شعر اول
به خیلی چیزها اعتقاد ندارم
مثلا به دستی که سعی می کند
را ه برود
یا زبانی که "سعی"
در آن ترجمه دارد
و می تواند بدون دخالت دست
به پختگی برسد
به خیلی چیزها اعتقاد ندارم
مردی که پیراهنش را دیرتر می پوشد
زنی که ترو خشکش
یکی می شود
برو
دوم شخصی که یک دفعه وارد این شعر می شوی
از همان دفعه ای که آمدی برگرد
چون تو هنوز به خیلی چیزها اعتقاد داری
دری که باید بسته بماند
پنجره ای که چلچراغ بزرگ
از چین پرده اش بدرخشد
و خیابانی که آدم ها فقط از آن رد می شوند
این شعر اگر ادامه پیدا کند
جاهای باریکی در آن
شروع می کنند به سوسوزدن
آن وقت نمی توانم
چیزهایی را که به آن ها اعتقاد ندارم...
شعر دوم
وقتی شعر
یک جور هذیان لعنتی
عشق
یک جور وسواس فکری
و زندگی
تنها راضیکردن فراخودی غمگین است
دیگر چیزی برای پافشاری وجود ندارد
میتوانی صندلیات را برگردانی
به جای من
به دوردستها چشم بدوزی
وحتی به گربهای
که در ایوانهای روبرو
به ما خیره شده
محل ندهی
...................
دیدگاهها
فوق العاده عالی و پر محتوا ..تشکر
movafagh bashin tayebe jan
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا