"مادر"
1
آن روزها
فصلها همش یک رنگ بود
فاصلهها رنگارنگ
برفها
ادامهی گیسوان مادرم بود.
2
مادرم
هم سن و سال نوجوانی برفهاست
هم سن و سال شکوفههای آتش در باد
همزاد یادی
که آرزوهای نوچَرَش را
گرگ چید.
3
زن
تأویل حرفهای پشت کتابی ست
مادر
سپیدخوانی گیسوان تو را
هیچ فمینیستی در نیافت.
4
گیرم که وعده به وفا برسد
برفهای سرت را که بروبد
پیه سوز چشمات را که روشن کند
ترک دستات را که رفو
آرزو مرگی
دردیست که به هیچ لطفی در مان نمیشود
بگو
داغ و درفش زندگی را بر چیند
باغ بهشتاش ارزانی.
"گویه"
از ابتدای زلالی که جدا افتادیم
لحن مادر زاد زمین گم شد
جهان به قامت قبایلی رویید
قبیله سالاری رنگ خدا گرفت
وقرار شد
خدا هم به قامت قبیله بنشیند
جذر و مد خون...
گاه
خدایی می ریخت
تا مزرعه ی بهشت آبیاری شود
گاه قبیله ای
تا رکاب خدا می ایستاد
رفته رفته کودکانی آمدیم
که مخفیانه
به اکابِرِ ماه و ُ
هجای سپیده می رفت
تازه فهمیدیم
آن سوی پیله ها
چه دل هایی که می تواند
بال هم بتپد
چه دل هایی که پوسید
چه بال هایی که شاباش سنگ شدند!
ما هم قبیله ای بودیم
که به سالاری زمین فکر می کرد
در زمین برای خدا خانه ای ساخت
در بهشت برای خود
وراهِ کابوس اش
ار نفس هرچه رویا می گذرد
من اما
نه طواف خاک می خواهم
نه طوق بهشت
بلاگردان ِتو ام
به خدا!
حجرالاسودچشمان ِتو
بوسیدن دارد.