• خانه
  • شعر
  • شعر ترجمه
  • شعر«در مغزم مراسم تشییع حس کردم» از «امیلی دیکینسون» مترجم «نگین کارگر»

شعر«در مغزم مراسم تشییع حس کردم» از «امیلی دیکینسون» مترجم «نگین کارگر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر«در مغزم مراسم تشییع حس کردم» از «امیلی دیکینسون» مترجم  «نگین کارگر»

در مغزم مراسم تشییع حس کردم
و سوگواران
می آمدند و می رفتند
رفتند و رفتند تا جایی که
آن حس داشت از بین می رفت.

و وقتی همگی نشستند
تشریفاتی شبیه به دهل نوازی
مدام می کوبید و می کوبید
تا جایی که حس کردم ذهنم فلج شد.

و بعد شنیدم که جعبه ای را برداشتند
و در امتداد روحم
دوباره
آن را با صدای غژغژ کشیدند
با همان کفش های آهنین
سپس فضا طنین انداز شد

انگار که تمام بهشت ناقوس بوده
و اساس وجود، سراپا گوش بودن
و من
و سکوت
رویارویی غریب
شکسته، تنها، اینجا.

(و بعد
قایق خیال شکست
و من فرو رفتم
و در هر غوطه وری
دنیا را لمس کردم
و تمام شد، آگاهی نیز.)*

*گردآوران قطعات ادبی قطعه پایانی این شعر را در برخی منابع حذف کرده اند.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692