دو شعر از عابدین پاپی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

abedin pa

(1)

ای هرچه می سُرایم

شعر نیست

نامت چیست؟

ای لباس سردِ تاریخ

ای فراتر از شعر

تو قانون نانوشته ی من بودی

ومن

ضمیر متصل است

و تنها با چشمان تو متصل می شود

وما

ضمیر منفصل است

و تنها بی اختیار در درون خود فرو می ریزد

مانند زلزله ای بی دست و پا که از سرها سردرد می خواهد

ای درد ای پدر آدمیزاد

چرا سری که درد نمی کند را دستمال می بندی

ای هشدار دهنده ی راستین مرگ

از تو ممنونم که بارها زندگی را بر مچ دست هایم زده ای

به ساعت گفته ای عابدین پاپی را یک دقیقه جلوتر از مرگ با خبر کن

شاید حرفی از شعر را ننوشته باشد

شاید واژه ای از ویرانگی را نخوانده باشد

شاید جمله ای از جنوب را گم کرده باشد

ای همیشه بی رخت

همیشه بدبخت

ای هر چه می نویسم لُرنیستی

یکی از دیگری است!

بگو چرا ؟

من باختم ، تو باختی، او باخت

بگو چرا؟

ما باختیم اما شما و ایشان بُردند

خوش به حال کسی که بُرد

یا خوش به حال کسی که مُرد؟

کدام؟

بُرد فقط در جنگ خوب است

ودریک مسابقه ی ورزشی

اما فکر می کنم

بُردهمان کسی بود که مردانگی کرد

ومن و شما را به شهر بُرد

وما را نان داد

آب داد تا بزرگ شویم

می گویند برای آدمی دونوع بُرد وجود دارد

یا درهماورد با همه ی دیوارها برنده می شود

و یا شاعر می شود و

مفهوم زندگی را می بازد!

(2)

چرا ؟

تن های این خیابان تنهاست

چرا؟

یک کوچه دورتراز روستا، شهر می میرد

چرا؟

صندلی های این اتوبوس سرما خورده اندچرا؟

این روزها سرما سرِما کلاه گذاشته است

و شاید یک ویرانگی دردناک ما را رنج می دهد

یک ویرانگی

شبیه موهای یک سیاه پوست

شبیه یک پوست سیاه

و هنوز هم خودش نمی داند

تاریخ او را به کدام سمت پرتاب می کند

فکر می کنم

پرتاب یک سنگ زمانی به هدف خورد

که

تاریخ نوشته نشد

و پرتاب یک بمب زمانی نگاشته شد

که

تاریخ نوشته شد

تاریخ همیشه بین بودن و نبودن پرتاب می شود

مثل آدم هایی که هرگز پرتاب نشدند

این روزها سرما سرِما کلاه گذاشته است

و یک انگشت از ده انگشت آدمی کلاهبردار است

اشاره به شصت نیست

اشاره به اشاره است

همیشه بد انتخاب می کند

روی کودکان خیابانی دست می گذارد

روی کسانی دست می گذارد که فکرشان کوتاه است

اما غم هایشان بلند است

بلند است

شانس منِ شاعر

بخت شمای کارگر

اما نه به اندازه ی قله ی هیمالیا

به اندازه ی کوهپایه ای در دامان دماوند

بیا

نزدیک تر بیا فهم  خودمانی که چهره ات به آریان ها می خورد

نزدیک بیا تا با هم دورشویم

تا ازهم دور شویم!

بهانه ای برای هم نشینی نیست

این جا آدم وقتی جای دیگرش درد می کند

جای سالم اش را جایگزین می کند

نمی شود زندگی را سالم سرپا نگه داشت

وقتی پدر، نان را بد می فهمد

نمی شود سالم حرف زد

وقتی مادرعقده های مهرش را گم کرده است!

عابدین پاپی

از دفترشعر: شبیه ویرانگی یک زن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

دو شعر از عابدین پاپی

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692