لطافتی از برف
نمیشودپیشبینی کرد
این مرگ را
***
خرمنِ مهتاب
آوارگیِ من گرداگردِ دریاچه
تاگذشتنِ شب
***
نه شکوفه نه ماه
اودر حالِ نوشیدن است
باهمهي تنهاییاش
***
صداي زنگِ مرگ از معبد
باقیماندن در رایحهي شکوفهها
غروبِ کامل
***
همچنان ستودنیست
مشاهدهي نور بی هیچ اندیشهاي
زندگی زود خواهد گذشت...
***
درختِ بلوط
میلی که دیگر وجود ندارد
درشکوفههاي گیلاس
***
لمس کردنِ ماهیها
لمس کردنِ پرندهها
کارهاییست که انجام ندادهام
دراین سالهاي واپسین
بستهبنديِ کیکِ برنج با یک دست
دستِ دیگر
لابلاي موهاش