شعر آزاد«حديث خوبرفتار»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

یک

 

غروب می‌شود

و تنم

به وطنی نزدیک می‌شود،

این وطنِ بی‌سر و دست،

شهریست پراز رودخانه‌ی تن‌ها،

وطنِ من اما این روزها،

تنِ توست،

که اقیانوسی از واژه‌های بی تن را

برای من

به وطنی همیشگی بدل کرد

 


دو

 

دنیا بدون تو

سیاه چاله‌ای نامهربان است

که مدام مرا به خود می‌خواند.

حتی مرگ هم،
بی‌تو رامِ من نمی‌شود.
دست نوشته‌هایم بی تو
چرک‌نویسِ نارسِ شب زنده‌داری‌هایی‌ست
که صبحگاهان
همچون ناقوسِ بی‌هنگامِ کلیسایی متروک
بر بلندای روز به صدا در می‌آید

تا کابوس‌هایی را که بی تو با چشمِ باز خواب دیده‌ام
مرور کنم.
...
می‌دانم
این دیگر قلبِ من نیست!
نهنگی تنهاست که در تُنگی می‌تپد.
باید از تو دست بردارم،
همچون زنی که از عشقِ به جنگ رفته‌اش....
ای خوابِ بیداری‌های من
سهمِ کدامین فتحی
که در من این‌چنین عصیان کرده‌ای؟

دیدگاه‌ها   

#4 حورا 1391-08-20 22:23
بسیار عالی بود
#3 مهدیه 1391-08-20 20:22
عالی بود مخصوصا شعر دوم موفق باشی
#2 nona 1391-08-20 18:06
جفتشون عالی بود...
#1 پریا 1391-08-19 13:49
بسیار زیباست
البته من شعر اول رو بیشتر میپسندم .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692