چرا رفتی؟
چون خانه سرد بود
چرا رفتی؟
چون این کاریست که همیشه بین غروب و طلوع میکنم
چی پوشیدی؟
کت و شلوار آبی، پیراهن سفید، کراوات زرد و جورابهای زرد پوشیدم
چی پوشیدی؟
چیزی نپوشیدم. شالی از درد گرمم میکرد
چرا دروغ گفتی؟
فکر کردم همیشه راست میگویم
چرا دروغ گفتی؟
چون حقیقت هم مثل هر چیز دیگری دروغ میگوید و من عاشق حقیقتم
چرا داری میروی؟
چون دیگر هیچچیز معنا ندارد
چرا داری میروی؟
نمیدانم. هیچوقت نفهمیدم
چقدر باید منتظرت بمانم؟
منتظر نباش. خستهام و میخواهم دراز بکشم
خستهای و میخواهی دراز بکشی؟
بله. خستهام و میخواهم دراز بکشم
mark strand
ترجمهی محمدرضا ربیعیان
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا