بوي ميوه گنديده و عطر شمعداني در هم مي آميزد در كوچه
در ماههاي آگوست و سپتامبر
پسرهاي جوان و دختركهاي ريز نقش
ترك كرده اند رختخوابهاي گرم و رويا هايشان را
پشت سر نهاده اند بوي رختهاي نشسته را
در خانه هاي تو سري خورده شان
اينك همه در خيابان اصلي شهر هستند
از لابه لاي ساختمانهاي روشن
رو به سوي مركز اداري شهر مي روند
شايد هم برخي فروشگاههاي بزرك
و برخي كارخانجات
مانند درختان گردو در ماه سپتامبر
درست در جايي از بدنشان كه معبر بادهاست
گرماي خورشيد را تجربه مي كنند.
عصر هنگام با كيسه هاي كوچك دردست و يا روزنامه اي
برخي دستهاي عرق كرده و سرخ شده
بادي كه از پارك مي وزد و عرقشان را خشك مي كند
در كافه هاي قديمي سر نبش
ترانه هاي قديمي را مي نوازند
نانوا در حالي كه دستهايش را پاك مي كند
جلوي در مي ايستد
از پنجره هاي كوچك مي شود شاطرها را ديد
با لباسهاي سپيدشان
و سنگيني سرنوشت شهر بر شانه هايشان.
كمي بعد دختر درشت اندام؛ بازيگر دوره گرد تأتر
هماني كه در باغها در تابستان كار مي كند
با لبخندي بر لبان بي رژش
پسرهاي جوان در آرزوي گذراندن شبي با او
اما بعد با گامهاي مردد و گيج
راه محله هاي تاريكشان را پيش مي گيرند؛
جاهايي كه اغلب مانند خانه هاي قديمي رومي
از لاي درهاي باغچه هايشان
روشنايي درونشان را به كوچه ها ميريزند.
سال ١٩٤٨