نقد داستان «مردی در قفس» نویسنده «صادق چوبک»؛ «حسین برکتی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مردی در قفس جامعه

داستان کوتاه «مردی در قفس» از مجموعه‌ی خیمه شب بازی داستانی ناتورآلیستی است که صادق چوبک در آن زندگی شخصیتی (سید حسن خان) را روایت می‌کند که با معلولیت و غم از دست دادن همسرش، انزوایی را برای خود برگزید که درآن تنها با یک سگ زندگی می‌کند. این اثر سعی دارد با توجه به درد و رنج‌ها و پوچی انسان معاصرش نگاهی به واقعیات زندگی انسانی داشته باشد.

بنیان گذاران مکتب ناتورالیسم که اکثرشآن‌هم روان‌شناس بودند، با بررسی رفتارهای انسان، علی الخصوص بیماران روانی به این نتیجه رسیدند که نیروی غالب در بشر نیروهای ناخوشایند و شر است. داشتن همین دیدگاه سبب می‌شود که اکثر داستان‌های این نویسندگان پر از کلمات رکیک باشد و یا تصاویری را مجسم می‌کنند که در رمان‌های دیگر به این راحتی بیان نمی‌شوند. این نویسندگان زیاد خوش بین نیستند؛ به همین دلیل پایان داستان‌های ناتورالیستی معمولاً غم انگیز است.

این قاعده در داستان کوتاه «مردی در قفس» نیز صدق می‌کند به‌طوری که در داستان هیچ‌گونه خوش‌بینی، امید به آینده و حتی خلاصی از وضعیت موجود دیده نمی‌شود. به نوعی انسان در دور تسلسل پوچی به سر می‌برد که نه برای مرگ و نه برای زندگی هدفی قائل نیست. به همین دلیل و دلایلی که ادامه می‌آید این اثر را اثری ناتورالیستی می‌دانیم.

«سید حسن خان در خواب غلتی زد و پهلو به پهلو شد و تا آمد بیدار شود و رنج زندگی تنهای خود را بیاد بیاورد دوباره خوابش برد.» (از متن داستان)

خلاصه داستان

سیدحسن خان شخصیت داستان؛ مدت نیم قرن زندگی پوچ و بیهوده‌ای را سپری کرده است. او بعد از آن‌که یکی از پا‌هایش را به علت بیماری از دست داده و زنش خناق گرفته و همراه دیگر اعضای خانواده‌اش مرده‌اند، اکنون همراه سگش به تنهایی در ایران زندگی می‌کند. او چنان از زندگی کسالت‌بار خود سرخورده است که تنها دلخوشی‌اش محبت (راسو) سگ است، اما از آنجا که زندگی بی‌رحم است، در نیمه شبی سگ با شنیدن پارس جفتش تصمیم می‌گیرد صاحبش را ترک کند. با اینکه مرد تلا‌ش می‌کند جفت سگ را به درون خانه بکشاند - به عبارتی نقش دلال محبت را بازی می‌کند- شاید که عطش او فرو نشیند، اما سگش به او وفا نمی‌کند و خود را دربست تسلیم جفتش می‌کند و شخصیت لا‌ی در جان می‌دهد.

شخصیت‌پردازی در داستان

بنیان‌گذاران مکتب ناتورالیسم،‌که اکثرشان هم روان‌شناس بودند، با بررسی رفتارهای انسان، علی الخصوص بیماران روانی به این نتیجه رسیدند که نیروی غالب در بشر نیروهای ناخوشایند و شر است.

از نکات مهم در شخصیت‌پردازی این اثر، انتخاب مردی است که یک پایش را از دست داده است. در این اثر هر جا که شخصیت داستان مجبور به حرکت است کندی و زجر حرکت یک انسان به‌خوبی تصویر می‌شود؛ و روایت کننده زجری است که آدمی در دوران زندگی خود می‌کشد. او حتی برای رفع حاجت طوری به زحمت می‌افتد که به موشی که در پایین پایش است غبطه می‌خورد. موشی که روزی‌اش بدون هیچ زحمتی در اختیارش قرار می‌گیرد.

در لایه دیگر نداشتن یک پا را می‌توان فراق و تنهایی از سودابه، یار، همراه و همسرش دانست که پس از او زندگی باری می‌شود بر شانه‌های کسی که باید با یک پا آن را به دوش بکشد و ادامه دهد.

«به دنیا آمده و زجر کشیده و پای چپش را از بالای زانو بریده‌اند و سودابه را از دست داده است و اکنون هیچ کس را در دنیا ندارد» (متن داستان)

در لایه سوم یک پا بودن شخصیت تاکید نویسنده بر بی‌ثباتی و تعادل هستی است. با توجه به اینکه قهرمان داستان محور و تعادل جهان داستان است. استفاده از شخصیت تک پا تاکیدی است بر ناتوانی، نقص و غیر قابل اعتماد بودن جهانی دارد که در آن زندگی می‌کنیم. جهانی که تنها بر اساس تکیه به عناصری مادی چون چوب‌های زیر بغل می‌توان آن را ادامه داد و آدمی به تنهایی قادر به ادامه آن نیست.

در شخصیت‌پردازی استفاده از نام «سید حسن خان» یکی از دقیق‌ترین نام‌های استفاده شده توسط نویسنده است. او با انتخاب این نام درنهایت ایجاز، به ترسیم تناقض پنهان در آدمی می‌پردازد.

سید حسن خآن‌که بعد از مرگ همسرش هیچ‌گاه در انظار عمومی دیده نمی‌شود در خلوت خود به بهانه فراموش کردن غم و غصه و تنهایی‌هایش به تریاک و مشروب پناه می‌برد در حالی که همه اهل محل در این تصور به سر می‌برند که او در خانه مشغول نماز و روزه و عبادت است. استفاده از نام مذهبی برای نشان دادن رفتاری دور از ذهن قهرمان داستان در باور پذیری شخصیت داستان کمک شایانی کرده است. سید بودن این شخصیت این در اذهان این را القاء می‌کند که او فردی مقید به شرعیات ومذهب است در حالی که درواقع این طور نیست.

«سید حسن خان در خانه خود هرگز مشغول نماز و روزه نبود. بلکه برعکس او به اینجور چیز‌ها بغض و عداوت پرپیله‌ای داشت.» (متن کتاب)

سید حسن خان آخرین بازمانده از خاندان خود است و به همین نسبت پیشوند خآن‌هم تئنه‌ای به پایان دوره‌ی خان و رعیتی است و هم جایگاه اجتماعی شخصیت داستان در ابتدا برای مخاطب روشن می‌شود.

در مجموع نام گذاری قهرمان داستآن‌هم نسبت شخصیت داستان را با جهان معاصر خود تعریف می‌کند و هم نسبتش را با خود شخصیت؛ و این یکی از مولفه‌های بسیار تأثیرگذار در پرداخت شخصیت در این اثر محسوب می‌شود.

بی‌توجهی به دین در مکتب ناتورالیستی می‌تواند یکی از بارز‌ترین عناصر شخصیت‌پردازی در این داستان باشد. با توجه به تاثیر مارکسیسم و ادبیات چپ‌گرایانه در عصر چوبک، نمی‌توان نگاه ضد بورژوازی نویسنده را در پرورش شخصیت داستانی نادیده گرفت. سید حسن خآن‌که با پسوند سید و نام مذهبی شاخصه‌ی اصالت دینی و جایگاه مردمی در جامعه را داراست؛ با پیشوند خان از رتبه اجتماعی عالی نیز برخوردار است. در این اثر با ترسیم دقیق و ظریف انزوا و زندگی روبه تباهی شخصیت اصلی، افول هر دو جایگاه را با هم می‌بینیم.

