فریدریش هولدرلین
Johann Christian
Friedrich Hölderlin
1843-1770
سوگواری مموزین بر دیوتیما
روزانه در جستجویم، اینک اینجا، آنک آنجا سردرگمیام مرا میکشانَد،
بارها بار هر بزرگراه و کورهراهی را کاویدهام؛
سرما را بر نوک این تپهها میپویم، همهی سایهها را باز میبینم،
و آنگاه سرچشمهها را دیگر بار؛ خاطرم بر فراز پرسه میزند و در فرودست
آسودن را میطلبد؛ آن سان که آهویی زخمدار به سوی جنگلزاری میشتابد
که خو گرفته است آنجا فرو لمد، ایمن در تیرگی رو به ظهر؛
با این حال کنام سبزش دیگر اکنون نمیتواند او را شاداب یا آرام سازد،
گریان و بیخواب میپلکد، با تنش بیدادگرانه ریشریش از تیغهی خار،
نه گرمای روشنایی روز یاریاش میدهد، نه تاریکنای سرد شب،
در امواج رود بس عبث زخمهایش را میشوید.
و بس بیهوده زمین اکنون بر او پیش میکشد بوتههایی را تا شاید شفا بخشند،
او را دلخوش میکنند، و هیچ کدام از بادها خون تبدارش را آرام نمیکنند، همین گونه، ای دلبندان،
انگار، با من نیز همین گونه است، و آیا هیچ کس میتواند
این وزنهی مرگ را از سیمایم برآورد، بشکند رؤیای یکسر غمفزا را؟
کوچ
سوابیای خجسته، مادرم،
در گذر یکصد جویبار
همچون لمباردی، خواهر فروزندهترت
در مسیر راه،
و درختانی بسنده، با شکوفههایی سفید و قرمز،
و تیره، که میبالند سرکشانه، آکنده از برگهای سبز،
و در همسایگی آلپ سوییس
تو را با سایه میآرایند؛ چون منزلگاهت نزدیک است
به قلب، و در حصار خود میشنوی سرچشمهها سر میریزند
از جامهای نقره، دستهای ناب
باده میپیمایند، همچنان که خورشید
قندیلها را میگدازد،
فرود آمده بهمن
از روشنایی پیشتازنده،
ستیغهای برفگیر میخیسانند زمین را
با نابترین آبها. بسی خویشکاری
در خاستگاه جبلی توست. دشوار است از سرچشمه گسستن.
و زاد و رودت، شهرهای
کنار دریاچههای موجخیز،
کنار بیدهای نکار، کنار راین،
همه مؤافقند که نیکتر ازمیهن
هیچ قلمرویی نیست
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا