«شعر و بوسه را که داشته باشی
مرگ چه دارد
که از تو بستاند؟»
یانیس ریتسوس در 1 مه 1909 در مونوم واسیا (یکی از جنوبیترین شهرهای یونان) به این جهان خاکی پا گذاشت.
از همان کودکی، طعم تلخ فقر و محدودیتهای اجتماعی را چشید.
در سن 12 سالگی ریتسوس با تلخترین واقعیت زندگی ملاقات میکند: «مرگ»
سل موجب مرگ مادر و برادر بزرگترش میشود. خود ریتسوس نیز در هفدهسالگی دچار عارضه ی ریوی ارثی شد و از سال 1927 تا 1931 را در بیمارستان مسلولین برای مبارزه با بیماری سل گذراند. در طول این مدت شبانهروز به مطالعه پرداخت.
در همانجاست که با افکار چپ آشنا میشود، گرایشی که تا آخر عمر حفظ میکند. با خواندن آثار مارکس و لنین به مارکسیسم علاقهمند شد. بیماری سل مانع شد که او بتواند در جوانی شغل ثابتی داشته باشد، گاهی برای گذران زندگی مجبور بود در چاپخانهها کار کند و یا سیاهیلشگر تئاترهای شهرش شود.
نخستین مجموعه شعرش موسوم به « تراکتورها»(1934) را در همان چاپخانهای که در آن کار میکرد بهچاپ رساند.
ریتسوس در کودکی با نقاشی، سولفژ، پیانو و شعر آشنا شد و این هنرها بعدها به خدمت شعر او درآمدند. آشنایی با مردم خردپای، سبب شد که پایش به محافل وابسته به سازمان جوانان حزب کمونیست یونان باز شود، در سال 1931 به حزب کمونیست یونان (KKE)، پیوست و بهدلیل همین گرایشهای سیاسی بود که کارش به حبس و بعد تبعید به جزیرههای متعدد کشید. او دوران سیاه تاریخ معاصر یونان را تجربه کرد، دورانی که با هجوم فاشیسم آلمانی در جنگجهانی دوم آغاز شد و در نهایت به کودتای سرهنگان ارتش یونان ختم شد. ریتسوس در دوران اشغال یونان بهدست آلمان نازی بهعلت عضویت در «تشکل آزادیبخش ملی» به 5 سال تبعید محکوم شد. (1948)
پس از آزادی از یونان و با تشکیل دولت دیکتاتوری نظامی ها اشعارش در این کشور ممنوع شد و چندینسال را در زندان بهسر برد، اما با اعتراض هموطنان اش دولت دیکتاتوری مجبور به آزادی او شد. (1970)
در جایی به بازجویش میگوید: «با مرگ، آثارم را تکمیل میکنم.»
زندان، تبعید، همه و همه از ریتسوس شاعری متعهد و آرمانگرا ساخت. او در تبعید علاوه بر شاعری بیش از 500 طرح و نقاشی آبرنگ را خلق کرد. شاید بهتر باشد بگوییم ریتسوس نقاشی است توانا که تابلوهای کلامی می سازد.
نقاشیها رنگارنگ است و غمگین، دردی زیرپوستی در لابهلای خطوط او جاری است.
میکیس تئودوراکیس آهنگساز، که در آثارش از اشعار او بهرهمند شده است درباره ریتسوس چنین میگوید: «او عمیقتر از هرکس دیگری تپش قلب مردم را میشنود و پیام آنرا بازمیگوید. او شاعر صادق سرنوشت غمبار یونان است.»
شعر ریتسوس از آن مردم است. در شعری میگوید:
«... بعدها نگویید که من کار مهمی انجام داده ام
چراکه من،
تنها به دیواری تکیه دادم که شما نیز تکیه داده بودید
و تنها با شما رنج می کشیدم و با شما در رویا فرو می رفتم
و تنها من و تو یکدیگر را یافتیم.»
اشعار او آکنده از امید به آینده است. عشق به انسان و بیزاری از دشمنان مردم، ویژگی بارز شعر اوست بهخاطر همین ویژگیهاست که ریتسوس در کنار نرودا، مایاکوفسکی، برشت و... در جایگاه بزرگترین شاعران قرن بیستم قرار میگیرد.
ریتسوس بین دیکتاتورها بزرگ شده و شاهد رنج و عذاب ملت خود بوده است و خود، بهعنوان یک کمونیست متعصب، متعهد به جامعه ی کارگری، فریاد برآورده. فریادی بیصدا، نهفته در جزءجزء شعرش که روح آدمی را به تکاپو وا میدارد.
شعر ریتسوس سیاسی است، ایدئولوژی دارد اما مبنای شعرش را بر روی آن نمی گذارد.
آثارش به بیش از 24 زبان زنده دنیا از جمله زبان فارسی، ترجمه شده است.
شماری از آثار ریتسوس به ترتیب سال خلق آنها چنین است:
تراکتورها، اهرام، اپیتامینوس، سرود خواهرم، سمفونی بهار، حرکت اقیانوس، مازورکای قدیمی با آهنگ باران، آزمون، یادداشتهایی در حاشیه زمان، آخرین قرن پیش از آ...، شب زندهداری، ستاره صبح، شب آرام شدنی، جا بهجایی ها، پرانتزها، شکل غیبت، بدرود، پل، سوت قطارها، تمرین ها و ...
آخرین اثر او که یک سال پیش از مرگش انتشار یافت «خیلی دیر در شب» نام داشت.
لوئی آراگون شاعر نامدار فرانسوی دربارهاش گفته بود: «نخست نمی دانستم که او بزرگترین شاعر زنده دوران ماست، قسم میخورم که نمیدانستم، اینرا مرحله به مرحله، شعر به شعر از او فهمیدم. ریتسوس رساتر از هر شاعر دیگری رازهای جهان را بر من باز میگشاید... او تمام زاریها و گلایههای مردم دردمند را بازگو میکند.»
پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی بههنگام دریافت جایزه ی نوبل در 1971 میگوید: «در این جهان شاعری هست که بسی بیش از من شایسته ی دریافت این جایزه است و او یانیس ریتسوس نام دارد.»
ریتسوس جوایز مؤثری را در طی دوران زندگیاش از آن خود کرد که مهمترین آن، جایزه صلح لنین بود. (1977)
در سال 1959 شاهکارش «سونات مهتاب» را چاپ می کند.
این شعر برنده جایزه ملی یونان میشود.
در سال 1987، سالهای پایان عمر، شعری بهنام «واپسین کلام» را سرود:
«... و این آخرین حسرت را بر من ببخشید،
می خواهم یک بار دیگر، با داس تیز ماه ذرت درو کنم،
در آستانه در بایستم با شاخه نازک گندمی میان دندان ها،
خیره در دوردست
در ستایش دنیایی که ترکش می کنم
در ستایش آن که در باران طلایی غروبی از تپه ای بالا
میرود
با وصله ای ارغوانی بر بازوی چپش، نمی شود به آسانی
دیدش
می خواستم تنها همین را نشانتان دهم
و شاید بهتر باشد بیش از هرچیز مرا به این خاطر یاد کنید»
و سرانجام روز یازدهم نوامبر 1990 شاهد پایان زندگی این شاعر آرمانگرا بود.
از دیگر افتخارات این شاعر:
جایزهی جهانی گئورکی دیمیتروف
جایزهی صلح جهانی
جایزهی بزرگ شعر فرانسه به نام آلفرد دووینی (1975)
جایزهی بینالمللی شعر آتنا تائور مینا(1976)
جایزهی بزرگ جهانی شعردر بیینال کنوکلزوت (بلژیک
1972)
دهبار کاندید دریافت جایزهی صلح نوبل
عضویت افتخاری آکادمی مالارمه در پاریس
عضویت افتخاری آکادمی علوم و هنرهای آلمان غربی
و...
پرندهای به رنگ آسمان
در موهای تو
پرنده ای پنهان است
پرنده ای که رنگ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم می نشیند
جوری نگاه می کند که نمی داند
جوری نگاه می کنم که نمی دانم
می گذارمش روی تخت
و از پلهها پایین می روم
کسی در خیابان نیست
و درخت ها سوخته اند
کجایی؟
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده ایم
مست از بوسه هایی که هنوز نگرفته ایم
از روزهایی که هنوز نیامده اند
از آزادی که در طلبش بودیم
از آزادی که ذرهذره بهدست می آوریم
پرچم را بالا بگیر تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاکپشت ها هم هنگامیکه بدانند به کجا می روند
زودتر از خرگوش ها به مقصد می رسند