• خانه
  • داستان
  • داستان «جشن امضای مخاطب» نویسنده «نگار غلامعلی پور»

داستان «جشن امضای مخاطب» نویسنده «نگار غلامعلی پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

negar gholamalipoor

نگاهی به قفسه‌های کتاب‌اش انداخت. روی یکی از قفسه‌ها نوشته بود «امضاشده‌ها». تک‌تک کتاب‌ها را باز کرد و نگاهی به امضاها انداخت. یاد بچگی‌هایش ‌افتاد که عکس فوتبالیست‌ها را که از آدامس درمی‌آمد، جمع می‌کرد و به دوستان‌اش نشان می‌داد. کلکسیون او همیشه کامل‌ترین بود و شاید به این دلیل بچه‌ها همیشه تحویل‌اش می‌گرفتند.

 

عکس تک‌تک امضاها را در صفحه‌ی اینستاگرام‌اش گذاشته، همراه عکس خودش با خودِ نویسنده. یقین کرد مشهورترین مخاطبِ شهر است. هیچ‌کس به اندازه‌ی او با نویسنده‌ها عکس نداشت. بی‌اختیار لبخندی بر لب‌اش ‌نشست. چرا که او در چنان شرایطی حکم جواهر نادری را داشت که نه در روی زمین، بلکه در کف اقیانوس‌ها هم یافت نمی‌شد. خوش‌اش آمد از خودش، از این‌که زرنگی کرد و نویسنده نشد. یعنی با صلابت تمام در برابر تبِ نویسندگی‌اش ایستاد و قلیان‌اش را کشید و قاطی جریانِ بلعنده‌ی پان‌قلمیست‌ها نشد. از این دوراندیشی به خود بالید. می‌شد نشانه‌هایش را به وضوح در چهره‌اش دید. زیرلب زمزمه کرد: «گر صبر کنی، ز غوره مشهور شوی» بعد تلفن را برداشت و با مسئول «شهر امضاء» تماس گرفت. شهر امضاء بزرگ‌ترین امضا‌فروشی، ببخشید بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی شهر بود که هر هفته مراسم «جشن امضاء» برگزار می‌کرد. بله، گلویی صاف کرد و بی‌مقدمه رفت سر اصل مطلب، و درخواست کرد جشن امضایی برای‌اش ترتیب دهند. مسئول شهر امضاء هیجان‌زده از این فکر بکر، خیلی سریع جشن امضای پیش‌رو را که برای کتاب سوم یک نویسنده‌ی جوان بود، کنسل کرد و اعلام نمود که مفتخر است اولین جشن امضای مخاطب را همین جمعه‌ برگزار نماید و بدین ترتیب جزو اولین‌ها در سراسر جهان باشد.

روز موعود غلغله‌ای بود. جناب مخاطب پشت میزِ پر از گل و شیرینی نشسته بودند و میکروفن را امتحان می‌کردند. پشت‌سرشان بنر بزرگی نصب شده بود که عکس‌های مختلفی از ایشان را شامل می‌شد که با مشاهیر جهان گرفته بودند! جای سوزن‌انداز نبود. نویسنده‌ها و شعرا کتاب به دست این‌سو و آن‌سو پی مخاطب می‌گشتند. جناب مخاطب که حالا دیگر از رسایی صدای میکروفن اطمینان حاصل کرده بود، از ادیبان خواست که برای سامان‌دهی بهتر به برنامه در صف‌های منظمی بایستند و کسی را مامور کرد که کتاب‌ها را از بزرگواران بگیرد تا دست ملکوتیِ قلم‌زده‌شان زیر سنگینی کتاب‌ها به درد نیاید. از آن‌جا که صف شعرا طولانی‌تر از صف نویسنده‌ها بود، جناب مخاطب دو نفر از شعرا و یک نفر از نویسنده‌ها ویزیت می‌کردند تا در حق کسی اجحاف نشود. به این ترتیب که فرد قلم‌زده‌ی بخت‌برگشته، کتاب خود را از میان خیل کتاب‌های روی میز پیدا می‌کرد و پس از آن‌که کتاب به امضای مخاطب درمی‌آمد و در آغوش مولف جای می‌گرفت و عکسی به یادگار گرفته می‌شد تا بر اعتبارِ مولف افزوده شود و در صفحات مجازی‌اش جا خوش کند، جناب مخاطب کارت ویزیتِ خود را با احترام تقدیم حضور فرد قلم‌زده می‌کردند. روی کارت ویزیت با خط درشتِ سرخ نوشته شده بود: «نوشتنِ نقد، مقدمه‌ی کتاب، موخره و موسطه و...» به اضافه‌ی شماره‌ی حساب و شماره‌ی تلفن و نام و نام خانوادگیِ جناب مخاطب.

مگر قلم‌زده‌های بخت‌برگشته چاره‌ی دیگری هم دارند؟ مخاطبی هم مانده است؟ همه نویسنده شده‌اند و نویسنده‌ها هم که فرصت نمی‌کنند آثار یکدیگر را بخوانند. خیلی هنر کنند آثار برجسته‌ی ادبیات جهان را می‌خوانند تا کمکی برای قلم‌شان باشد و چنان بنویسند که باید!

