خودم را پيچيدهام در ملافهاي سفيد از شعر
تو ميريزي در سطر عاشقانهي گلويم
از باغهاي سر بريده
يادگاري بگذار
شاخهاي از درخت خانوادگي آن شب
دردي در انتهاي رحم
زمين زايمان چندم عشق است
که شهوت از در کمد لاي کتيست که بوي نفتالينش
جنوب را به آتش ميکشد
سقوط کن از طبقهي اجتماعي
از طبقهاي که مرده در سر ميشورند
تا مردهشورت ببرند
عوضيتر از آنم که بگيريام
شورت
سينه بند
شلوار رها شده از دو پاي خسته در امتداد پلهها
کجا ميروي؟
آهاي
لختتر از آني که کفن را بپيچم دور زندگيات
زمين از پلکاني به آسمان رسيد که
بخش هفت پر از جيغ زايمان زني است که شخصيتهاي کتابش از رحم سر درآوردهاند
ششهاي پر شده از دود
از خاک
سيگارهاي خسته آتش نميگيرند
صبح در صف شير نشستهام
کف کردهام روي گاز شهري
يا از جنوب
از تو چه پنهان ميکنم
بچهاي دنيا آوردهام با آبشش
تا از تو سيگار نگيرد در ميدان نفتي يکی مانده به خط آخرم.
دیدگاهها
موفق باشید
موفق باشید
به طور کلی فضای حاکم بر این اثر در ادامه کار نسبت به ابتدا پر رنگ تر شده و البته معنا فهمش مشکلترمیشود.
سپاس برای اثری که برای ما فرستادید خانم عبدی
نوشته ی بی پروایی بود... اما بعضی عبارات بسیار مبهم بودند... آن بی پروایی که در استفادهااز کلمات دارید باید در رساندن معنا نیز به شما یاری برساند، که نمی رساند!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا