شب در پیشگاهم به شکل مهیبی
کرنش کنان رسته از رذالت نیم روز
مطرودی فسون را از خاطرم سترد
محصور خلنگ زار اندیشه ام
بر روان خروشانم با طنین تباهی
قامت افرا فروجهید
نهان پرور در ژرفای وجودم
و در خاموشی نامنتظر ، رنج افزا
بر امواج سیمگون رنج و شکنجم
دست تطاول گشود
از رعشه ی نازآلود بر خود لرزیدم
روح مشوشم، گریبان چاک
بر بلندای گریزی دلپذیر
در غمی جانکاه رخ نمایاند
چه یاس آلود، اکنون طرد شده ام
به سان سلاطین مفلوک
وداعی پرفروغ، رنج جان گزایی در دلم
رنگ باخته در دالان پرپیچ و خم زمان
آمیخته به تردید و اشتیاق تهی
آکنده از اوهام پرتلالو جهان
رایحه ی بی دوام واپسین نیرنگ
با سرند اشتیاقی غضب آلود
همچون شرنگی ناب، درهم آمیخته
و احساسم را آلوده
شب با جامه ی ژنده پوش
سایه ی شبحی عریان برنشانده
بی تلاقی در قعر ظلمت
قلبم، محنت آلود غنوده در خاطره
به سان توسنی بی لگام و افسارگسیخته
بی عنان، موج آشفته
لبریز از هیاهو، حقیرو بی خصم
دردی می سراید
غباراندود و پرتلاطم
چه یاس آلود، اکنون طرد شده ام
درهزار توی سترون قلبم
بر فراز مغاک های بادگیر
چه پرعجز و لابه تنها مانده ام
شب، پرده از تسلی پرلافم فرو می کشد
حیله اندوز با نرمی سکرآورش
و من از شراره های بال آتشین درد
بی شرمگین باز می نوشم
محسور دوزخ افروخته ی خوش تزویر
چه یاس آلود ، اکنون تنها مانده ام
کیست شور عشق را بر من بازتاباند !
آن سان که یاس مرداب گون سوسوزنان
عتاب آلود بر روان شریرم
افتان و خیزان پرسه می زند
و بر عفیف ترین هوس هایم فرود می آید
سرشار از تبختر
گاه از هم می گسلد گاه حصار را بر می اندازد
خویشتنم در تعمقی بهت آور جان سپرده
چنین غم آلود با گردنی افراخته
در ترنم و ارتعاس موجی سرکش
اندوه روب قلبم
در پس غریوی هولناک
چشم خوابناکم، چه بی فروغ
استمدادی می جوید
از خلال سیاهی شب
رویای عبوسی با وزنی مضحک
افیونی فربه ،ظلمت افشانده
باولع دیرینه، دل شکن
سیلاب خوش غمناکم را
بر پرده ی عصیان شب گسترانده
بسان خلسه ی نیمه مشرکانه
چه یاس آلود، اکنون تنها مانده ام
الهام عیسی پور✏️