دیدگاه‌ها   

#1 میلاد پرنیانی 1397-06-29 12:26
نقد و بررسی داستانک «جشن امضای مخاطب» نوشته نگار غلامعلی پور
شهرت، وسیله را توجیه می‌کند

داستانک «جشن امضای مخاطب» روایتی انتقادی از فعالیت‌های یکی از کاربران فضای مجازی است که توانسته با جمع آوری امضاهای نویسندگان و سلفی‌های خود با آنها به مرور به تعداد فالوئرهای خود بیفزاید و برای خود شهرتی به هم بزند. داستان در وهله نخست مخاطبی را جذب می‌کند که با معضلات و حواشی عرصه کتاب آشنایی داشته باشد. نویسنده سعی دارد پس پشت دنیای کتاب سرک بکشد تا کشف کند چگونه در جامعه‌ای که حال و روز کتاب و کتابخوانی آن اسف بار است، عده‌ای از این اوضاع به نفع خود استفاده می‌کنند. بحران داستان با کودکی شخصیت اول که "مخاطب" نام دارد آغاز می‌شود. نویسنده با آگاهی از این مسئله که ریشه بسیاری از اتفاقات را باید در کودکی افراد جستجو کرد به طور اجمالی به آن می‌پردازد. علاوه بر این نویسنده با این شروع قصد دارد شهرتی را که متغیر اصلی داستان است، کاذب معرفی کند و کار "مخاطب" را به جمع آوری تصاویر داخل بسته‌های آدامس تقلیل دهد. وجه تمایز اینجاست که سادگی و صفای کودکی جای خود را به زیاده خواهی های جوانی داده است. این پدیده را بایستی معلول روحیه زمانه دانست که تب نویسندگی و شاعری در آن بالا گرفته و جوانان جویای نام، جهت برطرف کردن نیاز به حق خود (یعنی نیاز به توجه و احترام) به این ریسمان نازک چنگ می‌زنند. مخاطب اما عطای نویسندگی را به لقای آن می‌فروشد و با استدلالاتی که به توجیه می‌ماند صعودِ مجازی را جایگزین گونه حقیقی آن می‌کند. او اعتقاد دارد در زمانه‌ای که "پان قلمیست ها" و کسانی که توهم و تعصب قلمی دارند میدان داری می‌کنند همان بهتر که نویسنده نشد و فقط مشهور شد. اما تناقض اینجاست که این شهرت به واسطه همان تب بالای "پان قلمیسم" تغذیه می‌شود و علی‏القاعده لذتی که از آن مستفاد شود نیز وهمی و مجازی است.
او با نویسنده‌هایی کار می‌کند که فرصت نمی‌کنند آثار یکدیگر را بخوانند ولی وقتی صحبت جشن امضا می‌شود همگی حی و حاضر هستند. اینک فعالیت‌های "مخاطب" به اندازه‌ای به ثمر نشسته که او نیز برای خود جشن امضا برپا می‌کند و نویسنده‌ها با حضور در این جشن بر اعتبار خود می‌افزایند. بنابراین مهم‌ترین ذهنیتی که داستان ایجاد می‌کند تنزل جایگاه و شأن نویسنده‌ها است. نویسنده‌هایی که باید در صف اول فرهنگ جامعه باشند اینک در صفی طویل به انتظار می‌ایستند تا وقتی نوبتشان شد با حقارت تمام، کتاب خود را از روی میز بیابند و آن وقت در آغوش کسی که کتاب نوشتن را ننگ می‌داند عکس بگیرند.
به لحاظ فرمی و محتوایی انتقاداتی به داستان وارد است. به کار بردن نام "مخاطب" نه مفهومی را القا می‏کند و نه چنگی به دل می زند. داستان از فقدان دیالوگ رنج می‌برد. حتی یک دیالوگ می‌توانست به ضرباهنگ داستان کمک کند. به کار بردن پیاپی از یک فعل به داستان لطمه زده است. به عنوان نمونه در همان پاراگراف اول دو بار از فعل "نگاه انداختن" استفاده شده است. اشتباه در نگارش اصطلاحاتی نظیر "جای سوزن انداز نبود" قابل قبول نیست. اغراق‌های داستان بسیار افراطی هستند. استفاده از اصطلاحاتی نظیر "جواهر نادر" و "اولین در جهان" گیرا نیست. البته شاید هدف نویسنده عبارت پردازی های کنایی بوده باشد ولی در این صورت نیز این کار را با مهارت انجام نداده است. ضمن اینکه به کار بردن بیش از حد اینگونه طعن ها، داستان را به حدیث نفس و فراتر از آن به یک عقده گشایی شبیه می‌کند.
از نقاط قوت داستان کامل کردن پازل شخصیتی مخاطب است که آخرین مورد آن، ذکر عناوین روی کارت ویزیت اوست و مبین این مسأله است که خواننده با یک شومن بی سواد طرف نیست بلکه او دستی هم به قلم دارد و این قضیه به باورپذیرتر شدن داستان کمک می‌کند:
«جناب مخاطب کارت ویزیتِ خود را با احترام تقدیم حضور فرد قلم‌زده می‌کردند. روی کارت ویزیت با خط درشتِ سرخ نوشته شده بود: نوشتنِ نقد، مقدمهٔ کتاب، مؤخره و موسطه و...»
این نکته از این جهت حائز اهمیت است که اثبات می‌کند مخاطب، شخصی مستعد بوده که هدفی اشتباه را برگزیده است و صرفاً استعداد خود در نویسندگی را به دلیل هرزه شدن قلم پس می زند. از دیگر نقاط قوت داستان اشاره به دست‌های پنهان اجرایی است. نویسنده، آشفته بازاری را ترسیم می‌کند که در آن هدف همگان یک چیز است و آن کسب شهرت است. نافعان این اشتهای سیری ناپذیر شهرت، ناشران هستند که با کلیدواژه "مسئول شهر امضا" معرفی می‌شوند و مصداق بارز کسانی هستند که از آب گل آلود ماهی می‌گیرند:
«شهر امضاء بزرگ‌ترین امضافروشی، ببخشید بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی شهر بود که هر هفته مراسم «جشن امضاء» برگزار می‌کرد.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

نگار غلامعلی پور داستان ایرانی

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692