شعر آزاد«علي جهانگيري»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

شعر اول

 

کجا راه ؟

کجا باران‌،

بازوهایش را در تو آویخت‌؟

چرخ زد و نفسش را در تو ریخت

گوشواره­‌ی کدام زن

زمین را تکان می­‌دهد‌؟

کجای تو زمین را مست می­‌کند‌؟

تا کی تا کی‌، تاکستان را بهانه‌­ی انگور می­‌کنی

تاکی تا کی تاک ها را بر شانه‌­هایت منتشر‌؟

تا کی از راه به راه می­‌رسانی مرا

راه‌های پس از راه را دایره می­‌کنی‌؟

تا کی ، تا کی ، این تیک تیک آزار ؟

کجاست این پرنده‌­ی سیاه

که در گلوی فاخته می­‌خواند‌؟

کو کو ، انگورهای درشتی که کودکی را درشت تر می‌­کند‌؟

باران کجای تو دقیقه می­‌شمارد

کجای تو اشک

کجای تو مادرم

سینه­‌های پرشیر

دهان ملتهب گرسنه‌؟

و بره که زانو می­‌زند زیر پستان­‌های پر

وقتی گلوی مادر به دندان دیگری­‌است

کجا نیلوفر برکه‌اش را اشتباه می‌­گیرد‌،

زنجره تابستان را تباه می­‌کند‌؟

زیر چادرت باران در راه است

همین‌که راه‌، باران را پیدا می­‌کند

و گونه­‌هایت را

همین‌که باران راه را

باران راه راه

باران راه راه

 

شعردوم

 

 نامي براي سنگي

گلي ، گهواره‌­اي

گلي اگر بچيني از اين سنگ

باغي ميان دو گهواره

فردا اگر نبود

فردا اگر نيامد

براي اينكه ترانه­‌اي بخواني

و تنهايي­ات را به جايي بكشاني

من پر مي­‌شوم از دور دست

تنها اگر واژه‌­اي باقي بود

براي گلي كه مي­‌چيني

و رؤيايي كه مي­‌بيني

خواب­‌هايي كه مي­‌بيني

چهره­‌ي مرا از ياد مي­‌برند

اعتراف كن

روي بال كبوتران خواب مانده‌­اي

نماز صبح ، ماه شد

دختر همسايه زيباست

بگو رنگ پيراهنت را دوست نداري

حتي پيراهنت را

وقتي درگاه را

از واژه­‌ها پر مي­‌كني

و در آستانه

ارديبهشت پر مي­‌ريزد

باز هم كنار مني

گلي از گلو اگر بگشايي

روي بال كبوتران

باران خواهد شد .

 

 

شعر سوم

 

گاهی از دریچه‌­ای کوچک

هوای تاریک می­‌وزد به درون

گاهی آسمان هم


اشتباه می­‌گیرد تنت را

پایش می­‌لغزد به تو

همیشه گیجم مثل آسمان

کدام مهتاب ترید

تو‌، یا آن ماه مرده

میان پنجره‌؟

 

 

شعر چهارم

 

 شش دست همه شمشیر

تنی پاره پاره به تبار خویش باز می­‌گردد

در آن نور سبز مهیج

راه به لکنت می­‌افتد

« اینک تو زیبا هستی ای محبوبه من »

تو زیبا هستی

راه را رها می­‌کنم در میان فواحش

راهی که جز پولک درخشان مارها

مهتابی ندارد

راهی که در خودش کلافه می­‌شود

کلاف می­شود

پیش از جهیدن به سمت گلویت

شش دست همه باد

درونم را شنا کن ای آبی مفقود

روانه شو به دروازه­‌های نمک

که بشارت­‌هایشان شعله‌­هایی ریزنده

که بلا بریزد از هم‌ه­سویت

ای محبوبه من بریز از هم‌ه­سویم

از پشت سر چه می­خواهی‌؟

جز هیچ و پولک مارها

هنوز سایه­‌هایم می­‌گریزند از من

بارور از تو

که به هر قوم باکره­ای بخشیدی

و به هر راه لامسه­‌ای درخشان

تمام فاحشه­‌ها درخشانند

بر زانوهایم قومی نفرین به دوش

باد را در میان دندان­‌هایش می­‌ساید

به زانو می­‌رسم از لب­‌هایت

« تو زیبا هستی ای محبوبه من »

های های‌، به بلا می­رسم از پیکره­‌ی نمک

نطفه از مژده لعنت بگیر از من

پیش از آن که باد نازل شوم

نطفه در چشم­‌هایت ونگ می­‌زند

نطفه در چشم­‌هایم سینه­‌هایت را می‌­مکد

به های هایم شک نکن

های های زن

ستون­‌هایی که اگر نبود

آسمان نطفه باد را رها نمی­‌کرد در شوره زار

چه دست­‌ها که ستون نمک می‌­شد

اگر سلیمان تو را می‌­دید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692