حبیب محمدزاده

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

صفحه هفتاد و هفتم

 

فقط صدای گونیِ سیب ­زمینی­‌ها بود که مثل افتادنِ کسی از پله­ ها، دلم را می‌لرزاند

شما اگر جای من بودید، حتمن او را می­‌کشتید؛ اما من دیگر نمی‌توانستم به او آسیب برسانم

آنطور که فقط یک تیر داشته باشی و آن را شلیک کرده باشی و او هم مرده باشد و تیر دیگری در بساط نباشد

اما هر کدام از شما هنوز یک تیر داشتید و می‌توانستید به او شلیک کنید

***

طبق قاعده ­ای که آن را پذیرفته­ ایم، افراد تغییر می­ کنند اما خاطرات آنها ثبات دارند

ممکن است با چهار سال پیش خود، فرق کنم؛ اما چهار سال پیش، همان که بودم خواهم ماند

نیمکره­ ی چپ مغزم با نیمکره­ ی راست، تقریبن چهار سال اختلاف ساعت داشت

خودش را مثل گونی سیب زمینی از پله­‌ها پایین انداخت. توی بغل من.

***

شلوارم یک وسیله ­­ی الکتریکی خراب بود

شک داشتم خودش را از پله­ ها پرت کرده باشد پایین

چون نفس نفس می­ زد

وقتی کسی از پله­ ها بالا برود به این حال می ­افتد

حتی پایین رفتن از پله ها چنین نمی­ کند

دروغ می­ گفت

خودش را توی بغل من نیانداخته بود

شلوارم شروع کرد به تولید انبوه دکمه

دکمه ­ها تا گردن بالا رفتند و یقه ­ام را تا حد خفگی، محکم بستند

فقط همان گوشه­ ی سمت چپ کمرم که جای هفت­ تیر است از دکمه خالی بود و چهار سال این وضعیت را تحمل کردم. اما بالاخره هفت ­تیر را بیرون آوردم

دو تا آینه را که چند سال روبروی هم قرار دهی، بی­ نهایت تصویر، در هم فرو می ­روند. دو تا هیچ را هم که چند سال روبروی هم قرار دهی، هیچ در هیچ، در هم فرو می ­روند؛ آخرش هم هیچ

***

مرد آفتاب­­رو، سایه ­اش را همه جا با خودش می­ برد

هر وقت که شب می­ شد

سایه­ اش را می­ کشید روی سرش تا از آفتاب در امان باشد

سایه بیشتر از کسی که مورد کشتن قرار گرفت، واقعیت داشت و شلیک کردن، آسیبی به آن نمی­ رساند

            ـ تیر هوایی در شب. اگر چه رسّام ـ

***

فقط من می‌توانستم او را ببینم

تا حالا به بیشتر از هزار نفر نشانش داده‌ام

اما هیچ کس نمی‌توانست او را ببیند

حتی کسانی که در تعداد زیاد به اندازه­‌ی جمعیت یک سیاره­‌ی دیگر، اطراف او بودند را هیچ کس نمی­ توانست ببیند

                     یعنی ما اینقدر با هم اختلاف داشتیم؟!!!

فقط صدای مردنش می­‌آمد

که شبیه افتادن گونی سیب زمینی­ از پله‌ها بود

***

مشغول به تغییر دادن خاطرات و ثبات شخصیت هستم

نیمکره­ ی راست مغزم به قسمت چپ بدنم فرمان می­ داد و نیمکره‌ی چپ به دست راستم

معمولن وقتی با هم به پیاده ­روی می­ رویم به او می­ گویم که سمت چپ من باشد و از بودن او در طرف دیگر عصبانی می­ شوم

دست راستم نمی­ تواند دست او را بگیرد

در نیمکره­ ی چپ، چیزی از او وجود ندارد و غریبه است

 

 

 

 صفحه هفتاد و دوم

  

دامنه ی راه رفتن در انسان از نه تا هجده ماهگی است

و از همان زمان، دور شدن از یکدیگر را آغاز می­ کند

 

پرنده ­ها حتی به اندازه­ ی چند سانتی­متر

         از یک روزگی تا یک ماهگی، پرواز را می آموزند

پرنده­ ها پیش از پرواز

چهار دست و پا می­ روند

 

بچه ماهیان حسرت شنا را به دل می ­برند

اما نمی­ توانند

حداقل یک هفته طول می­ کشد تا شنای قورباغه، پروانه، کرال پشت، کرال سینه و شنای سگی را یاد بگیرند

آنها فقط به این خاطر غرق نمی­ شوند که آبشش دارند

 

پشت به پنجره

ایستاده روی نوک انگشت های پا

رو به رودخانه

این ترکیب، یک موجود سه ­گانه با نام پَرماسان است

              ـ پرنده ماهی انسان ـ

 

اِنپرما

هیساننده

دهماسان

هیانپر

آهیانرنده

رناهسان

پَرنماسا

رناهان

نام­های دیگر این موجود سه­ گانه است

 

پرماسان

پشت به پنجره

ایستاده روی نوک انگشت های پا

رو به رودخانه

با یک تفنگ کالیبر 44 به خودش شلیک کرد

به این صورت:

تیر        پرماسان

        تیرپرماسان

           پرتیرماسان

           پرماتیرسان

           پرماساتیرن

           پرماسانتیر

           پرماسان تیر

           پرماسان     تیر

 


دیدگاه‌ها   

#1 حسن سهولی 1391-05-06 22:59
شعر های زیبایی خواندم که قدرت تخیل توام با تصویر در آن زیاد بود و روانی ذهن با عینیت های گاه به گاه خودش را نشان می داد شاعر خودش بود ورهایی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692