سید بودن که بار مذهبی دارد و با رفتارهای خارج شرع سید حسن به تصور مردم نسبت به او پایان می‌دهد و در جایی دیگر با بیان اینکه سید حسن خان تنها بازمانده از خاندانش است افول جامعه بورژوازی را شاهدیم.

در‌‌ همان ابتدای داستان به‌خوبی زندگی سید حسن خان روایت می‌شود که زنش را از دست داده و قادر نیست نسلی از خود به جای بگذارد. نسلی که نیم قرن خان‌زاده بوده‌اند و رعیت داشتند. در باغی فراخ زندگی می‌کنند. دیوار‌ها و پرده‌ها و ابزار و اثاثیه همگی در حال از بین رفتن هستند و او میان این ابراز‌ها تنها به مرگ فکر می‌کند.‌‌ همان طور که در این مکتب (ناتورالیسم) به‌خوبی روشن است این فروپاشی امری جبری تلقی می‌شود‌‌ همان طور که در مکتب مارکسیسم فروپاشی بورژوازی امری جبری و توسط تاریخ بیان می‌گردد.

در شخصیت‌پردازی استفاده از نام «سید حسن خان» یکی از دقیق‌ترین نام‌های استفاده شده توسط نویسنده است. او با انتخاب این نام در ‌‌نهایت ایجاز، به ترسیم تناقض پنهان در آدمی می‌پردازد.

حرکت مزبوحانه شخصیت داستان بر روی پای راست خود از دیگر لایه‌های درونی شخصیت‌پردازی اثر است که می‌تواند به روشنی بیان کننده پایان دوره راست گرایی و نابودی کامل آن باشد. راست گرایانی که بی‌توجه به تنها سرمایه خود یعنی مردم آن‌ها را از دست داده‌اند و مجبورند برای حفظ تعادل اجتماعی آن‌ها را حفظ کنند.

حیوانات روایت کننده درونیات شخصی قهرمان داستان

استفاده نویسنده از ارتباط شخصیت داستان با حیوانات پیرامون خود مخصوصا (راسو) سگ برای روایت درونیات مردی تنها که هیچ عنصر خارجی برای بیان حرف‌ها و درد‌ها ی خود ندارد بسیار هوشمندانه صورت می‌گیرد. این ارتباط که به درستی در جهت روایت لایه‌های فکری و حسی شخصیت اصلی داستان به کارگرفته‌شده است، پیچیدگی‌های شخصیتی سید حسن خان را به زیبایی بیان می‌کند. این بازگویی در جایی به اوج می‌رسد که سید حسن خان در مستراح خانه‌اش با موشی بور دیالوگ می‌کند. در این ارتباط چوبک از موش نیز یک شخصیت کامل می‌سازد که جهان منفعل سید حسن خان را به چالش می‌کشد. گویی موش با بی‌اعتنایی جهان انسانی را به سخره می‌گیرد و تلاش‌های بی‌وقفه آدمی را برای بقا حقارت آمیز می‌داند.

«این موش او را مشغول می‌کرد؛ اما از این معاشر تحمیلی خوشش نمی‌آمد. یک روز به خیالش رسید او را مرگ موش بدهد؛ اما بنظرش آمد اول باید خودش بخورد تا بتواند موش را مسموم کند؛ اما از فکر مسخره خودش خنده‌اش گرفته بود.» (متن کتاب)

نشان دادن نسبت انسان و حیوان با جهان پیرامونی از نگاه نویسنده طوری استادانه طراحی شده است که گویی همه انسان‌ها و حیوانات در یک سیستم واحد با تناقض‌های و همبستگی‌های آن در چرخه‌ای رابطه‌مند قراردارند. چرخه‌ای که انسان را درنهایت عظمت و شکوه هم پای حیوانات پست و زبونی قرار می‌دهد که در اطراف ما زندگی می‌کنند.

