داستان «فقط آمده بودم یك تلفن بزنم» داستانی است در ژانر موقعیت كه ماركز در آن تمامی قواعد و اصول تئوریك داستان موقعیت را رعایت كرده و بهخوبی موقعیت گریزناپذیری را ترسیم كرده است، كه عوامل بیرونی نقش اصلی را در شکلگیری آن ایفا میکنند و خود فرد در آن نقشی ندارد. برای مثال، نویسنده اشاره میكند اتومبیل ماریا، كه در وسط راه خراب میشود، اتومبیلی کرایهای است.
اتومبیل كرایهای ماریا اولین عامل بیرونی در شكلگیری موقعیت اوست، چراكه امكان داشت اگر اتومبیل برای خود او بود، او پیش از سفر آن را از نظر فنی چك و معایبش را برسی كند تا دچار خرابی یا هرگونه سانحهای نشود.
دومین عامل بیرونی زنی است با حالتی شبیه به نظامیها كه در اتوبوس كنار راننده نشسته است. او ناخواسته با دادن پتویی به ماریا که شبیه پتوی دیگر بیماران است، باعث پیشامدهای ناگواری که در روند داستان اثرگذارند میشود.
عامل دیگر زن بیمار روانی است كه در ماشین کنار ماریا نشسته است. هنگامیكه اتوبوس به محل میرسد ماریا میخواهد که پتویش را به او بدهد تا آمادهی رفتن شود، اما او ممانعت كرده و به ماریا پیشنهاد میكند برای تلفن زدن وارد ساختمان شود و پتو را هم در آنجا به سرایدار بدهد. در ادامه، میبینیم ورود ماریا به داخل ساختمان با وضع و شکلی شبیه به دیگر بیماران موجب بهاشتباه انداختن مأموران تیمارستان و گیر افتادن خود او میشود.
درواقع، نویسنده موقعیت ماریا را بهگونهای ترسیم كرده كه او هیچ راه نجاتی نداشته باشد و تمام عوامل بیرونی چهبسا كوچكترین حادثه را علیه او به پا خاسته تا موجب ایجاد موقعیت چارهناپذیر او در آینده بشوند.
مورد دیگری كه باید به آن اشاره کرد وجود شخصیتی به نام هركولینا در داستان است. نویسنده هركولینا را، كه زنی است قویهیكل و با خصوصیات خاص به خود، نماد تمامی عوامل بیرونی کرده است كه منجر به ایجاد موقعیت شدهاند. به همین دلیل، میبینیم كه با حضور او در صحنههای داستان تمامی راههای نجات بر ماریا بسته میشود و میتوان گفت: ترس ماریا از رویارویی با اویی که نگهبان درب خروجی است و با فنون رزمی با بیماران جنونی و فراری رفتار میکند اولین مانع رهاییاش است. به قسمتهایی از داستان كه حضور هركولینا در آن به چشم میخورد اشاره میكنیم:
- در قسمتی نوشته شده است: «هنوز آنقدر خشم و غضب در وجودش داشت تا با ضربات مشت و لگد در برابر نگهبانان از خود دفاع كند. تا اینكه چشمش به هركولینا خورد كه بیحركت در چارچوب در ایستاده بود و با دستهای صلیبوار چشم دوخته بود تسلیم شد.»
- در همان صحنه (سالن ملاقات) مینویسد:
این قسمت نشانگر عجز ماریا در برابر عوامل بیرونی است كه در اینجا هركولینا نمادی از آنهاست.
داستان «فقط آمده بودم یك تلفن بزنم» داستانی است در ژانر موقعیت كه ماركز در آن تمامی قواعد و اصول تئوریك داستان موقعیت را رعایت كرده و بهخوبی موقعیت گریزناپذیری را ترسیم كرده است. |
در قسمتی كه قرار است ماریا برای اولین بار همسرش را در سالنی ملاقات كند نویسنده آورده است: «در گوشهای كه بهسختی قابلرؤیت بود، هركولینا با دستهای صلیبوار ایستاده بود.»
هركولینا، همان عامل بیرونی، با حضورش باعث ایجاد حالتی معذب و شاید عصبی درون ماریا شده است که همین موجب میشود او رفتارهای پیشین همیشگیاش را از خود بروز ندهد و در نتیجه، همسرش تغییر حالت او را تأییدی بر نظرات پزشک نسبت به بیماری او به شمار آورد.
