اشک!
نامه ی خالی زنی است
سرشاراز
واژه های سپید
که همه شب
سرازیرمی شود روی تنهایی اش
همه ی صفحه های آئینه
جای پنجه ی نفس های زنی
روی آن نقش بسته
پنجره های جهان
از زبان زنان
عشق را
به یقه ی ماه
سنجاق می زنند
2-
نگاه هایت!
الفبای تازه است
می باید...
بار دیگر
یاد اش بگیرم
3-
که می جنبانی ام...
آرزوی کودکی ام می کنم
فارغ ازآغوش تو
مادر...
گمنام اند آرزوهایم
4-
پژواک سپیده دم
بگوش می رسد
سیه ابری بارانی
سپیدی ابری را
به آعوش گرفته
بلندگوها
ازمناره ها
اذان سپیدی را
سرمی دهند
5-
فصل!
سخاوت باران
نزدیک است
دیوارهای خسته
بمن می گویند:
مانیز..
چون شما
اززندان خسته ایم
6-
گورستانها!
شکل ونمای خودرا
عوض کرده اند
ازاین به بعد...
درآغوش بهاری
شهیدرا
دفن می کنند
7-
من وزمستان
باهم پیرشدیم
ازغم او سپیدی می بارد
وازغم من نیز
سپید تر از سپیدی
8-
تنهایی!
درسلول انفرادی
دیواررا
قرائت می کند
9-
زندان!
سرشار است
ازآزادی
10-
دلم که هیچ
شعرهایم نیز
غم تورا
در دل دارند
11-
برای دلتنگی ات
«دل» دارم
وبرای بارش ات نیز
«آسمان»
12-
خودم می شوم
بالهایت...
تو!
تنها به:
پروازبه اندیش