«این هم مخلوقی بود که درست مثل انسان با ترس و لرز از خوان نعمت بی‌دریغ پروردگار خود متمتع می‌شد؛ اما مثل آدم روزی رسان خود را نمی‌شناخت و او را سپاس و ستایش هم نمی‌کرد. شاید از این حیث از آدم خوشبخت‌تر بود.» (متن کتاب)

سید حسن خان در این دنیا، تنها برای سگ ماده و پرنده‌هایش دل می‌سوزاند. چنآن‌که وقتی قناری‌هایش را در قفس داشت با تمام احساس برایشان غصه می‌خورد و هنگامی که تصمیم می‌گیرد آن‌ها را از قفس آزاد کند، مشاهده می‌کند که پرنده‌هایش توان پرواز ندارند و همگی آواره و بی‌خانمان بر روی زمین مانده‌اند، آن‌گاه دلش به درد می‌آید. در این صحنه می‌بینیم حتی پرندگآن‌هم چون خود سید حسن‌خان، شخصیت انسانی داستان، زبون و ناتوان‌اند و این هم‌زیستی و مشابهت بسیار معنی‌دار است. گویی راهی برای رهایی نیست و هرگونه تلاش و تقلایی بیهوده و کور است.

اما دلبستگی و تنها امید او به محبت بی‌دریغ سگی است به نام «راسو» که از بچگی آن را پیدا کرده و با دستان خود به او شیر داده و بزرگش کرده و چنان با حیوان ایاق شده که دیگر نمی‌تواند از آن دل بِکَند. البته تصویری که چوبک از «راسو» و خُلق و خوی سگ می‌دهد، بی‌اختیار خواننده را به یاد «سگ ولگرد» صادق هدایت می‌اندازد.

سید حسن‌خان اغلب روز‌ها با راسو درد دل می‌کند و سرگذشت زندگی درد‌آلود و نفرت‌بارش را که به احدی نگفته، با وسواس خاصی برای سگ نقل می‌کند. چه سید حسن‌خان در این دنیا آدمی را نمی‌شناسد که در تنهایی و رنج‌های او شریک باشد. عُلقه و پیوند سید حسن‌خان به حیوان چنان است که حتی راز‌های درونی‌اش را با سگ در میان می‌گذارد. هم چنان‌که خیال لذت و حظ شهوانی را در وجود راسو جست‌وجو می‌کند. مثلاً سر و گوش سگ ماده را نوازش می‌کند و در خیال خود گویی سودابه -همسر جوان‌مرگش- در برابر چشمانش مجسم شده و اغلب با سگ معاشقه می‌کند:

بدن نحیف و مهتابی سودابه پیشش مجسم می‌شد. عیناً همان‌طور که او را در رختخواب دیده بود ولی دستش بی‌اراده مثل یک عادت، یا یک عکس‌العمل با پوزه‌ی راسو ور می‌رفت. آن را فشار می‌داد و انگشتانش را جلو سوراخ‌های بینی او می‌برد و نفس گرم نمناکش را حس می‌کرد. موهای نرم مخملیش را نوازش می‌داد. راسو هم لب‌های گوشتالودش را بی‌شرم و ناز به اختیار نوازش او گذاشته بود. بعد مثل این‌که قانع نشده باشد پوزه‌اش را ول داد و با حرکت سریعی گوشش را گرفت. زیر بناگوشش غضروف کوچک برآمده‌ای بود که زیر دستش لیز می‌خورد. همیشه از بازی کردن با این غضروف خوشش می‌آمد.‌‌ همان دم آن را پیدا می‌کرد. راسو آب دهانش را قورت می‌داد و دمش را با کیف روی فرش می‌زد.

تصویری که چوبک از «راسو» و خُلق و خوی سگ می‌دهد، بی‌اختیار خواننده را به یاد «سگ ولگرد» صادق هدایت می‌اندازد.

خلاصه این‌که راسو در نظر او همانند دختری باهوش و با عاطفه است:

«به چشم او راسو سگ نبود که احتیاجات سگی داشته باشد. بلکه دخترکِ باهوش و باعاطفه‌ای بود که خوشبختانه به صورت سگی در آمده بود و رفیق زندگی او شده بود. در دنیا دلش را فقط به راسو خوش کرده بود.» (متن کتاب)

حتی سید حسن‌خان سگش را از انسان بهتر و با گذشت‌تر و حتی با احساس‌تر می‌داند. چراکه:

«راسو بهتر از یک آدم رنج و شادی و ترس را حس می‌کرد. او در برابر پیش‌آمد‌ها بی‌اعتنا و با گذشت بود. هیچ‌گاه عکس العملی شبیه به مال آدم‌ها از خود نشان نمی‌داد. ادا و اصول آدمیزاد‌ها را نداشت. خودش بود، سگ بود، اگر گاهی سید حسن‌خان با او خشمگین می‌شد و او را از خودش می‌راند بعد که پشیمان می‌شد نازش را می‌کشید. او هم بی‌گله و کرشمه پیش او می‌رفت و دستش را میلیسید و خودش را برای او لوس می‌کرد.» (متن کتاب)

این پیوند و هم‌زیستی بین حیوان و انسان در این داستان پرمعنی و عمیق است؛ و اینکه چوبک می‌خواهد بگوید حیوانات، مهربان‌تر و قدرشناس‌تر از آدم‌ها هستند و این انسان است که خبیث و نامرد است نه حیوان. در جهان‌بینی و اندیشه‌ی تاریک سیدحسن‌خان، همواره این بینش وجود دارد که شعور و شرف حیوان بر انسان پاک‌تر و بر‌تر است. چنان‌که وقتی سید حسن‌خان با سگش بازی می‌کند با او این چنین حرف می‌زند:

«لوسی جون، تو سگی یا آدمی؟ از آدم بهتری؟ بارک الله چه خوب شد که آدم نشدی، آگه آدم شده بودی، هرگز اینجا جات نبود.»

او چنان به آدم‌ها و انسان‌ها بدبین است که وقتی در ذهن خود با سگ گفت‌وگو می‌کند، ‌ آدم بودن را نشان بی‌وفایی و نامردی می‌داند. مثلاً وقتی سگ ماده‌اش به هوای رسیدن به سگ‌های نر، می‌خواهد خانه را ترک کند، سید حسن‌خان آهسته و سرزنش‌آمیز به سگ می‌گوید:

«راسوی من، دخترک خوشگل من، تو چقده بی‌وفا هستی؟ مگه تو آدمی؟ تو که آدم نبودی، از کی تا حالا آدم شدی.» او بی‌وفایی حیوان را در این می‌داند که حیوان مثل آدم شده و برای این‌که شهوت غریزی‌اش را فروبنشاند خوی آدمی پیدا کرده.

سید حسن‌خان با وجود آن‌که بدبخت‌تر و بی‌کس‌تر از خود کسی را در دنیا سراغ ندارد، باز نسبت به حیوان و همدم خود احساس ترحم می‌کند. این ترجم ناشی از اعتقاد به منفور بودن غرایز انسانی در برابر جایگاه انسان به عنوان فکر بر‌تر است. در این تفکر که «من نباید حیوونو اذیتش کنم. اون هم مثه همه‌ی آدما شهوت داره. اینم کم‌کم داره آدم می‌شه؛ اما دیگه به کار من نمی‌خوره. وختی ‌که آلوده شده و لذت نر چشیده و شکمش بالا اومده دیگه نمی‌تونه منو مشغول کنه؛ اما این انصاف هم نیس که زبون بسه رو حبسش کنم. تو خودت مگه یادت رفته برای خاطر سودابه چه زحمت‌ها کشیدی و چه خون دل‌ها که خوردی؟ تا تو باشی و دیگه به کسی دل نبندی تا چشمت کور شه.»

توصیف و فضاسازی با مثابه شخصیت داستانی

چوبک در این اثر از توصیف محیط در داستان تنها به ایجاد فضا سازی و تصویری سازی بسنده نکرده بلکه با توصیف جزء جزء محیط و ابزار پیرامونی شخصیت داستان سعی داشته است از ابزار محیطی به عنوان شخصیت پویا استفاده کند که توصیف کاملی از ابعاد مختلف قهرمان داستان ارائه می‌دهد. توصیف وسایل خاک خورده خانه که به قول داستان ارثیه‌ای ۵۰ ساله از این خاندان است. در این بین قلم تراش دسته صدفی که ۳۰ سال پیش از یکی از دوستانش در دزدیده است نشانی از تناقضات درونی و اثیری وجودی دارد که سید حسن خان در طول زندگی همراه خود دارد.

«بین همه اسباب خانه فقط یک قلم تراش دسته صدفی دوازده تیغه‌ای راجرز بود که آن را سی سال پیش از روی میز یک رفیق صمیمی هندی در «اگره» دزدیده بود و به این قلم تراش علاقه و کینه‌ی شدیدی داشت» (متن کتاب)

توصیف این قلم تراش به نوعی توصیف تاریخ رابطه ایران با هندوستان است که یک رابطه حب بغضی بین این دوملت را با مخاطب درمیان می‌گذارد. کشوری که روزگاری تحت تصرف ایران بود (دزدیدن قلم تراش) و پس‌ازآن رابطه‌ای دوستانه بین دوملت شکل گرفت که سرشار از بی‌اعتمادی، دشمنی و خشم است!

داستان می‌گوید: «این کار را شاید برای این انجام داده است که بخواد کاری را در نهان انجام داده باشد.» این بهترین توصیفی ست که می‌توان نسبت به کشورگشایی‌های ایران در تاریخ از آن سراغ گرفت.

«از دیدنش ناراحتی و ترسی وجودش را می‌گرفت که آزارش می‌داد و روحش را می‌خورد. بعد از آن فکر می‌کرد آن را توی حوض یا توی مستراح و یا قنات بیندازد. دوباره همه تیغه‌های آن را می‌بست و دزدکی اطرافش را نگاه می‌کرد و آن را سر جایش می‌گذاشت.» (متن کتاب)

مدینه فاضله دور از دسترس

با توجه به اینکه این اثر بیان کننده روحیات شخصیتی است جهان را سرشار از زشتی و درد و بیماری می‌بیند چوبک با توصیف نقاشی روی سقف اتاق به‌خوبی مدینه فاضله خود را بر‌ای مخاطب ترسیم می‌کند.

جهان آرمانی چوبک به طور زیبایی همیشه بالای سر شخصیت اصلی داستان است و در جایی قرار دارد که به هیچ عنوان در دسترس نیست. با این توصیف نگاه ایدالیستی نویسنده نسبت به آینده و جهانی به دور از سیاهی ترسیم می‌شود. جهانی که عشق، وفاداری همیشگی در نگاهِ گل اندام (زن نقاشی شده روی سقف) به طور دائم نقش بسته است؛ و هرروز صبح این نگاه تکرار می‌شود. امیدی که گویی هرروز با بیدار شدن دوباره سید حسن خان دوباره جان تازه‌ای به زندگی پرملال و پوچ او می‌بخشد. البته در پایان تاکید می‌کند که این‌ها همه‌یک بازی ساده است و به نوعی به حصول این امید پوزخند می‌زند.

«هر صبح که از خواب بیدار می‌شد عادت داشت از تمام نقش‌های توی سقف به عکس گل اندام نگاه کند و بعد رو به دیوار سفید عکس نگاهش را برگرداند؛ و همین بازی را هرروز انجام دهد.»

جهانی که امید و آرزوهای نویسنده را شکل می‌دهد بسیار شبیه جهان موعود ادیان الهی است که در آن شکار و شکارچی کنار هم زندگی می‌کنند و فاصله‌ای میانشان نیست.

«شکارچی که پشت کوه ایستاده بود از خود گل اندام و حتی گاوش هم بزرگ‌تر بود و با جزئیات زیادی صورتش نقاشی شده بود. یک تازی و یک شیر و دو بچه آهو و یک خرگوش، قاتی پاتی پهلو شکارچی بودند که از تنگی جا خرگوش زیر دست و پای شیر خوابیده بود و البته شکاچی به آن‌ها اعتنایی نمی‌کرد.» (متن کتاب)

روایتی در ترسیم جهان اثر

امیل زولا می‌گوید: «دنیای بشری تابع‌‌ همان جبری است که بر سایر موجودات حاکم است.»

روایت بدون کشمکش و تعلیق، در جهت ترسیم هر چه بهتر پوچی جهانی است که انسان در آن زندگی می‌کند. آدمی بنده غرایز و نیاز‌های دردمندانه خود است. نیاز‌هایی که انسان دور از دسترس را با حیوان برابر می‌کند.

جهان آرمانی چوبک به طور زیبایی همیشه بالای سر شخصیت اصلی داستان است و در جایی قرار دارد که به هیچ عنوان در دسترس نیست.

صادق چوبک در پایان بندی این داستان با باز کردن در باغ به روی سگ‌های ولگردی که نشانه‌های غرایز افسار گریخته هستند، انسان را تسلیم غرایزش معرفی می‌کند. انسانی که به خواست خود از جهان مادی بریده و همه در‌ها را بروی خود بسته بالاخره مجبور می‌شود سر تسلیم در برابر نیاز خود فرود بیاورد و در‌های مادی غرایز را باز کند. انسان تنها نظاره گر این قاعده هستی است و هیچ کاری جز فرو رفتن در خود ندارد چراکه جهان راهی را که خود انتخاب کرده می‌رود و نه راهی که با منطق و انتخاب آدمی سازگاراست.

«سید حسن خآن‌که برای باز کردن کلون در به آن نزدیک شد. راسو بلند شد و جستی زد و عقب ایستاد. منتظر بود در باز شود و آنچه را که تا آن روز نمی‌دانست چیست ببیند. سید حسن خان به باز کردن آن آموخته نبود. ناگاهان فشار سختی که از تحمل سید حسن خان خارج بود به در وارد آمد. برای همین روی چوب خود فشار آورد و تکیه‌اش را به آن داد، با احتیاط و آهسته لای در را باز کرد. دیگر مسئولیتی در خویش نمی‌دید. کارش را تا آخر انجام داده بود.‌‌ همان جا رو یک تکه سنگ نوک نیز نشست. سنگ نوک تیز همانطور زیرش بود و ناراحتش می‌کرد اما او توان تکان خوردن نداشت. سید حسن خان پشت در باغ در خود مچاله شده بود صورتش دیده نمی‌شد. جلوش در دو قدمی راسو گل‌آلود و کتک خورده و قابل ترحم با سگ غریبه‌ای ته به ته بهم قفل شده بودند و از بودن یک آدم مچاله در دوقدمی خودشان هیچ گونه شرم خجالتی نداشتند.» (متن کتاب)

در زمانه صادق چوبک اتفاق ادبی مهمی به وقوع پیوست و آن ظهور ناتورالیسم در جهان بود. تا این زمان درادبیات ایران و جهان چیزی به نام داستان کوتاه وجود نداشته و از سال ۱۸۲۰ این نوع داستان ایجاد شده است.

در داستان‌های چوبک زبان محاوره جایگاه ویژه‌ای دارد و درداستان‌هایش آدم‌ها به زبان کوچه و بازار صحبت می‌کنند. روش توصیف چوبک نیز روشی مبتنی بر دیدن جزئیات و کوچک‌ترین گوشه و کناره هاست که در آن دقتی عکس‌وار لحاظ شده است. چوبک در تعریف فضا و موقعیت داستان بسیار چیره دست است. او فضای بومی جنوب ایران را برای خواننده به دقت تعریف می‌کند. این فضا در آثار چوبک تلخ و تاریک است و در داستان‌های او به ندرت لحظه‌های شاد دیده می‌شود.

