ترانه«حمیده السادات غفوریان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

چكامه‌اي براي دلير كوچكم...


چشم‌ها را به روي هم نگذار

كه سكون نام ديگر مرگ است

دشمنانت هميشه بيدارند

خواب گاهي برادر مرگ است

گوش كن؛ درسكوت مبهم شب

پچ پچي موذيانه مي آيد

گربه ي بي حياي همسايه

نيمه شب ها به خانه مي آيد!

پسرم! خواب گرم و شيرين است

اينك امّا زمانِ خواب تو نيست

تا زماني كه حيله بيدار است

چه كسي گفته وقتِ لالائيست؟!

گوش كن؛ دشمن از تو وخاكت

پرچمي بادخورده مي خواهد

از تمام شكوه اجداديت

قهرمانان مُرده مي خواهد!

دشمنت مار خوش خط و خالي ست

كه فقط خون تازه مي نوشد

هركجا قابل شناسائي ست

گرچه چون ما لباس مي پوشد!

با بصيرت نگاه كن پسرم

هر كمان بركفي كه آرش نيست

هر پدرمُرده اي كه پيرهنش

بوي آتش دهد سياوش نيست

چشم وا كن كه دشمنت هرروز

باهزار آب و رنگ مي آيد

تو بزرگش نبين اگر كفتار

در لباسِ پلنگ مي آيد

پسرم! ممكن است در راهت

دشمن از دوست بيشتر باشد

گاه دنيا دسيسه مي چيند

كه پدر قاتل پسر باشد!

تو ولي شك نكن به راه و برو

مرد با رنج و درد مأنوس است

پشت پرهاي كوچك گنجشك

قدرت بال هاي ققنوس است!

دستهاي تو مكر دشمن را

به جهنّم حواله خواهد كرد

نفسِ آتشين اين ققنوس

كركسان را مچاله خواهد كرد!

آسمان فتح مي شود وقتي

شوق پرواز در سرت باشد

در مسير حفاظت از اين خاك

مرگ بايد برادرت باشد!

بال و پر باز كن كه كركس ترس

از "تبار عقاب" مي ترسد

شده در قعر چاه نعره بزن

چشم افراسياب مي ترسد

شك ندارم به اين حقيقت كه

تو شبي پرستاره مي سازي

واگر خون سرخ لازم بود

كربلا را دوباره مي سازي

مادرت هم رسالتش اين است

نگذار هرآنچه شد باشي

من به تو ياد مي دهم كه چطور

قهرمان جهان خود باشي

پسرم؛ قهرمان كوچك من!

نقش خود را درست بازي كن

هركجا دور دورِ خاموشي است

با سكوتت حماسه سازي كن!

دشمن از دست هاي كوچك تو

مثل برگ از تگرگ مي ترسد

تو فقط مثل كوه ايستاده بمان

مرگ تا حدّ مرگ مي ترسد!

من براي دلير كوچكِ خود

تا قيامت چكامه مي خوانم

توي گوشت به جاي لالائي

بعدازاين شاهنامه مي خوانم

 



درد دلي كوچك با تنهــايت خاكساري

تقديم پيــشگاه منجي موعود (عج)...


سكــوتت يه تهــديد مــرگ آوره

براي جهـــاني كه عـــاصــــي شده

جهــاني كه توش انقـــدَر عـــدل هست

كه حتــّي خـــدام اخـــتصـــاصي شده!

*   *   *

جهـــاني كه هرروزِ عمــــرش بايــــد

با ترديـــدو دلــواپــــسي ســــر بشه

جهـــاني كه توش از ازل تا ابـــــد

بــرادر   نبايــــد   بـــرادر بشه!

جهـــاني كه خـــواب شــب مردمــــش

پراز جيـــغ زن هاي بي شـــوهــــره

پر از صحـــنه ي ضجــّه ي مـــادري

كه دشـــمن داره بچـــّه شو مي دره

*   *   *

پر از ســـرفــه هاي تفـــنگاي مســـت

پر ازبوي تن هـــاي بريــــون شده

همـه خــواب هــامون پر از خونه و

جســـد سنــگفرش خيــــابـــون شده!

*   *   *

اگه تــــرس جنـــگم نبـــاشه ... به جـــاش

بايــد ترسيـــد از چشـــم مـــرداي مســـت

يا از رقـــص زن هاي بـــور لــــونـــد...

هميــــشه دليـــلي واسه ترس هست!

*   *   *

بايـــد ترسيـــد از باد بي بتــــّه كه

شبـونه به خـــونه شبيــــخـون زده

ازش چن(گ) زده چـــادر مادرو

قسـم خـورده هيـچ وق(ت) بهش پس نده

*   *   *

بايـــد ترسيد از آدم عصــــر ما

كه از زنـــدگي پاشــو پس مي كشه

به جـــاي هـــواي طبيـــعـــي فقط

توي فيـــس بوكـــش نفـــس مي كشه!!!

*     *     *

آقا! با تـــو هســـتم ...بگــو مي شنــوي؟!

كجــا مونـــدي پس؟! دنــــيا دلـــواپــسه

ميـــگن توي عصـــر تفـــنگ و طلاق

ظهـــور تـــو فــــرمـــان آتــــش بسه!!!

*   *   *

كجـــايي؟!... بيـــا نعـــش دنيـــامـــونو

تـــو از چنگ كفــتارو كــركــس بگيــر

از اين بادِ لامــذهـــب هرزه گـــرد

بيـــا چـــادر مـــادرُ پـــس بگيـــــر!

*   *   *

يه چيــــزي بگـــو ... پس چـــرا ساكـــتي؟!

بيـــا تا خيــــالم رو راحـــت كني

آقـــا با شمـــام!... ميشه لطفا فقـــط

بشيـــني دو ساعـــت باهام چـــت كني؟




تقـــــدیم به بچه های مصـــر ،سوریه ،غـــزه و همه ی کودکانی که رویاهایشان را جنگ سوزاند

زندگی انتخاب خوبی نیست

بین تبعید و مرگ تدریجی

زندگی مثل مست کردنه و

تکیه دادن به بااااااااد از گیجی

مث تبعیدِ یه ترانه ی تلخ

به سکوتِ یه دفترِ پاره س

وقتی هرشب بجای لالایی

تووی گوشت صدای خمپاره س

مث فریاد بی اراده ی تو

موقع دیدن هلی کوپتر

زنگِ تاریخ زیر لب گفتن

تُــــــف توو روح کثافت هیتلر

مث وقتی که بغض کردی ولی

چادر مادرت گلـــــی باشه

گور گهواره میشه وقتی توو

کشورت جنگ داخـــلی باشه

وای از لحظه ی تولد مرگ

تووی چشمای سبز یه تروریست

وای از اون مادری که می فهمه

یکی از تیکه های بچه ش نیست

وای از احساس تلخ سرگیجه

وقتی می پاشه رووت خون پدر

وااااای از جای مشت روو صورت

گریه کردن با گاز اشک آور

وای از انفجار نارنجک

وقت بازیِ بچه های محــــل

زنده زنده سوزوندن مردم

پیش چشمای سازمان ملل

وقتی تو زیر تانک خوابی من

روو یه مبل بزرگ می شینم

تووی ال ای دی چهل اینچم

بی کسیتو درشت می‌بینم

وقتی رویای بچگانه‌ی تو

زیر پوتین مــــرگ می‌میره

فکر اینم که تووی فـ.یـ.س بوکم

جسدت چن(د) تا لایک می گیره؟

حالا که زندگیِ تو وقفِ

شکم گنده ی تل آویوه

بذا(ر) کر شـــــه گووشای تاریخ از

جیغِ نوزاد یه زنِ بیـــــوه

بذا(ر) سگهای بی شرف هرروز

تن رؤیـــاتو پاره پاره کنن

صحنه ی دلخـــراش اشکــاتو

سوژه ی داغ ماهـــواره کنن

سر بذار رووی زانوی پاییز

تا که موهاتو بـــــاد شونه کنـــه

بذارش روو درخت زیتون تـــــا

توو کــــــلاهت پرنده لــــونه کــــنه

ترانه«حمیده السادات غفوریان»

دیدگاه‌ها   

#1 narges 1392-09-07 21:28
بسيارلذت بردم مرحبا خانم غفوريان
شادباشيد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692