و اینکه مارکز اشاره میکند که هرکولینا در گوشهای که بهسختی دیده میشد ایستاده، نشان از آن دارد که عوامل بیرونی در پیشامد چنین موقعیتهایی بهگونهای عمل میکنند که هیچکدام برای فرد بهطور مستقیم قابلدرک نیستند.
«ماریا بهتزده گفت: به خاطر خدا عزیزم! به من نگو كه تو هم معتقدی كه من دیوانهام.
ساتورنو، درحالیکه میكوشید لبخند بزند، گفت: چطور همچین فكری به ذهنت رسید؟! موضوع اینه كه برای همگیمون بهتره كه یه مدتی اینجا بمونی. مسلمه كه تحت شرایط بهتری... .
- اما بهت گفتم فقط اومده بودم یك تلفن بزنم.
ساتورنو نمیدانست در برابر آن جنون هراسانگیز چه واكنشی از خود نشان دهد. نگاهی به هركولینا كرد. او این فرصت را غنیمت شمرد و با نشان دادن ساعت مچی خود پایان وقت ملاقات را اعلام كرد.»
در اینجا، درست هنگامیكه ماریا سعی میكند ماجرا را برای همسرش توضیح دهد تا شاید راه رهایی به رویش گشوده شود، هركولینا وارد بحث شد و به گفتگو پایان میدهد.
نویسنده به دو صورت تلاش كرده است كه خواننده حضور دائمی و ابدی ماریا در تیمارستان را بپذیرد:
اول. با گناهكار نشان دادن ماریا
نویسنده در قسمتهایی از داستان از خوشوبشهای ماریا با پسری جوان در یك كافه حرف میزند؛ از روابط او با سه مرد كه یکیشان ساتورنو بوده و او هر سه را ترك كرده بود، هرچند كه باز كنار ساتورنو بود حرف میزند. درواقع، او قصد دارد بهنوعی ماریا را در نظر خواننده متهم جلوه دهد و رندانی شدنش در تیمارستان را هم یك تنبیه تلفی كند.
دوم. تصویر كردن بارزترین خصوصیت انسانی: عادت به شرایط محیطی
نویسنده، علیرغم وضعیت بد و ناگوار تیمارستان، ماریا را با آن خو داده و به همین دلیل در قسمتی مینویسد كه ماریا تا دو ماه اول در مراسمات مذهبی كه بخش اعظمی از اوقات بیماران را میگرفت شركت نمیكرد، اما با آغاز هفتهی سوم بهتدریج خود را با زندگی در صومعه وفق میداد.
و باز در قسمت پایانی مینویسد: «آخرین باری كه ماریا را دیده بود به نظرش شاداب و سرزنده بود كه با كمی اضافهوزن از آرامش صومعه لذت میبرده.»
ماركز، در نهایت، با دنیایی از سؤالاتِ پاسخدادهنشده داستان را به پایان میبرد. |
و اما ماركز، در نهایت، با دنیایی از سؤالاتِ پاسخدادهنشده داستان را به پایان میبرد. برای مثال، نمیگوید چرا هیچكس به حرفهای ماریا گوش نداد، چرا ماریا سعی نكرد توضیحات بیشتر و قانعكنندهتری تحویل مأموران تیمارستان بدهد، چرا راننده و زن مأموری كه كنار راننده بود برای مسئولان تیمارستان توضیح ندادند كه ماریا تنها یك، مسافر سرراهی بوده است، اصلاً چرا رانندهی اتوبوسی كه موظف است بیمارانی را كه در بدترین وضعیت روانی قرار دارند به تیمارستان برساند دلش برای یك زن كنار خیابان میسوزد و او را سوار میكند، چرا ماریا در بحرانیترین شرایط به خود اجازهی یك خواب آرام میدهد و درنهایت، چرا در برخی مواقع ماریا دچار حملاتی عصبی میشود؟ آیا او درواقع یك بیمار روانی است كه توفیق اجباری نصیبش گشته تا تحت درمان قرار گیرد؟ یا اینكه خود نویسنده هم فراموش كرده است كه او دیوانه نیست و فقط آمده بود تا یك تلفن بزند.■
دیدگاهها
..ولی گمون نکنم کسی از رفتار ساتورنو به تلخی بهت زده نشه
نقد خوبی بود.تشکر
لطفا بازم ادامه بدید ...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا