شعری از شاپور احمدی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

 

 

 

 

 

اندوه گیوم آپولینر*

 

این تاج خونین گیوم آپولینر است که تا ابد بر سرم می‌سوزد.

پشت به پارکی شبانه رودرروی بیمارستان قوز کردم

تا هر چهار پروانه‌ی برقی که تا به حال نایستاده‌اند

کله‌ام را حفر کنند و اگر شب به خواب رفتم

جیرجیرشان در تارهای کفک‌زده

سروتَهَم کنند. و عصایم را

با گام­های غمناک بر جلبک­های حوض

خواهم سراند. دوست عزیز، وقتی مرا می‌بینی

از جیب­های آرتور رمبو و به‌ویژه کله‌ی پرستاره‌ی

گیوم آپولینز در باغچه بپرس.

***

گلهای زراندود و سبزی­ها در پرتو باران آب شدند. در خواب دیدم یک­هو

پرنده‌های جورواجور پر شدند از ریشه‌های سرزده‌ی گلدان به جا مانده.

با کیسه‌های شعله آهسته بیرون بیمارستان جلو ایستگاه ایستادم.

تلاش کرده‌ام به هوا بپرد گلدان اما امسال پرید و

در سرم می‌سوزد تا ابد صورت­های پیکاسو.

دوست عزیز فراموش نکن گیوم آپولینر را.

***

در یکی از خشت­ها ایستاده بودم.

نیم‌تنه‌ام می‌خواست توی عکس بیفتد.

رنگ‌ورویم آتشین و چخماقی بود

به رنگ باد و خاک­های بعدازظهری در شهرستانی شورشی.

نخ­ها و گوشتم درست مال آن سال­هاست.

آن دو پروانه‌ی قرمز آن قدر در گونه‌هایم چرخیدند

که یک­هو وقتی تاریکی گردنم را خم کرده بود

و سینه‌ام نیمه‌مرده به پایین کش می‌آورد

تو گویی در حمام­های بی‌امید پابلو پیکاسو

کیسه‌های کم‌رنگم از پایین سرد شده بودند.

و هنوز نثر رمبو به برگچه‌ی خیس نریخته بود.

آن شب با عجله دراز کشیدم توی کوره‌پزخانه.

وقتی خوب حفره‌ام باز شد

و پله‌های بیمارستان و گربه‌ها روشن شدند و

هَمَهم غصه‌دارشان را شنیدم

باشتاب رمبو را از اول تا آخر زمزمه کردم.

با سرانگشتانم که کند بودند، بدون اشتباه

دو سه تار گلدان را پیچاندم.

اکنون با همان شلوارک در خشت نشسته‌ام

آن روز همه‌شان توی حیاط بودند سگ و سوتک

سپیدار و زورق و مست.

چند سال هر کدام فصلی بود با آن­ها گذراندم.

اکنون همین جا ایستاده‌ام زیر ریشه‌ی خشت

تا یکی از پس­کوچه‌‌های سگجان را دشنام دهم.

دیگربار در کله‌ی خود چنبره زده‌ام.

و هر شب پس از رمبو و پیکاسو

تاجم را جلو پروانه‌های آهنین می‌کوبم.

من خوب یادم هست غصه می‌خوردم و کله‌ام می‌افسرد.

حوض مغناطیس و آبی­های پیکاسو در هم آمیخت

و با نیزه‌های تاج دوباره بر حوضچه عصا زدم.

امروز پس از آنکه بار آخر سیم­های گلدان را چسبیدم

دوباره ستاره‌ای غمناک در گرد و خاک آتشین تپید.

دوست عزیز فراموش نکن هیچ کدام را

آرتور رمبو و گیوم آپولینر را

گو اینکه به سن و عقل تو دردناک است

سگ و سوتگ در سرت سوت بکشند.

کیسه‌ی آب­دار را زیر سپیدار گرفتم.

تارهایم را ستردم و برق­ها رفتند.

پروانه‌ها هولکی ریختند توی حیاط

هیچی نکردند تا صبح. سپیده‌دم هولناک است.

به لهجه‌ای کج میومیو کردند اما سوت بود.

این بار اشتباه نکن دوست عزیز

برگرد بر سر تاج.

***

موها را بالا کشاندم

اندوهناک به کله‌ام نگریستم

چارزانویم می‌چرخید و تراشیده می‌شدم.

پره‌های پرنده به‌ روشنی می‌افتادند.

آن گاه با صورت زل زدم به همان دو پروانه

که قبلاً در شب چهار پر فلزی بودند.

یواشکی به آنها سوت زدم در حفره‌ام

به قیهای سیاه بی‌چشم.

کیسه‌ام پر بود از رنگ و تپ ‌وتوپ

و به سگ و سوتگ تکیه زده بود.

گرم و پرخون به بستر کهنه بازگشتم.

 

گيوم آپولينر، شاعر فرانسوي، 26 اوت 1880 در رُم از مادر لهستاني زاده شد. هفدهم مارس 1916 تركش خمپاره‌ای در سنگری نزديك بری ‌دو باك Berry de bac شقيقه‌اش را از هم دريد. سروده‌ها: الكلها/1933. زندگانی، قربانی عشق/1917. خط­‌نگاری­ها/1918. دادائيست­ها و سوررئاليست­ها او را پيشكسوت خود می‌دانستند. نهم نوامبر 1918، هنگام مرگ 38 ساله بود

 


 

ارتباط با شاعر:www.shapurahmadi.blogfa.cm 

 

دیدگاه‌ها   

#1 به‏نام 1390-09-13 16:39
به عنوان مخاطب شعرتون اصلاً باهاش ارتباط برقرار نکردم، یعنی خودمُ مجبور کردم که بخونمش حتا به دو دلیل دمِ دستی، لااقل:
1. ارجاعات و تصاویر نامفهوم
2. طولانی بودن بیش از حد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692