شعر آزاد«دونا زرواند»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

1

 

هفتاد خوابِ از کهریزک گذشته

سوغاتم‌، خدایِ در چمدان

وُ

گریه‌­هایِ من در حرم ســـــــــرا

در سرمایِ زیرِ خش خشِ چادرِ سیاهیِ شب

بدونِ ستاره وُ کامم تلخ از پُک­‌هایِ سیگار

‌ فلسفه دانستنِ قدم­‌هایی که بویِ گرسنگی داشت

لبخند ژکوند مُرده­ایی که کنارِ دندان‌­ها یخ بست

دست­هایِ آبله بسته به دعــــــــــا به هزار راهِ ضریح

سیم‌­هایِ مفتونیِ خارپشتی که روی دوش گل­‌هایِ نسترن می­‌کاشت

وُ

معصومانه طمع می‌­کرد در رگ­هایِ احســــــــاس

صدایِ اعـــــــــــدامِ وصیتی می­‌آمد

‌ که صبحش را در حیاتِ عدالــــــــــت می­‌گذارند

هفتاد خوابِ از کهـــــــریزک گذشته

کــــــــــــــــــــه

شبیه ِ لــــــالـــــــــــــه تــــــــــعبیر داشت!

2

 

ساعت بیست وُ دو وُ پنجاه دقیقه

ساعت به وقتِ شب به وقتِ من

کوک شده در درد وُ رنج

گذشته ِ گذارِ تیر وُ کمان

جهیده از دقیقه وُ عصایِ عقربه بر شهادتِ گردنِ خواب آلودم

وَ

تازیانه وَ تازیانه­‌هایِ سیاه در جـرم ِ سپیدِ این شعر

رسوایی ِ من است در گردشِ دوّار

چرخ بِ چرخ وُ زمان سکونِ من

زیر لالاییِ شماته­‌هایِ بی زنگ

فَرَنگی به سر ... تا ته هورت می­‌کشم

شیرازه­‌یِ نچسپ ِ زندگی را

ساعت به وقت ِ من

دو ساعت از مرگ گذشته ِ است !

3


شهر به شهر قدم می­‌زنم دوره­یِ ترس ، سایه‌ها را می­بینم

در ملسِ مطبوع بخار می­‌شوند از پشتِ شیشه‌­ها

شهر ، آبستنِ شادی وُ غم

زیرِ پاهایم   پُر از چاله­‌هایِ طلا سیاه

دست­هایمَ‌ بویِ نان می­‌دهند

رگ­‌هایم کارگر

خون می­‌فروشم ... کلیه‌­هایَم به گردش رفته­‌اند

دختر بودم

دختــــــــــــــــــــر

شبیه لاله سرخ بود وُ سیاه

داغ داشت از درون می سوخت ... می­پژمرد سرخَم کردهِ می­‌مُرد!!

شهر به ِ شهر

دوره­‌گردِ شعرهایمَ‌ چوبِ حراج زده‌­اَم

حرفِ مفت یک خروار، دل به ارزانی می­‌فروشمَ

سایه‌ها را می­بینی‌؟؟

زیرِ ملسِ باران درز ِ دیوار را خواب می‌­شود، دود

لایِ سیگار ِ هما پرواز می‌­کنند!

4


شب ، همه‌یِ حلولِ هست

آیینه ، حقیقت می‌­فهمد،

وقتی صدا صوتِ لحنِ من بود در تالابِ حس.

تکرارِ چرخشِ شمس به دورِ سماع ِ من

غروب نمی­‌شدم

هر لحظه در ....

زمان ، چشمه­‌یِ اقاقی است

آویزان بر بیدِ لرزانِ چشم­‌هایَم

دعا نمی­‌کنم فصل‌ها را

نگاه می­‌کنم به شکوهِ پنجره

وَ آیینه که حقیقت را فریاد می­کرد!

 

 

5


برایِ شعرهایم دست­‌های ِ زنی را کم آورده‌­اَم

که خسته از عطرِ آشپزخانه‌،

تمامِ قفس­‌ها را مشاعره می­‌کرد!

 

تقدیم به تمام زن‌­هایی که از رویاهایشان فقط آشپزخانه نصیبشان شد!!

 

6

 

زنده به دندان­‌هایِ گرد

طمع می­کنم به خود در پوسیدن!

هستی‌­اَم چرخش خاک و گوشت

وَ

روحم اینجا مثله مُثله !

 

7


شوقِ سیگارِ کنت وُ ضربان ِ نامعلوم

خون که گیج می­‌خورد در این انعکاسِ پُر درد

نشسته پشت به در

آسمان وُ توپی زرد

و َ سبز که پُر از میل چریدن بود

دست­هایِ خشک و سردم

عرق کرده به دورِ فیلتر

و شعری که میان ِ لب­هایَم می­‌سوزد

دود می‌شود هذیان...

لغت به شکل ققنوس‌، خاکستر

وَ شعری که میانِ لب­‌هایَم می­‌سوخت

دیدگاه‌ها   

#1 م.آرمان 1392-02-07 22:19
زرواندعزیز ، درود ، خسته نباشی.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692