بی تو تنبور کهنهای هستم
که همه تارهاش کنده شده
ساز پیری که جای موسیقی
حال و روزش بساط خنده شده
اونکه با زخمههای محکمتر
لحظه لحظه صداش بم میشد
اونکه وقتی بلند وایمیساد
هر چی چنگه به پاش خم میشد
اونکه هر گوشه، گوشه گیر غمش
اونکه هر پرده، پردهدارش بود
شور از شعرهاش میبارید
همه چی تحت اختیار شود
حالا نازش ز[ه]وار در رفته است
مرگشو موریانه میبوسه
تو سکوت همیشگی داره
توی کنج اتاق میپوسه
با تو تنبور بودم و حالا
هیشکی باور نداره این سازه
شدم اون هیزمی که کم مونده
مادرم تو تنور بندازه