شب ، به پایان رسیده است وماه
در آسمان صاف ، آرام آرام محو می شود
و در آبراهه ها غروب می کند.
سپتامبر، دراین سرزمین هموار، از نشاط سرشار است.
چمن ها بدان سان سبزند که در درهای جنوب به گاه بهار.
یارانم را رها کرده ام ،
دلم را درون دیوارهای قدیمی پنهان کرده ام،
تا با یاد تو تنها بمانم.
اکنون که روزآغاز می شود
و صدای پای اسبها روی سنگفرش ها احساس می شود
تو چقدر دورتر از ماهی!