مدت هاست
پنجره ای آرام برای درگاه بادآورده نی می نوازد
نی هایی برای باران
نی هایی برای شادی های زیبا
من خودم خواستگاه طبیعتم
طبیعتی روبه افول
گاه سرم دراندام تو گیج می رود
نترس
این سطرهای کوچک شده دردهان توست
این عشق
روزی دست دزدها بوده است
روزی دست پروانه ها
بیا باهم به پرستش میوه هایی خوش و آب و رنگ برویم.
من نقاش چهره های مختلف هستم
چهره ی یک تفنگ گاه شادم می کند
گاه غمگینم
چون زنی که به نیمکت پارک تکیه داده است
تاشوهرش ازسربازی برایش گل سرخ بیاورد
من با خون آرایش میکنم
با خون به ناخن هایم لاک می زنم
چقدر خنده ی یک آهودراین قاب عکس زیباست
به دنیا بیا
اینجا آخرجهنم رفته برباداست
خواهران زیادی گندم بافته اند
روی موهای سپیدمن
می ترسم
عاشق تر ازاین دنیا نروم
وطوفان برخلاف جهت بوزد
کاش کسی بیست و هفت سال دوستم داشت
بیست و هفت سال برایم شمع روشن می کرد
و خودش را در آینه ها فوت میکرد
بعدبرمی گشت به بهشتی که بدتر از دوزخ است
چقدر
بایدتسلیم یک تصمیم کبری شد؟
من ازپرستش یک قوی آبی
خاطره ی خوشی
به یاد ندارم
ببخش
که آمرزش تمام گناهانم رابه تو بخشیدم
امروز چهارشنبه است
مادرم دیالیزکرده است
پدرم بعداز یک سکته قلبی
هنوزهم به دایی ام می گوید
چاق.
ببخش
که امروز بی توسرشد
خدای ویتامین هاو آهن ها
ماباکفش های پولادین دوستت داریم
وقتی چک مان یک بوس ساده است
که برگشتی ندارد.