شعری از علی مومنی
نوشته ام تو بخوانی
كه ماه
بنی هاشم تولد توست
قمرهای ديگر سيارههای ديگر دور...
بنی آدمی،
بدون اعضای همديگر
كه مه لقا،
بدون بدن،
سمت تاریک خويش میگريد
در انعكاس فرات
قطره قطره،
نور سياه...
بهروی چشم باد تماشايش
درون گوش باد صدايش
كه ماه
در رحمِ شب
جنينِ تابان است
دوشعر از علی سردشتی
۱
برای هوشنگ آزادیور
نشسته با سر انگشتانِ بلندش در كلاف
میچرخد و
پارههای صدف را به هر سو میپراكند
از جفتگيری دو پا
اندامهاش را كنجی نهاده تا مدام نگاهش كند
كرخت میشود و دست در تور میکند
پری در خونش سياه شده
جلوتر میرود و
به دنبال چشمان دو غول میگردد
كنار تكههای دو چشم خم شده و
بر تارهای آويخته میپرد.
۲
انحنایِ دو مچِ به شتاب
جرعههای عطش را در سرم میچرخاند
آبی را بالا زدهام و
گوشها دهانهی زخم است
كه در مدار سرم گود میشود
برمیدارم از مژه
اين حلقههای قرمز را و
دست در دانههای شب میکنم
گروهی شب پره در لكههای صورتم
زخمهای پنهانی را چاک میدهند
شعری از مصطفا کوهستانی
تا بندِ دل از آدم م بريد
با شيون گلو را درحلقه هاى مرواريد
هماهنگ كردم
آميزشِ رنگ
در ارتفاع سفيد
پرتِ تنم كرد
كسى از افسونِ عطر و حرارت بهوش آمد
من شبيه او را در كهكشان ديدم
و بار ها نشانَ ش دادم
گلو ى مرتعش اينجا انعكاس ندارد
و چشم در چشم كورى م
عطرِ بلوط در سكوت ِ جسد
سمت علف زار هاى هميشه
تبعيد بال هات
وَ
چهره با زغال نپوشان
آماده ام
تا جمجمه را از من خالى كنم
و استخان هام را كمى آنطرف تر از ياد ببرم
و دل بِبُرم كه
در زمان ساعت داشتم
و شام م را
از قبل
چيده بودم.
دو شعر از مهدی یزدی
۱
هنگامی که پوست درخت میدرخشد
شکایت از کجا کنم آغاز
و بر کدام شعاع پر رمق بیاویزم
من نیز خراشیدهام از ناخن خواب
لیک هر چه میخواهد هوای اطراف باشد
میمانم
میمانم خیره به گردوی پوچ
به درون غریب و دیوار نجیب
۲
نسیمِ گم
جا به جا، گلو میگذرانَد
بر آنچه عزم میشود
در عمر طولانیی استخوان
با بالای رعنا
عطرِ جمعِ جوانی و روشنا
قدم در ثبوت و سقوط
بال ِ مُحالِ قديم و
عظم رمیم
ـ آن قدر که بانگی ضعيف و نشر صدا در عمق ـ
گاهوارههایی را مشتعل کند
که دستههای چاه
عمیقتر از آنند
تا بمانند
به تاريکی
چه بالهای مشتعلِ مشکوک
در ظرف چند صدا
جادوتر از ماهِ سیام
قیام میکنند و خروج نور
پسِ تشهّدِ بانو ...
دو شعر از احمد بیرانوند
۱
(مرغ الف)
الف درخت است
که می توانید به آن آويزان شوید.
درآویزان ازهرطرف
که به الف وارد شوید
الف ایستاده است.
الف اشاره نیست.
حرف است
که حرف می آورد.
شما از آن بالا
می روید که پایین ِآن را
پشت سربگذارید.
وما در وسط الف
دست نخورده مانده ایم.
۲
(مرغ زن)
زایش حرکت است از خود به خود دیگری.
ما
زنانی را که بر زایش می میرند
اجر شهید می دهیم
که بر صفت ما مرده اند.
شعری از کیوان قنبری
بِهِل به حلقوم
صدمه ی زیرکسار
پاره پاره بخاند
از گوشههای ابجد
و طیفهای ناله لعاب بخورد
اینک عینُالقضات
قتیلِ عبارت است
بنِه شهر پس
ضیافت مَجمِه کنَد خنُکترَک
و لالااقل بقلتد
در سفره و پتو
تا دیرتر کنَد ماهِ مُنیر
معوج در مسیر
و تا هوبَرهای دیگر لطیفتر شود
بِدَر و بگذار بیجان را
پیِ جان
شعری از لیلا کاظمیفراهانی
چقدر قصه که پای سهروردی را به خواب هایت بکشم
خواب نه! "بیداری" اگر بتوانی.
به سنگ بگو : بشکن!
شکستن اگر بتوانی
لیلی به شکستن حواله می شد
شکستن اگر یک چهره داشت
"ها" اگر بتواند شکستن.
هزار صورت دارد سنگ ِ سیاه
آنجا که به راه سنگ می روند دهان ها
"ها" اگر بتواند این دهان! "ها"
سنگ سیاه در یک چهره /
چشم گشوده در معاشرت حشرات
لیلی! خزه ها را که پس بزنی
دست برپیشانی اش که بگذاری
صدای مرگ دور می شود
صدای مرگ ؛ "ها"
دور اگر بتوانی.
یک از هزار برمی خیزد
یک از هزار اگر بتواند
به راه سنگ می رود دهان در یک چهره
به راه سنگ، یک از هزار " ها" .
