کودک و درخت در پاییز
بارانِ شبِ پیش با سکوتی در راستای رودْ روان است
خورشید دیگر زمزمهی باران را نمیشنود
نخستین مزرعه در برابر تپهی جاری سر خم میکند
راشهای سرخرنگ آتشِ در آب فرورفتهشان را بهزحمت به کنارهی روز میکشانند
گوی گلگونِ خورشید در ساحلْ موقرانه میگدازد
سماقهای خیسخورده میوههای خود را تکان میدهند
گلهها، با پستانهایی که اینسو و آنسو در لرزهاند، ظهرِ تابستانی را بهسر میبرند
خانهای که با دست کودکی نقاشی شده درست در وسط مزرعه قرار دارد
در طبقهی بالای آن، چهرهای از درون تکهای از قابِ پنجره به بیرون چشم دوخته
این لحظات پرشور، اما، شباهنگام جملگی بلعیده میشود
دخترک نگاهش را روی بلوط تنها میاندازد
و به رشد آهستهی درخت فرصت میدهد
Claudia Surma