قطعه 1
ميآميزد با هوا
حباب پس ميدهد بيرون
كه شيارهاي باريكي تمام عمقش را
مثل جاري در پهنهاي اسير
با چالههاي نيمه كاره لجن ميگيرد
ميماند تا صبح در فكر در راه در سطحي كه ميپرسد "تو كيستي ؟ "
تا تن امتداد سينهاي شود خاك خوردهتر از خودش
در پس ماندههاي يك موضوع بحث كند
و جنازهاي كه ميگندد ميترشد
تا لال
خرخرهاي را بجود تف كند
ايست! ميزند به پهلو
كه حشرات جا پاي حشرات ميگذارند
ميخوابند طاق باز
و ميزايند كلههاي ناقص متعددي
كه هول را به حال ميكشاند
و پاي كرخت تسليم را جيغ ميكشد روي تنه
با همهي خودش همهمهي خودش
يكي گم ميشود يكي نگاه نميكند
كه قهر كرده يقهاش را باز
و هي فحش ميدهد
از يادداشتي مشكوك ميآيم
با صدايي نازك در دماغ
كه خون ميچكد
وقتي پاي ارهاي به درخت باز ميشود
قطعه 2
مرطوبها
تاريكها
از پشت سر قوز كرده ميروند توي كمد
و چهار ديواري تهديد ميكند خودش را
بدون پنجره بدون دودكش
تا تا نكند جايي را
نميخوابد روي صندلي
با كفش آهني ولباس مخصوص
تق تق تق در كف اتاق تق
ار لاي درزها تق
به شدتي كه ميكوبد سر ميكشد به درون
و پاهاي زيادي ...
ناگهان برق ميپرد
و يك ديوانه از ته كمد
ناخنك ميزند به حريم
ميچسبد ميليسد ميبلعد
چنگال سياهش را چگونه بكشم بيرون
از زير پيراهن
كه وارد ميشود
در خصوصيترين كلههايم
تا شكستههاي روي ميز
حرف دارد با لرز
كه مضطرب رو به نميرود ميگويد نميخواهد
ناگهان به سطرهاي پاياني تجاوز كردند.
با عدهاي پشت در
"زني ميگفت: در را باز كن ، غذايت سيني را كجا بگذارم"
مردي براي تعمير آمده بود يا ميخواست نامهاي بياندازد تو"
سري كه سوراخ ميشود فكر نميكند به قفل
به لم روي صندلي كه ميدهد
ليوان خالي را مزه ميكند
براي وقتي كه ميآيند
با روپوش سفيد
تجاوز شدت ميگيرد.
قطعه 3
ميرسم از كوه به پشت
كه خم در پيچ ميزند براي راهي
براي فكري آوارهاي درب دري
پهلوي خواستن صرف نشده روي تك صندلي يا تخت تك نفره
با دستي از جايي كه آستين بريده شايد
التهاب ميداند، كلمات پشت هم فقط رديف ميشوند با چند نگاه و چند بغل يواشكي توي ذهن براي دقايقي
نميشود از نميباشد محكوم به نبايد باشد
رو به انهدام گذشته از كاري
كه ميگذرد لعنتي بگذر
خاموش نميشوي حالا؟
آرام باش سايهاش مي گفت
_ "كتري را آوردم تا چاي طعم خودش را بدهد"
_ "در منحني رو به انهدام چند ضربه كاري براي دقايقي ايرادي ندارد"
و دمپايي ميرود نيمه دم كشيده را بياورد دراز كند از پشت گوشي يكي را كه نميسازد نميميرد در چنين دقايقي و ميخواهد خودش را تكه تكه ديوانه ميشود
فكر كه اسير نيست ميجهد بيرون با ترسي از خون كه زيرهايش را پوست ميكند بي صدا و بعد جور ديگري به صورت پهن يا باريك باريكه ميگيرد
وبگير
رشتهاي از من بگير
چنگ در گردنه ي دومم بزن
تا زير به سايهاي ديگر بخزد
و از دو پاي مردد بيايد بالا
دست در منحنيهاي پي در پي دست بكشد
تني كه در قامت لختش تنهاست
و چارهاي نداشت براي اينكه چارهاي نداشت پياده رفت تا پنجره
_" من از اين تبريزيها درخت ترم
_ و مه تا سينهام پوشيده "
به اعترافي كه ندارد بگو
با شكل جاري در ماندگي
و خستگيهاي بعد از اين
از هميشه
با چه كنم
با فرار
در فرار
هر صبح كه خاطرهاي را
حافظهاي را
و رنگهاي آتشينش
دراز به دراز پهن
از كوهي به كوه ديگر
با ماندههاي چند تكه از تن دود ميشود
كه حل نميشود
در سه گوشي پشت كرده بي لباس
قطعه 4
پارههايي از گلو در قطعهاي مردد
قطعه قطعه ميشود
و جار مانده از ديشب
در حبس- در ايستگاه آخر
با بيك آبي
كه نويسشهايش را بسته لب واندكي خودكاري ميگذارد براي وقتي روي ميدهد
با دهان باز
چشمهايم را ببند
تا بيافتد به لي لي
و تقلب يك بار ديگر خودش را بازي كند
كدام حرف را
كدام را نگفته باشم خوب است؟
براي گفت زمان خودش را حذف نميكند
با نگاهي كنجكاو در گلو و يقه
نميميرد رژه ميرود
يادداشتها در سرهاي بعد از اين
درايستگاه آخر ميزند بيرون
يقه دكمهاش را ميبندد ، لب ميزند به جمعيتي كه از ترس در خودشان ميميرند.