با خواندن آثار صادق چوبک یک حس غریب آزردگی از روزگار به خواننده دست می‌دهد. این ناتورالیسم، ناتورالیسم عکس‌وار عامدانه‌ای است که تنها لحظات تلخ را شکار کرده و درمقابل چشمان مخاطب قرارمی‌دهد؛ بنابراین تمام واقعیت نیست بلکه تنها گزیده‌ای از واقعیت است و این گزیده‌گرایی سبک صادق چوبک محسوب می‌شود. او معتقد به تکنیک خاصی در قصه نویسی نیست و روش خود را دنبال می‌کند.

یکی از ویژگی‌هایی که در این زمان در ادبیات جهان رایج شد، نوشتن راجع به حیوانات و از زبان آن‌ها بود. دلیل این امر آن است که نویسندگان می‌خواهند چیزی را توصیف کنند که تا پیش ازاین وجود نداشته است. چوبک نیز در داستان‌هایش حیوانات را طوری توصیف می‌کند که گویی حقیقتاً درون روح او قرارگرفته و برحالاتی که صاحبش دارد، اشراف کامل دارد.

خلق دنیایی سیاه و تاریک از مهم‌ترین ویژگی صادق چوبک است. محیطی آکنده از بدبختی و پلیدی و سیاهی که شخصیت‌های داستانی را گرفتار کرده و درنهایت به‌سوی مرگ و نیستی رهنمون می‌کند.

در داستان‌های چوبک زبان محاوره جایگاه ویژه‌ای دارد و درداستان‌هایش آدم‌ها به زبان کوچه و بازار صحبت می‌کنند.

در این محیط سراسر شر، همگی گرفتار، محکوم، ناتوان و مفلوک‌اند. خیلی که تلا‌ش بکنند، در عوالم خود با خویش یا دیگری کلنجار می‌روند. چنانکه‌گاه از احساسات سرخورده و فروکوفته، زمانی از غرایز جنسی و امیال غریزی ارضا نشده و مواقعی هم از تمایلا‌ت و نیازهای بیمارگونه یا از وحشت‌ها و ترس‌های خرافی و ناشناخته با خویش یا دیگری صحبت می‌کنند؛ اما این‌ها همه آن چیزی نیست که در آثار چوبک وجود دارد. به عبارتی اگر کمی عمیق‌تر به آثار او توجه کنیم و آن پوسته ظاهری را بشکافیم، نگاهی که چندآن‌هم بدبین و مایوس نیست، خودش را به رخ می‌کشد. نگاهی که حاصل ذهنیت فلسفی نویسنده است.

شاید چوبک به ظاهر در دنیایی غوطه‌ور است که سراسر منحط و سیاه است، دنیایی که شر در آن حاکم است و حتی کمتر موردی برای زیبایی‌ها و خوبی‌ها پیدا می‌شود؛ اما او - برخلا‌ف تصور رایج - گزارشگری صددرصد بی‌طرف و خنثی نیست، بلکه این نگاه فلسفی او - به نسبت کم یا زیاد - در سطر سطر داستان‌ها قابل مشاهده است. فقط او نمی‌خواهد دنیایی آرمانی با قهرمانانی رویایی بیافریند. برای همین با فرو رفتن در سیاهی‌ها و شرارت‌ها، آن زندگی‌ای را جست‌وجو می‌کند که در پوسته‌ای از ابتذال پنهان شده است؛‌‌ همان ابتذالی که بحران جهان معاصر است.

 

دیدگاه‌ها   

#1 آلما 1399-06-15 20:47
ممنون از نقد خوب‌تون.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692