تو نمی دانی ماسه چیست
دريا را نديدي كه
ببند چشمهايت را به زمان بينديش
دريا در يك چشم تو
و ماسه در چشم ديگر توست
تو نمي داني سنگ چيست
از كوهي بالا نرفته اي كه
برو بسمت درستي هاي هر چند كوچك
كوه زير يك پاي تو
سنگ زير پاي ديگر ت
تو نمي داني خاكستر چیست
آتشي نسوزانده اي كه
دراز كن دستهايت را بسوي آسمان
در دستي آتش
در دستي خاکستر
تو نمي داني خون چيست
نه مرده بودي و نه كشته
بخواب بر روي زمين بدينگونه كه
مرگ در يك طرف تو
و خون در طرف ديگر تو
تو نمي داني عشق چيست
مرا دوست نداشتي كه
گريه كن تا جايي كه مي تواني
تمام زيبايي ها در توست
و
عشق در من !
شاعر: امید یاشار اوزجان