شعر اول
کجا راه ؟
کجا باران،
بازوهایش را در تو آویخت؟
چرخ زد و نفسش را در تو ریخت
گوشوارهی کدام زن
زمین را تکان میدهد؟
کجای تو زمین را مست میکند؟
تا کی تا کی، تاکستان را بهانهی انگور میکنی
تاکی تا کی تاک ها را بر شانههایت منتشر؟
تا کی از راه به راه میرسانی مرا
راههای پس از راه را دایره میکنی؟
تا کی ، تا کی ، این تیک تیک آزار ؟
کجاست این پرندهی سیاه
که در گلوی فاخته میخواند؟
کو کو ، انگورهای درشتی که کودکی را درشت تر میکند؟
باران کجای تو دقیقه میشمارد
کجای تو اشک
کجای تو مادرم
سینههای پرشیر
دهان ملتهب گرسنه؟
و بره که زانو میزند زیر پستانهای پر
وقتی گلوی مادر به دندان دیگریاست
کجا نیلوفر برکهاش را اشتباه میگیرد،
زنجره تابستان را تباه میکند؟
زیر چادرت باران در راه است
همینکه راه، باران را پیدا میکند
و گونههایت را
همینکه باران راه را
باران راه راه
باران راه راه
شعردوم
نامي براي سنگي
گلي ، گهوارهاي
گلي اگر بچيني از اين سنگ
باغي ميان دو گهواره
فردا اگر نبود
فردا اگر نيامد
براي اينكه ترانهاي بخواني
و تنهاييات را به جايي بكشاني
من پر ميشوم از دور دست
تنها اگر واژهاي باقي بود
براي گلي كه ميچيني
و رؤيايي كه ميبيني
خوابهايي كه ميبيني
چهرهي مرا از ياد ميبرند
اعتراف كن
روي بال كبوتران خواب ماندهاي
نماز صبح ، ماه شد
دختر همسايه زيباست
بگو رنگ پيراهنت را دوست نداري
حتي پيراهنت را
وقتي درگاه را
از واژهها پر ميكني
و در آستانه
ارديبهشت پر ميريزد
باز هم كنار مني
گلي از گلو اگر بگشايي
روي بال كبوتران
باران خواهد شد .
شعر سوم
گاهی از دریچهای کوچک
هوای تاریک میوزد به درون
گاهی آسمان هم
اشتباه میگیرد تنت را
پایش میلغزد به تو
همیشه گیجم مثل آسمان
کدام مهتاب ترید
تو، یا آن ماه مرده
میان پنجره؟
شعر چهارم
شش دست همه شمشیر
تنی پاره پاره به تبار خویش باز میگردد
در آن نور سبز مهیج
راه به لکنت میافتد
« اینک تو زیبا هستی ای محبوبه من »
تو زیبا هستی
راه را رها میکنم در میان فواحش
راهی که جز پولک درخشان مارها
مهتابی ندارد
راهی که در خودش کلافه میشود
کلاف میشود
پیش از جهیدن به سمت گلویت
شش دست همه باد
درونم را شنا کن ای آبی مفقود
روانه شو به دروازههای نمک
که بشارتهایشان شعلههایی ریزنده
که بلا بریزد از همهسویت
ای محبوبه من بریز از همهسویم
از پشت سر چه میخواهی؟
جز هیچ و پولک مارها
هنوز سایههایم میگریزند از من
بارور از تو
که به هر قوم باکرهای بخشیدی
و به هر راه لامسهای درخشان
تمام فاحشهها درخشانند
بر زانوهایم قومی نفرین به دوش
باد را در میان دندانهایش میساید
به زانو میرسم از لبهایت
« تو زیبا هستی ای محبوبه من »
های های، به بلا میرسم از پیکرهی نمک
نطفه از مژده لعنت بگیر از من
پیش از آن که باد نازل شوم
نطفه در چشمهایت ونگ میزند
نطفه در چشمهایم سینههایت را میمکد
به های هایم شک نکن
های های زن
ستونهایی که اگر نبود
آسمان نطفه باد را رها نمیکرد در شوره زار
چه دستها که ستون نمک میشد
اگر سلیمان تو را میدید