شعری از «سیامک کیهانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

من روایتگرم تماشاچی

او مواجب بگیر ملک ریا

تو همان ما که منقرض نشدی

آخرین سامورایی تنها

بغلت را ببند و دورش کن

آن نبودی که نیست برگشته

آشنایی که می‌رسد از راه

معنی اجنبی است برگشته

لشکر خود عقب بکش خود را

تو که هرگز هراس جنگت نیست

سایه اند این حرامیان خالو

مشکل از غیرت تفنگت نیست

در وصال عقیم حافظه ها

سر ببر در میان لاک خودت

رد خونت به رود برخورده

گم شدی در میان خاک خودت

جان من جان به در ببر وقتی

پیک خون از غزال می آید

دشت دریوزگی است خالو جان

سگ بمیرد شغال می‌آید

ای جوانمرد جبر ضحاک است

روی هر شانه مار می سازد

از تمامی کاوه ها دارد

زالو و مرده خوار می سازد

معرکه گیرها خدا شده‌اند

زندگی دست مشتی انتر بود

آه رستم به خود بیا بپذیر

سرزمینت شغاد پرور بود

با گلوله یکی شو و نگذار

از صدا با سکوت رد بشوند

درّه‌ی سهمگین اجازه نده

با طناب از گلوت رد بشوند

اسم تو من نبود ما بودی

غوطه ور شو به خون خود خالو

من صدایت نمیکنم دیگر

منقرض شو درون خود خالو

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692