شعری از احسان براهیمی
اگر بخوانی حرام
گفتگوی نیشها را
طوفانیی تسلیم
ورق می زند
نشانههای غربتم را
در صحرای ناخودآگاهت
تا به لهجهی صرع
چون یاقوت میلی از سرکوبها
نگین کابوسهایم شوی
در سکتههای یقین.
شعری از بهنود بهادری
مُذاب به زیر خاکستر
و دریا برخاست
به چرخش نامات در گلو
که ابتدای سپیده بود
هم زبان بودیم
اما کلام بیگانهمان میکرد
نامات چون بَدرِ کامل به آبها
کشیده میکرد
مذاب زیر خاکستریها را به چشم
تا به سکسکه بیاندازد
سوزن را در تپشهای قلب.
مرگ
بهمنِ ناغافلی ست
که ذهنِ داغ را
که قلبِ ناموزون را
سپید میکند و
باد
به درههاش پنهان
دو شعر از مهران شفیعی
۱
سلانه شن گريست
تشييع گونهات
تا آماده بفْشارمت_ راه
چيزی نشسته تا
ريشه از لُعاب بردارد
محو كه تویی
تا آوازِ پَر
لبِ پهلو،
مجال نيست
كه لحظه به ساعت_ دقيقه میگذرد
وقتی كه سَمت ندارم
وقتی كه دنباله میپرد،
ای واحه بيارام
كه حافظه از كوچ بردارد
در توارث خاك
تواردِ رفتن،
كه ماجرا
غبارِ تكانده تریست
تا چهره از سهمِ تو بگذارم
به ياد
چه نباشم
نباشم
يعني قرار .
۲
زن تراني؛
تهمينه نشانِ بازوش
متعالي،
در كتمان
تو كه رخ مينمايي از ياقوت
به گمنامي از كجا
هزار خنده بپوشم ؟
كه خنده بخشيده باشم به دندان
اينك گونهام
به شمشير مجالِ ناخَن داد
كهربا تر از زرد
نديده باشدم،
آيا
كه ميشناسدم؟
يايّْ
مادر
توكه منزه از رؤيتي
تاش گوارا پذيرد،
كرامت است
عشق
بر تبِ ساكن
كه جانب از من بگيرد
تا نشان،
از تنها به رهايي
كجا و نه خاك
ياد نگه دارد؟
اينجا كه احتضار
نه حُسنِ فاش باشم
ياد
بالاي گور بگذارم وُ
كه نشناختش
عجول تر از غُسل
به لالا
_چهره ات.
شعری از آرش رضایی
در آن شب ِ عقربهدار
بیرون آمدیم
با نیشی که در پس تاریکی
جوهر میریخت،
صحیح مینوشت،
در پایین راه اریب میرفت و
زمستان در فاصلهی دو خط
سکوت و کور میزد!
کاکُلام پریده بود بالا،
درخت سرفراز
در شب هم
آن حالت نبات و بلور را حفظ کرده بود و
به برگ و کاکل کاری نداشت:
"درخت تنها موجودی است
که چندماهی فراموشی دارد
و دو فصل با دمای مشترک
به تخم و بذرش هم نیست!"
از آن شب
بین دو عدد گذشتیم و
در ساعت کوچکتر شدیم،
ماه همین حالا را داشت
به نیش میکشید؛
ما بین دو دندان ماه
با خلال بیرون آمدیم:
گاو سیاه
شب سیاه
خاطرهی غربی چندقرن ِ مشترک
چند قرنِ پیشین
بجست و
پشتِ مزار ِ سیراب ِپدیدهها
پایین آمد:
"ما همان شب ِ شرطی هستیم!"
شعری از مهدی فضلی
تنی پشت در
از انتظار به، در
معشوقه ی درختی بودم
که هرچه آب می دادم
از اشک هام پس می گرفت،
به انتظار در بدر
خاکستر غم بودم و
از شفای جنگل
به خیالش گلدانها آب دادن
حضرت قلب، انسان بودم و هرچه آب دادم
هر چه گلدان داشت
امیدم بود،
حضرت گلوم
دل بیجهتم سوخت، می سوزد
گفتی: دنیای بیرون در
درخت بیدی است
میان سال های باد و
قرن های زنده بودن آب
و عشق نهالیست
که در پیشانی من روییده ست،
حضرت غم
چشم که می بندم از در
رود درونم جاری است و درختی شناور
برای جنگل از مرگ می خاند
برای تنی پشت در
که به، پیشانیش
درختی خشکیده است
در انتظار بعد در
دو شعر از رضا خانبهادر
۱
پیچیده در شریعت دریا
ادامهی عصا
با لکنتی دیگر
باز میشود
زبان سنگ
و خرقهی آب را
خشک میکنند
بادهای بیوهی آسمان
۲
در مفصل صحبت
گلو از صدا پشته می سازد
و عضلات حرف
(شکل بدن در پهنای تاریکی)
باد می کنند.
از فاصله
شکل های رفتن را به خانه بسته ام
تا تو که بر حافظه ی خون
اتفاق می افتی
ورید شرجی را
برهنه ببینی...
زبان سرخ در نخاع زنگ زده
مزه مزه هوای فلز را
ترش کرده است
در عنصر میانی خواب
زانوی راه پیچ می خورد
و پای پرنده ای
در تصمیم پوست
برهنه می شود.
در تن به تن
شکل گلو
از کشته ی صدا
رو می گیرد...
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا