نگاهی به مجموعه داستان خواب با چشمان باز

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

اثر : ندا کاووسی فر

عنوان تحلیل : هشدار در هیات کلمه

نوشته : سندی مومنی

هر 14 داستان مجموعه ی " خواب با چشمان باز " در جامعه ی کوچک خانواده محاط هستند . اساساً ریشه ی اصلی روایت داستانها نشات گرفته از خانواده است . خانواده و مشکلات و مسائلی که در محیط آن به وقوع می پیوند . در جامعه ی کوچکی که از آن یاد شد سه مشخصه ی اصلی نمود بیشتری دارند : اعتقادات خاصی که بیشتر رنگ مذهب به خود گرفته است . بیماری و سردی روابط که منتهی به یک حس سرخوردگی و تنهایی می شود . به عبارت دیگر خانواده با این سه راس در ارتباط تنگاتنگ است . برای اینکه بتوان یک تحلیل منسجم تر از داستانها ارائه داد ، متمرکز بر سه داستان سبز نارنج ، شست دالی و خوشبختی ذوزنقه ای خواهیم بود .

سبز نارنج : سبز نارنج در یک نمای ساده ، روایت ترس و سرخوردگی یک قربانی است . خواننده با فاجعه ی زندگی یک زن که سعی می کند یکی از آسیبهای اجتماعی را به تصویر بکشد ، روبروست . به نظر می رسد سبزنارنج فقط روایت یک زندگی سرد ، بی رابطه و پراز انزجار نباشد . یک طرف قضیه دختر ده ساله ای است و طرف دیگر قضیه ی آقای مودب . ( بحث اینکه این نامگذاری ممکن است در ذهن خواننده چه چیزهایی را تداعی کند به خود خوانندگان می سپارم ) در طول داستان این مرد اینگونه معرفی می شود : یک مرد اخموی بی آزار ، که کاری به کار اهل محل ندارد ، کسی که در سرتاسر داستان " آقای مودب " خوانده می شود . مقصود این است که پیشوند آقا همیشه هست . آقای مودب یک کج رفتار است . با توجه به شواهد و قرائن در داستان شاید بتوان علت کج رفتاری اش را عدم پیوند اجتماعی معنا کنیم که با مقولاتی چون عدم تعهد و تعلق خاطر و دور بودن از یک گروه قابل بررسی است . اینها بحثهای است که در حیطه ی جامعه شناسی قابل برداشت از متن است . این مورد یکی از قابلیتهای متن به شمار می رود . نکته ی اساسی این مورد است که به نظر می رسد این آسیب اجتماعی که در هیات آزار جنسی مطرح شده است به طور کلی از جامعه ی کوچک خانواده و اجتماع بیرون از آن سانسور شده است . دختر ده ساله ی سبز نارنج ادعا می کند که توی جوب افتاده است . خانواده سرگرم مراسم عقدکنان دختر بزرگ تر هستند و گمان می کنند دختر ده ساله شان یرقان گرفته است . یک زندگی ، از بعد فاجعه با ترس و انزوا گره می خورد . ترس از دیدن آقای مودب . ترس از دیدن دوستی که پیشنهاد رفتن به مغازه ی آقای مودب را داده بود . ترس از روبرو شدن مجدد با آقای مودب و انتقام گرفتن و نهایتاً من خواننده از خودم می پرسم : چرا باید این طور باشد؟ چرا دختری که در ادامه ی آن ترسها هیچگونه شادی و نشاطی در زندگیش دیده نمی شود و تنها حس انزجار از مردها چه در یک تاکسی چه در محل کار و چه در محل زندگی برایش کاملاً برجسته است و سایه ی این خاطره در همه جای زندگیش پهن است نتواند حتی در لحظه ی آخر جلوی خنده ی وقیح بزرگ خاندان مودب را بگیرد و او همچنان با همان خنده ی زشت سر تا پای او را براندازد کند؟ آیا این جامعه نیست که آقای مودبها را با سانسوری که دارد همچنان بی آزار و ساکت نشان می دهد؟ آیا اینگونه آسیبهای اجتماعی می بایست در خلوت و سکوت تباهی را به زندگی قربانیان خود تقدیم کنند؟ در داستان سبزنارنج خانواده کارکرد حامی بودن خودش را که در نتیجه ی یک ارتباط صمیمی می تواند داشته باشد ، بروز نمی دهد و نهایتاً چیزی که می بینیم بیماری و تنهایی شخصیت است .

شست دالی : داستان شست دالی درباره ی رابطه ی دو خواهر است که با یک خاطره ی دور ، مربوط به نوزده سال پیش گره خورده است . داستان ، داستان در حاشیه بودن یک نفر و در میدان بودن نفر دیگر است . خواهری که می ماند و گویا در حاشیه مانده و رازی را در سینه دارد که مشتاق بازگو کردنش است ، نقاش است . نقاشی که میان چیزهای قشنگ به نقل از خواهرش مثل درخت نارنگی پربهار ، حوض ماهی و سایه ی یاس ، تنها مرگ و خون و کرم و مارمولک و عقرب در آثارش دیده می شود . خواهری که سفر کرده و ظاهراً همیشه در مرکز توجه بوده ، دختری است که دو مشخصه ی اصلی دارد . یکی متفاوت بودن و دیگری معترض بودن . خواهر سفر کرده همیشه از موهای صاف و طلایی اش که به نظر یک زیبایی خیره کننده به حساب می آید ، بیزار است و اجازه نمی دهد این زیبایی ظهور کند . او به شدت معترض به محل زندگی و نحوه ی تفریح و پدر و مادرش است . گویا از همه چیز شاکی است . خواهر سفر کرده زمانی با خواهر کوچکش روبرو می شود که پدر و مادرش را از دست داده ولی هنوز تمام بدبیاری ها و مشکلاتش را از آنها ناشی می داند . دو خواهر ، بازمانده ی خانواده ای کوچک که رد صمیمیت بین شان در داستان دیده نمی شود در ایجاد ارتباط با یکدیگر ناکام هستند . حرف زدن نوعی برقراری ارتباط است . این دو خواهر در این مورد موفق نیستند . عدم برقراری ارتباط به وسیله ی صحبت کردن و یا حداقل بهتر شدن وضعیت دو نفر با ایجاد صحبت ، در داستانهای ایستگاه هشتم ، چهل ستون و همین داستان برجسته تر است . ایجاد سوء تفاهم با صحبت کردن بین شخصیتهای داستان ناخودآگاه ذهن را به شازده کوچولو می برد . در فصل 21 این کتاب وقتی شهریار کوچولو با روباه روبرو می شود پیشنهاد او برای اهلی کردنش این است که باید صبور میان علفها بنشید و صحبت نکند چرا که سرچشمه ی همه ی سوءتفاهم ها زیر سر زبان است . از ادبیات شازده کوچولو استفاده می کنم : به نظر می رسد شخصیتهای داستانی برای اهلی کردن یکدیگر به اندازه ی کافی صبور نبوده اند و در نتیجه ی این عدم صبر و تحمل ، وقتی با یکدیگر به صحبت می پردازند دچار سوء تفاهم می شوند و این صحبت کردنها آنها را به یکدیگر نزدیک نمی کند بلکه فاصله شان را دورتر می سازد .   در داستان تاکید بر خروس و رنگ قرمز به چشم می خورد . خروس در ذهن وقت شناسی را تداعی می کند . در کلیله ودمنه خروس نماد افراد لاف زن است . در دو کشور فرانسه و پرتقال خروس معنای ویژه ای دارد . در فرانسه خروس اشاره ی تاریخی به سقوط امپراتوری روم غربی دارد و در پرتقال خروس نشانه ی ایمان و عدالت است . به نظر می رسد این مفاهیم در متن مد نظر نبوده . ژاپنی ها و نگاهشان به مقوله ی طالع بینی و تعبیر خروس بیشتر به مفهوم داستان نزدیک است . خروس از این دیدگاه شامل افرادی می شود که عقاید و افکار خود را بیان می کنند و برای دفاع از گفته های خود تا مرز پرخاشگری و ستیزه جویی پیش می روند . خروس نشان آدمهایی است که به هیچکس اعتماد ندارند ، خود محور هستند و اعتقاد دارند همیشه حق با آنهاست . آنها مغرور و خود ستا هستند در ظاهر شجاع و ماجراجو و بی پروا هستند ولی در حقیقت پر از ایده های به ظاهر بزرگ و نا معقول هستند . این تعاریف با شخصیت خواهر سفر کرده هم خوانی دارد . رنگ قرمز نشانه ی خون، شهوت، بی نظمی و اختلال است . معناهای دیگری هم دارد که دراین متن اشاره به معنایی که منظور نظر داستان بوده ، می شود . در طبیعت رنگ قرمز ، رنگ هشدار است بدان جهت که مثلاً مار قرمز به شدت سمی است . اساساً خزندگانی که رنگ قرمز دارند یا تلفیقی از رنگ سیاه و قرمز دارند، خطرناک بودن خود را با این رنگها به نمایش گذاشته اند. به نظر می رسد قرمز در داستان مورد نظر ، بیان گر نوعی بی نظمی و اختلال در ارتباط و هشداری باشد برای تصویر سردی رابطه در بین اعضای یک خانواده است .

