«برای خاطرهای از استانبول»
اتوبوس در مه و بخارآن روز کمرنگ میشود
زندگی میگذرد
ما نیستیم
و هنوز مرغان دریایی
در ادامهی آن کشتیهای شاد روانه هستند
مسافران علی بابا
چای کمرباریک را سر میکشند
وپاسخ میدهند:
Ok.ok.my friend
حتما به کافهات سری می زنیم. حتما
- خاطرهای ممتد از یک روز بارانی-
بیشک جزایر سهگانه
نقش مسافرانشان را در سینه حفظ میکنند
به من گفتی:
-زیر تاریخ این کانال
آما ل اجدادمان به خوبی حفاظت میشود
(اجداد ما و اجداد آنها)
این جا استانبول است
قسطنطنیه را میگویم
ـ میشناسیش. نه؟
راستی تا تاریخ دوبارهی ما چقدر راه است؟
مرغان دریایی در ادامهی کشتیها صفیر میکشند
آه نگاه کن!
فقط یک پل یک پل
قارهی گریان مرا
به قارهی خندان تو پیوند میدهد
راستی طول این پل چقدر است؟
اتوبوس از انتهای مه پیدا میشود
هنگام برگشت است
دخترک با کاغذی در دست نام ها را میخواند:
مسافران goldenage
مسافران golden age
لطفا (به سمت فرودگاه ) سوار شوید!
در بخار شتابناک وداع
چهرهات را درست نمیبینم
(رنگت پریده است آیا؟؟)
اتوبوس در مه ادامه مییابد
بخار از شیشه ها فرو میریزد
زنی چشمهایش را با دستمال پاک میکند
اشکها مجال نمیدهند
آن روز
آن جا
استانبول...
«برای مامان»
ـ میپرسی از چه فهمیدم؟
ـ ساده است:
از لهجهی شیرین کوکبها روی سنگ تازهی مزارت
که به آوازی شاد دم گرفته بودند.
و تو هنوز به مردن عادت نکرده بودی.
از درهی آن سوی مرگ سواری میخرامد
(دامادی به تمامی شاه)
با زینی ِ یراقی و مرکبی
که در باد هوهو میکشد...
آه! دوباره پس از سالها عروس"ماهپیشانی" بر درگاه
ایستاده است.
- بفرمایید! صفا میآورید به منزل جدیدتان خانم!
(و ما دوباره نقل و حنا آوردهایم)
تابوت فلزی بر بالای شانهها دست به دست میشود
انالله... انالله...
و آژیر مرگ محله را روی سر گذاشته است
سوار میگوید:
ـ میبینی؟
از درهی آن سوی مرگ به تاخت خودم را رساندهام
خبر را تازه شنیده بودم
و تو
هنوز مثل همان شب زیبایی! عروس ماه پیشانی!
به انتظارت چندی بود که بر درگاه ایستاده بودم.
اسب و مرکب آماده است
حالا دوباره "دستت را به من بده!"
تابوت خالی در گوشهی گورستان آرام گرفته است
حالا چهل روز از زفاف دوبارهی تو گذشته است
اسب و سوارها به سوی درهی دوباره برگشتهاند
آخرین ماه تابستان به سنگینی خود را به سمت پاییز میکشاند
گلبرگهای قرمز کوکب روی سنگ مزارت باد را به بازی گرفتهاند
و اما تو
هنوز به مردن عادت نکردهای...
دیدگاهها
که این سروده ها را در سایت خود منتشر کرده است.با درود.پروین سلاجقه
شاگرد کوچک شما:شهناز عرش اکمل
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا