شعر آزاد«نسترن مكارمي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

«درام سکوت»

 

نقش دیگری ندارم

جز اینکه سر بگذارم روی شانه‌های این صندلی

و پا بگذارم روی خواب‌های جوان و جاهلم

با دو چین کوچک دامن

در خیاط خانه‌ی پاریسی

دوتکه حکایتم

یکی در شمال

این روزها جنگل دامنی از میوه‌هایش را پیشکش می‌کند

و دیگری در جنوب

باز هم خلیج خسته یکی یکی بشکه‌های نفت را بر دوش می‌کشد-

رقص باکویی‌ام و شراب شیراز

خنده‌دار‌تر از آنم که چک‌چک کنان

چیک‌چیک کنان

بگذرم از خیابان فردوسی

و گوش اعلیحضرت را کر کنم

- این صدای کدام کره خریست در این لنگ ظهر همایونی؟-

آرتیست بزک کرده در درام تلخ سکوت

رو به زوالم و رو به موال

دستکش سفید به دست

پری بلنده زیر سایه‌ام کوتاه

شلوغ‌تر از عصر‌های لاله‌زار

سرکش‌تر از پهلوی‌های مرده

در سالنی به قواره‌ی کف دست

با گردن کشیده وسرشانه‌های راست

عکس مرا بگیر برای جریده‌ها...-

بیشتر شبیه کلاغم

با قالب پنیر.

 

«ماشین چمن‌زنی»

 

کاری کرده‌اند که بخواهم

ماشین چمن‌زنی‌ام را بیاورم بیرون

و روی سر اجدادم - که توی خواب - راه ببرم

کاری کرده‌اند که سرم را

زیر ناودانی‌های کوچه‌ی دیوانه بشویم

بعد از آن باران یک ریز

که نیامده خشکید

و بعداز چاله‌های گل آلود

که جاماند و ترک خورد

و من از وحشت ،تکیه داده بودم به زمین

که ستون اول بود

و ستوان اولم

جناب سرهنگ چرخان

که بی اجازه‌اش

نه شب ادامه می‌دهد خودش را

نه روز یک جرعه آب می‌خورد

آآآی گفتی آب...

بیچاره آسیاب که حتی

از دشمن خانگی هم لگد خورد

و دامنش تر نشد

بیچاره آسیابان

بیچاره من

و بیچاره مادرم

با قیچی باغبانی در دست

و درخت پرگنجشک توی عکس

پس از آن

جوجه‌ها ماندند توی تخم

و به اژدها بدل شدند

مورچه‌ها ماندند توی خاک

و افعی بار آمدند

زمین دور خودش می‌چرخید

و نمی‌دانست

جنایت

همین جنین نارسی است که در رحم دارد.

 

«وطنپرست»

 

از جنگ بزرگی برگشتهام

متولد پنجاه و هفت پیروزی

وطنپرست با نیروی گریزاز مرکز .

چشم بستهام و سالهاست میشمرم

ده بیست سی...سی...سی...

به چهل نمیرسم    

-بیام؟...نه!

پشت پلکهایم پنهانت میکنم

توی کمد، زیر فرش،

توی خاکریزهای دشمن...

-بیام؟...نه!

پنجاه و هفت بار سر از مین، از این سرزمین درآوردهام

-مو دختر آبادانیوم       نمیشناسی مونه از بوی نفت...

شقالقمر ته چشمهایی که زل زده بودند سیاه

گم میشد پلاک خانه در گلویت

صدا فرود میامد سراسیمه

و تو میخندیدی هیهات...

-هی هی هی...ها...

ما ته چمدانها مخفی شدیم

پشت مشتهایی که قفل، گیر کردیم

و از گلوگاه بیرون زدیم.

اینجا امن است امان بده...

-بیام...نه !

هنوز در کوچههایی که سالک را روی صورتت

به سالی تحویل میشوم،

دارد صدا میآید از پشت دیوار.

این خانه همیشه دزد سرزدهای دارد.

از جنگ برگشته بود سنگی که شیشهی همسایه را شکست

و موج انفجارش در دهان ما کف کرد

ما سنگ در دهان داریم و بی اختیار کوچ میشویم

دلم برای سیبهای گلاب لک زده....

روی تنم چروک میخورد پنج سالگی ،

سقوط میکند با صدای آژیر...

همیشه دری بسته پیش رو دارد،

کودکی در تنم که به سن قانونی نمیرسد .

بیداری کابوس تازهایست

تهران تنهاییام را چند برابر میکند .

زندگی در خیابانهای شلوغ ساده نیست

ساده منم که در شلوغی این خیابانها گم شدهام .

-بیداری ؟نه...!

خوابم سنگینی میکند

دهان به دهانت داستان زنی را خواندهام

که زمین در نون نامش نقطهی پایان بود .

من اینجا تمام نمیشوم ....

                               پایان.

 

دیدگاه‌ها   

#2 صادق آل موسوی 1392-07-02 14:27
درود برشما
اولین خبری که دستم رسید
نبود ...
نبود نام تو
نبود هیچ چیزی خوبی
حتی تاریخ تولدم
همان بعدظهری
که اتوبوسهای گِلی رژه میرفتند
من پارک می رفتم
پدرم دنبال مسافران
و عمویم ... دیگر برنگشت
من مطمئنم
دوباره خبری می آورند
برای آنهای که
کلاه پهلوی را
برعکس سر می کنند.........
.
.
از شعرهایتان فیضه را به قم بردم ........
#1 محمد علی حسنلو 1392-06-28 04:56
چه شعرهای خوبی . به خصوص شعر سوم .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692