در طلب طرحی از لب ات
از تو آغاز شدم.
عریان شدم، تا بوی نام ات را در شب خواندم
آن زخم
مرا پیدا کرد.
سینه هایم در شکل دردی سرخ
در بلوغ دوست داشتنِ ساده از زمان
هفت مرتبه
می کوبد می کوبد می کوبد
دستانم بر درخت انجیری که مرا بارور کرد
در سکوت.
کجایی؟
صوفی های تبریز در احضارشان می میرند
و برای پرندگانی که بازنگشتند
سوره می خوانند فصل ها.
کجایی؟
این دستها بریده شدند
با تیغ آوازهایی از بوسه ها.
از طرح لبی نیمه تمام
آغاز شدم...