون تفکر ذهنی من کاملاً ً اروپایی ست، نه آفریقایی.
و همینطور نماینده نسلی در آفریقای جنوبی هستم که آپارتئید توسط و برای آنها بوجود آمد، نسلی که قرار بود بیشترین منفعت را از آن ببرد.
از یک طرف، رابطه بین نماینده یک جنبش شکست خورده یا در حال شکست، با سابقهٔ سرکوب در پشت سر، و بخشی از دنیا که برای سرپا بودن شکست خورده است و مردم آن بخش از دنیا از طرف دیگر، مسئلهٔ مورد پرسش شماست، که به اصطلاح آن طوری که من اینجا استفاده میکنم ترجمه شده است. پاسخ من این است که در زمانی که برای من باقی مانده است، باید سعی کنم در جواب به این پرسش کارآمدی بیشتری داشته باشم تا اینکه مبهم و نامفهوم جواب بدهم.
وقتی می گویم من این سؤال را در طول زندگیام از نزدیک تجربه کردهام منظورم این است که هر روز در زندگی روزمره با آن سروکار داشتهام و همینطور در داستان نویسیام آنرا رعایت کردهام.
همانطور که میبینید، من به خلق داستان فکر نمیکنم، یعنی برای داستان نویسی برنامه ریزی نمیکنم که بعد آنرا اصلاح کنم و گسترش دهم، بلکه آنرا یک اندیشهٔ انتزاعی می دانم. نمیخواهم موارد استفادهٔ عقل یا خرد را انکار کنم، ولی گاهی اوقات یک نفر این بصیرت را دارد که قوهٔ درک به خودی ِ خود آدم را به هیچ جا نمیرساند.
دی. آ: اینطور که از تعاریف شما برمی آید، زیبایی شناسی اوایل قرن تا اواسط قرن بیستم بنظر میرسد بسیار تاثیرگذار بوده است. و کسانی که دستاورد این قضیه را دنبال میکردهاند – "مدرنیسم"، "مدرنیسم مؤخر"، "مدرنیسم اروپایی" برچسبهایی هستند غیرقانع کننده، ولی من از آنها بصورت کلمات اختصاری استفاده میکنم – شما به ویژگی حرفهای خاص خود رسیدهاید، شاید بصورت ناقص و جزئی به خاطرجایی که بخش زیادی از دورهٔ نویسندگی خود را در آن گذراندهاید.بعنوان مثال، آفریقای جنوبی، درجاتی از رنج را برایتان به ارمغان آورده که در آثار شما بهخوبی مشهود است. مثال دیگر برداشت خاص شماست از اینکه متفاوت زندگی کردن یعنی چه (از لحاظ اخلاقی و زیبایی شناسی). از این نظر، نوشتار شما خیلی بیشتر از رسوم قراردادی چالش برانگیز است. مسلماً موفقیتهای دیگری هم بوده، که بهنظر من آکادمی سوئیس بهخوبی نظاره گر آنها بوده است.
من در جایگاهی نیستم که روی گفتار آکادمی سوئیس نظر بدهم. ولی، از آنجائیکه خودتان هم به تأثیر ساموئل بکت روی کار من اشاره کردید، بگذارید چیزی در مورد بکت بگویم. بکت به قطع مدرنیستی بزرگ یا حتی پسامدرن است. بکت ایرلندی و اروپایی ای ست که هیچ وابستگی افریقایی ندارد. حتی در میان دستهای یک دراماتورژ، بکت میتواند به خوبی تبدیل به بومی افریقای جنوبی بشود طوری که مشخص نباشد. این یعنی چه؟ که تاریخ هنر، داستان باروری میان فرهنگی بین مرزها و آدمهاست.
دی. آ: در کتاب آخر شما، الیزابت کوستلو، ردی از شکبه خود دیده میشود، که در یادداشت الحاقی آخر کتاب به اوج میرسد، " نامهٔ الیزابت، خانم چاندوس، به فرانسس بیکن." متن بر اساس هوگو ون هوفمانستال است، که در آن او زیبایی گرایی شعر خود را رد میکند. عمیق تر نگاه کنیم، نامهٔ هوفمانستال نشان دهندهٔ نگرانی در مورد از دست دادن ایمان در زبان است و توانایی آن در متحد کردن ما در دنیایی از اشیا معنادار. نامهٔ الیزابت او را در یک جهت از بحران قرار میدهد – حتی فاجعه، چون تاریخی که برای نامهٔ رسمی او انتخاب کردهاید 11 سپتامبر است (1603)! او متن را، بعبارت دیگر، در حالت انکار رها میکند. آیا منظور او این است که زندگی نمیتواند رهایی و یا آرامش خیال برای " روح " فراهم کند؟
من همیشه سعی میکنم در مقابل دعوت دیگران برای تفسیر داستانهایم مقاومت کنم. اگر راه بهتر و واضحتری برای این وجود داشت که بتوان گفت داستان چه میگوید، پس چرا داستان را کنار نگذاریم؟ الیزابت، لیدی سی، مدعی نوشتن در حدود زبان است. آیا بنظر او توهین آمیز نخواهد بود که من مصرانه او را دنبال کنم، و توضیح بدهم منظورش چیست؟
11 سپتامبر، تاریخی است که نباید به همین راحتی آنرا روی تقویم فقط مختص امریکاییها بدانیم. مثل اول می یا 14 جولای یا 25 دسامبر، 11 سپتامبر برای عدهای پر از معناست، در حالیکه یک عده فقط آنرا یک عدد میدانند.
برگردیم به سؤال اینکه چه روش زندگیای برای "روح متعالی" بهترین است، من میگویم آنچه که شما "زندگی ادبی" مینامید، یا هر شیوهٔ دیگری از زندگی که وسیلهای است جهت بازپرسی در مورد وجود و هویت – در مورد فانتزی نویسنده، سمبل گرابی، داستان سرایی – بهنظر من یک زندگی خوب – زندگی است که از لحاظ اخلاقی مسئولیت پذیر باشد.■
http://www.dn.se/kultur-noje/an-exclusive-interview-with-j-m-coetzee/