فصلی که دو خواهر با هم ملاقات می کنند پائیز است . انتخاب این فصل خودآگاه یا ناخودآگاه ، ذهن را به سمت نظریه ی نورتراب فرای در کتاب کالبدشکافی نقد می برد. فرای معتقد است که کهن الگوها، علاوه بر اینکه به صورت تصاویر و مایه هایی ظهور می کنند، در ترکیبات باز هم پیچیده تری مثل نوع یا گونه های ادبی جلوه گر می شوند. او در کتاب کالبدشکافی نقد انواع ادبی منطبق بر چهار فصل را مشخص کرده است . برای فصل پائیز ، گونه ی تراژدی در نظر گرفته شده است . تراژدی اثر ادبی ( بنا به سنت نمایشنامه ای ) که درآن شخصیت در کشمکش اخلاقی مهمی درگیر می شود که پایانی فاجعه بار دارد یا به ناکامی عظیمی می انجامد . به اعتقاد ارسطو ، تراژدی راستین عواطفی چون شفقت و هراس را در تماشاگران برمی انگیزد . داستان شست دالی نیز مفهومی از تراژدی را در خود دارد . به نظر می رسد خواهر نقاش نتواند حتی در سه روز باقی که خواهر را در کنار خود دارد از لحظه ای بگوید که در آن همه سال خوشحالی اش را تیره کرده است و خواهر معترض گویا عمدی در بی اعتنایی به نپرسیدن دارد . و در نهایت احساس همدلی توسط خواننده نیست به رابطه ی دو خواهر داستان شکل می گیرد .

خوشبختی ذوزنقه ای : در بسیاری داستانهای مجموعه نظیر ایستگاه هشتم ، بدیل، محاق ، کلید با شخصیتهایی مواجه هستیم که اعتقادات خاص مذهبی دارند. مشخص تر اینکه با آدمهایی روبرو هستیم که " مذهب " جایگاه خاصی در زندگی شان دارد . شکل افراطی اعتقادات مذهبی در داستان " محاق " به تصویر کشیده شده است . در داستانهای دیگر اعتقادات مذهبی هر کدام به نوعی بروز کرده اند . علت اینکه داستان خوشبختی ذوزنقه ای انتخاب شده است این دیدگاه است که درتمامی داستانها که صحبت از نذر و توسل است ، گویا مذهب در هیات منجی و نجات دهنده ظاهر می شود و قرار است مشکلی را رفع کند . به نظر می رسد تنها در خوشبختی ذوزنقه ای نجات شکل می گیرد . با توجه به اینکه داستانها ، داستانهایی سرد و تلخ هستند و نهایتاً به نقطه ی روشنی در ماجرا و زندگی شخصیتها نمی رسیم , شادترین داستان ، خوشبختی ذوزنقه ای است . داستانی که از درد و بیماری به عشق و نجات و رهایی می انجامد . این یک نگاه شاد به داستان است . می توان یک نگاه عبوس هم به داستان داشت و اصلاً عشق در آن را توهم و بردگی دانست . نگاه کنید به فصل آشنایی دکتر با زن جوان . فصل پائیز است . در یک نگاه غیر شاد به این داستان تراژدی را می بینیم . به واقع فاجعه ای رخ می دهد و این فاجعه ناکامی بزرگی را به دنبال دارد . خوشبختی ذوزنقه ای قابلیت این را دارد که دو برداشت ، درست نقطه ی مقابل هم ، از آن داشت . من ترجیح می دهم خوشبختی ذوزنقه ای را شاد بخوانم . تنها دیالوگ مهربان ی که حاکی از درک و ارتباط متقابل دکتر و زن جوان است در این داستان به چشم می خورد .

در داستان خوشبختی ذوزنقه ای با دکتری متعهد ، اهل جبهه و انجمن اسلامی دانشگاه روبه هستیم . دکتری که به زن جوانی که سرطان در وجودش رخنه کرده است می گوید : حاج خانوم صد سال شایدم بیشتر با توجه به ادبیات دکتر می توان نتیجه گرفت که او آدم مذهبی است . در این داستان و در داستان محاق مثلث آدمهای مرتبط به هم ولی جدا مانده نقش دارند . در داستان محاق مرد جانباز و همسرش و متولی یک محل مذهبی در مرکز یک نذر قرار گرفته اند و در خوشبختی ذوزنقه ای دکتر و دوستش به همراه همسرش با خوشبختی ذوزنقه ای پیوند خورده اند . تاکید دارم نام داستان مرکز و پیوند دهنده ی سه شخصیت باشد نه چیزی مثل عشق یا زن جوان یا ... به نظر می رسد دکتر در خوشبختی ذوزنقه ای تنها کسی است که شانس رهایی از نقشی را دارد که در تمام عمر از آن بیزار بوده است . خوشبختی ذوزنقه ای از درد و بیماری به عشق و بعد به مرگ و رسوایی می انجامد ولی شخصیت داستان به گونه ای نجات پیدا کرده و از طرفی شخصی دیگر را نیز نجات داده است .

دیدگاه‌ها   

#1 رهگذر 1394-03-07 20:26
سلام
این مقاله از خانم سندی مومنی در جای همچاپ شده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692