آویخته ام به رختآویز،
--دلتنگیهایم!
وقتی که "تو" هستی
به در میآورم
این پیرهن گشاد را...
(۲)
سالهاست پوستم،،،
خشکسالی انگشتانِ بارانیت را دارد!
بر من ببار!
(۳)
[تقدیم به کودکان کار]
مرد نبود
اما کارهای مردانه میکرد
کودکی که،
موریانههای کار
ساقه ی لبخندش را
جویده بود!.
(۴)
در پیله ی دلتنگی،،،
چنان گرفتارم که
پروانهگی؛
فراموشم شده ست!
(۵)
انار ترک خوردهست،
--لبخندت!
میکِشاند به خوردن
پاییز نگاهم را...
(۶)
مردیست تنها،
--روزگارم،،
مینگرم،
انگار پیر شده است.
(۷)
بارانِ دلتنگیهاست وُ،
--خیسم از نبودنت!
هیچ سقفی بر سرم،
دستت نمیشود.!
(۸)
کلاغ که پر گرفت،
گونههای مترسک
از تنهایی خیس شد!.
(۹)
کاش میدانستی
این خانه بیتو
قبرستانیست
که هر شب
میان آن دفن میشوم.
(۱۰)
دهان گل را میبویم،
جیب افرا را میکاوم
عقاید آقاقی را میپرسم؛
آه،،،
عجیبست،
همه و همه
--به قداست تو؛
معترفاند!
(۱۱)
کبوتری غمگینام،
محصورِ میلههای قفس...
که هر شب،
رویای شیرین پرواز میبینم!
(۱۲)
چتر،
به چکارم میآید؟
باران،،،
از چشمهایم میبارد!
(۱۳)
کشندهتر از گلوله
نبودن توست!
وقتی،
تمام روزهای سال را
به انتظار نشستم وُ
نمیآیی!
(۱۴)
هر شب حوالی یادت
--بساط میکنم!
گاهی بیا وُ
عشقی،
لبخندی،،
چیزی،،،
بخر !
(۱۵)
در تقدیر صنوبرها
مرگ نیست؛
به روایتِ نیمکتها
گوش کنیم،
که عشق را میفهمند!
(۱۶)
دلتنگیهایم،
--قد کشیدهاند!
پا گرفتهاند وُ،
راه میروند.
(۱۷)
شاعری یک لاقبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمیدهد!
(۱۸)
به پنجرههای شهر،
--سرک کشیدهام.
اما تو،،،
پشت هیچ پنجرهای؛
نیستی!
(۱۹)
دورم از تو وُ؛
--فاصلهها،،،
در گلویم
بُغض میکارند!
(۲۰)
یادِ تو،،،
دردیست مچاله!
در قفسهی سینهام-
آغشته ی یک تنهاییی
--بی
پایان!