اوّل:
گم شده توو خودم، توی دنيام
هيشكی جامو هنوز پُر نكرده
من ميرم سمت روزای قبلم
يا زمان به جلو بر می گرده!
ناپدید میشه وقت از جهانم
میریزه ساعت از روی دیوار
میچکه امروزم از تنم باز
مونده فردای من زیر آوار
لای این حجم، تا خورده موندم
حوصلم داره کم میشه انگار
خیرگی هست و دیوار خونه
تووی چشمم نگاهای دوخته
توو گلوم حرفای گفتنی تر
توو سرم لامپای نیمه سوخته
حوصلم جا نمیگیره توو وقت
یخ زده لحظه هایی که سر شد
حسرتش مونده توو روزای بعد
وقت نگذشتهای که هدر شد
فردا از ذهن من پاک شد و مرد
وقتی که فکر من بی اثر شد
سرعت لحظهها رو میدونم
نبض کل جهانو گرفتم
میدوئم عکس این سیر معکوس
شاید این بار زمانو گرفتم
دوّم:
مثل همیشه دیر رسیدم به زندگی
به چشمایی که انگاری صد ساله آشناس
توو آخرین دقیقهی تاریخ دیدمت
یعنی که لحظهی ابدیت برای ماس
دستامو میگیری با یه لبخند رو لبت
این لحظه کل هستیو اثبات میکنم
یادم نمیره چشماتو بعد همیشهها
حتی یه روز توو نیستی پیدات میکنم
چشمامونو گره میزنیم به نگاه هم
دنیا توو این دقیقهها مسخ طلسم ماس
حالا که با توام دارم اقرار میکنم
که آخرین گناه زمین سهم اسم ماس
ما رو به بی نهایتی از زندگی رسوند
عشقی که با همیشهترین لحظمون رسید
توو این دقایقی که نمیخوان هدر بشن
هستی خودش رو پا به پای ما دوتا کشید
این لحظههای آخره... باور نمیکنم
وقتی که داره سر میره دنیای لب به لب
فکرای توو سرم که به جایی نمیرسن
این آخریشه! ساعتمو میکشم عقب
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا