شعر آزاد«ناهيد عرجويي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر اول

دنیا ی کوچکی ست

تو روز هایت را بر می داری

با تکه هایی از من

که ریخته است روی خاک

من مرزها را

خط می زنم از کتاب ها

از موهایم که عاشق بود!

پدر گفت کوتاهش کن

اصلا ببر صدای این اسب های لعنتی را

ما مال این سرزمین نیستیم می فهمی؟

من تکه ای از زمین را جابجا کردم

کمی از خاک های پدر را آوردم

و ریختم پای شمعدانی ها

و ریختم روی آسفالت های بدقواره ی این شهر

و ریختم توی صورت بچه هایی که

به مادر بزرگ گفتند ارمنی

ومی خندیدند

پدر گفت وقتی ریشه هایت جای دیگری باشد

و بعد ادامه نداد

من ریشه هایم جایی پیش تو بود

و شیهه هایم را

تنها اسب های غریبه دوست داشتند

اسب هایی که مال هیچ سرزمینی نبودند

من به ریشه هایم فکر می کردم توی مدرسه

توی مقنعه

وقتی که بوی خون

توی سرود ملی و مارش های پیروزی

دیوانه ام میکرد

من فکر می کردم زمین چه قدر ابله است

که می گذارد تکه تکه اش کنند

و سیاستمدارها

که نمی گذارند سربازهای عاشق

شجاع نباشند در مقابل مرگ

من حتا پیش خودم فکر می کردم

حتما توی کله ی خانم مدیر

گچ ریخته اند

که می گوید

جنگ غنیمت است

و موهای ما به دشمن کمک می کند!

من دم اسبی ام را باز می کردم توی کلاس

و اسب ها شیهه می کشیدند

پدر می گفت

وقتی ریشه هایت جای دیگری باشد

من به تو فکرمی کردم که جای دیگری بودی

و از خون بدت می آمد

و از سیاستمدارها

که نمی گذاشتند سربازهای عاشق از جنگ بترسند


 شعر دوم

یک بار منصفانه نیست زندگی

مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم

که یکی را بدون تو

بدون لبخندت  

برسانم به انتها ...

 

وبارهای دیگر

با دست هایی که خاک شده اند

دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی !

 

وباد که می آید ،

برساند به ‍‍‍‍‍‍‍‍ پیراهنت

كه این گرد وخاك ،

چقــــــــدر عاشق ِ آغوش ِ تو بوده ست ...

 

 

یك بار منصفانه نیست زندگی

كم است برای من كه گم ات كردم‌.

در اولین نشانه كه داشتم

وآن لحن صدایت بود‌!

كه در ازدحام خیابان

در لحظه محو شد

ورهگذران

 روی لحن تو

آن قدر در آمد وشد بودند‌، 

كه گم كردن ات بدیهی بود ...

 

درست مثل این كه بدیهی است

 تو   گم شده‌ای

من  پیر می‌شوم

ومرگ كه می رسد‌،

فكر می‌كند

چقدر شبیه حرف های ناتمام

باز مانده است دهانم ...


شعر سوم

از جنازه اي كه توي باغچه است نگفته بود

كه در خلوت خانه وحواس پرتي خدا

در را باز كرده است براي كوچه ي عاشق

وگذاشته است راه برود روي رگ هايش

وراه به راه به موهايش بگويد ابريشم

به لب هايش كه داشت شكل مي گرفت مثل دخترها

به برآمدگي هاي كوچكي كه سيب نبود

سنگ نبود پستان هايش

وصدايي كه توي كوچه بود پرنده نبود

كه بنشيند

نوك بزند

برود به لانه اش

يا بنشيند به روي چناري كه مادر مي گفت

آخر به چه درد مي خورد اين درخت كه دختر نيست حتي توي حافظه ي خودش

وگيج مي شود وقتي فكر مي كند

توي همين خاك كه ريشه هايش هست

دختري هست كه درخت نبوده است

درخت نبود كه توي آوازهاي كوچه ي عاشق

فقط برگ هايش را تكان دهد

وساقه هاي جوان تر را

ودر را باز كرده بود براي دلش

ودست هايش را حلقه كرده بود دور گردن آواز بيقراي كوچه

وگذاشته بود آن گردن باريك راه بكشد به عمق رگ هايش

وراه به راه بگويد ابريشم

درخت نبود تا فقط بايستد

تا برگ هايش را تكان بدهد فقط

دختر بود توي خلوت خانه وحواس پرتي خدا

وطنابي كه ازچنار آويزان بود !

دیدگاه‌ها   

#5 مسعود ظرافت 1391-09-17 17:32
سلام . خانم عرجونی جز دو شاعر زنی است که من شعرهاش را عاشقانه دوست دارم و اگر موقع خواب دوست داشته باشم شعر گوش کنم ن.عرجونی را انتخاب میکنم ....زن بودن و ریز بین بودن در شعر شما انسان را به لذت و ارامش میرساند از بابت این شعرهای خوب و انتخاب مسول شعر ازاد چوک ممنونم
#4 j. 1391-08-18 00:16
خیلیییییییی قشنگ بود؛راحت ارتباط باهاش برقرارکردم؛موفق باشی؛
#3 Yadegar bazrgan 1391-08-16 01:51
هم زیباوهم آموزنده بود أنشاألله موفق وپایدارباشی
#2 طيبه تيموري 1391-07-15 17:38
سلام ناهيد عزيز
شاعر جنگ هاي زنده و مرده... با زنانگي خاص خودت طوري اعتراض مي كني كه غبطه مي خورم... خيلي غبطه مي خورم و دوست دارم بخوانمت هميشه

موفق باشي
#1 مژده 1391-07-14 16:47
خیلی زیبا بود ناهید جان /ممنون

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692