نگاهی به قفسههای کتاباش انداخت. روی یکی از قفسهها نوشته بود «امضاشدهها». تکتک کتابها را باز کرد و نگاهی به امضاها انداخت. یاد بچگیهایش افتاد که عکس فوتبالیستها را که از آدامس درمیآمد، جمع میکرد و به دوستاناش نشان میداد. کلکسیون او همیشه کاملترین بود و شاید به این دلیل بچهها همیشه تحویلاش میگرفتند.
نگار غلامعلی پور
داستان «دو نامِ یک خاک» نویسنده «نگار غلامعلی پور»
یک عمر سر آن خاک گریه کردم و حالا، آن هم تصادفی، پی بردم که آن استخوانهای سوخته مال روزبه نبوده. حتی یک پلاک ناقابل هم از او پیدا نشد. از ساعتمچیاش شناختم. خودم برایاش خریده بودم. روز تولدش. اولین سالِ ازدواجمان بود. هزار دل عاشقاش بودم ولی او...