سیب سرخ
هرسی می باید
پیوندی تازه
سیب ِ سرخ
دست ِ شغال افتاده
هرروز
بدتر از دیروز
می خورد زخم
تن و بازویش
چنگ در گیسو
خون می چکد
از رگ های جوان اش
دردهان باد
انتخابی نیست
نیازی نیست
جنگل
وارونه سبزکرده
سرم پسرم
آسمان ابری
قاصدک ها
اون بالا رنگی
نخ کشیده تا کودکی ام
کودکی ام تا
سرم پسرم
.
.
.
پسرم
بیا ردی بزنیم
از زخم پنجره ام
تا پهنای بال بال ات
در هوای گور کن پیر
حواس ام در توست بانو
بی تابی چرا
حوصله کن
ستاره را کاشتی برگرد
در ابری ترین آسمان
به تو ایستاده ام
یک وجب نیاز
به خدا و پیامبراش سلام کردم
به امام زاده های اش دخیل
در هوای اش شکستم
باران کاشتم
شاهنامه خواندم
زدم به حساب
پرنقش ترین ستاره های آسمان ام را
قاب آینه اش کردم
راه نشد هیچ
یک وجب نیاز و
شکسته آینه ام را
درایست گاهی متروکه
چال کردن
ماهی لال
برکه رنگ
کبود کرده
ریش خزاب بسته
مشت می پاشد
به دریایی
سیاه و سرخ
که ماهی مهاجراش
لال به دنیا رفته
دیدگاهها
بسیار عالی است
خوشحالم در میان نزدیکانم از اهل شعر و هنر می بینم
سایه عشق و ادب در هم ؛ از شما در یک سر می بینم
ای کاش منم مثل شما از اهل هنر پاره تنی می بودم
سرمه چشمی به صورت و جمال اهل باطنی می بودم
آشنا شما
گویی شاعر به چهار سمت خود نظر دارد و می بیند
که در محیط اطراف اش چه می گذرد وچه زیبا و
شکوهمند هر سو را با زاویه خاص خوداش
به نتویر کشیده است
كوتاهي نمي كند آسمان...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا