شعرهای عاشقانه از«خالدبایزیدی(دلیر)»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعرهای عاشقانه از«خالدبایزیدی(دلیر)»

 

1-

شیرینی لبانت را

آنگاه حس کردم که وقتی

تورابوسیدم

زنبورعسلی روی لبانم نشست

ومن درکندوی نگاهت

به تماشای زیباترین گل نشستم

وتوسینه مرمرین ات را

به شهوانی ترین نگاهمان گستراندی

ومرابه هرچه گناه بود قهقه خنداندی

2-

اگرلمس تن تو

گناه است 

من عاشقانه آن گناه را

دوست دارم 

ونویدآن آتش جهنم رانیز...

3-

من هرگز!

تسلیم هیچ جنگی نشدم 

اماگاه رقص تن مرمرین ات

برای بدست آوردن یک وجب اش

چون سربازی خسته ازجنگ

بدون هیچ نبردی

تسلیم ات شدم

4-

بادکه می آید!

چه باشتاب

بوی تن عطرآگین ات را

برایم می آورد

5-

توراکه بوسیدم

من به جاری شدن

رودخانه ی عسل دربهشت

ایمان آوردم

6-

شب!

بوسه هایت را

که دربالشم جاگذاشتم

سپیده دم که ازخواب برخواستم

چه پروانه های ازبالشم

پروبال گشودند

7-

زمستان بود

من قالبی ازیخ

تنم راکه به تن ات سایدم

آن قالب یخ آب شد

8-

چه گناه لذت بخشی است

همخوابگی باتو

چه زیباست جهنم

وقتی که سوختن اش

بخاطرهمخوابگی باتوباشد

9-

تنم را

که به تن ات می سایم

کویردلم

دشتی ازگلهای آلاله ونسترن می شود

10-

برایم خط قرمزکشیدی

دیگرنمی دانی

من سرشارازبوسه های قرمزشکنم

11-

گاه می خواهم:

زیرباران

بازن بخوابم

تافرزندی ازجنس باران 

داشته باشم

که هروقت باران بیاید

من پنجره بارانی ام را

به حجم طراوت اش بگشاییم

تاکه فرزندم!

باگام گامهای باران بیاید؟؟!!

12-

تو!

بالبهایت مرابوسیدی

ومن !

باچشمهایم

بوسه های تو

دریک غروب غمگین

گم شد

امابوسه های من

شب وروزم شد

13-

گاه اندوهگین می شوم

بخاطرگناهانی که

دردوزخ می سوزند

وبافریادهایی به قامت شعله

به خدامی گویم:

دست کم گناهان کبیره ام رانسوزان؟؟!!

14-

هرگزنمی خواستم:

برهنه شود

اومی خواست:

بمن بفهماند!

تنهایک زن است...

من نیز...

هرگزنمی خواستم:

برهنه شوم

فقط می خواستم:

به اوبفهمانم!

که تنها یک مردام؟؟!!

..............................................

14-باالهام از:مرام المصری(شاعره سوریه

.............................................

15-

درنگاه دریائی ات

می خواهم!

چون ملوانی ماهر

شناکنم

تاکه به همه بگویم:

منم ملوان ماهراین چشمان دریائی

16-

اگربدانم:

مردگان خواب می بینند

منم می میرم

تاتورا

بخواب ببینم

17-

دردلم

تنهاجای تو

خالی ست

همچون کویری

ازکمبودباران

18-

ازلبانت

عسل می بارد

ومن!..

چون زنبورعسل

درکندوی نگاهت می نشینم

19-

مه که می شود

برپنجره مه گرفته ام 

می نویسم:دوستت دارم

وازلابه لای واژه هابه بیرون می نگرم

که کی می آئی؟؟!!

20-

ای نازنینم!

به من بگو:

تاچندشاخه فاصله داریم

به خوشه های تاکستان نگاهت

که من خوشه خوشه بچینم

تبسم لبخندات را

وتوچون خوشه های انگور

غرق نگاهم کنی

21-

لبخندات!

بهشت جاودانه من است

ونگاه ات

نگاه حوریان بهشت

ازاین روست...

که هرچه واعظ شهر

ازحوری وجنت می گوید

من هیچ

گوش نمی سپارم

22-

تو!

درنگاهت

آسمان را

بمن هدیه دادی

ومن

درآسمان کبوتری را

23-

وقتی که تورامی بینم:

ازآئینه روی می گردانم

اماوقتی که تورانمی بینم

روبه روی آئینه می نشینم

24-

بخوابم که می آیی

زودبه آغوش می گیرم ات

شبی دیگر

آیابیائی....!!

آیانیائی...!!

25-

چشمان آبی ات!

پرندگان را

درآسمان پروازداد

26-

وقتی که نیستی

چون آهویی وحشی ام

که نمی دانم:

بی توچگونه آن را

رام کنم

27-

وقتی که چشمانت رامی بندی

فانوس برمی دارم

که جلوراهم راببینم

28-

صدای پایت

دلنشین ترین موسیقی است

29-

همیشه خواسته ام 

باران باشم

وبرگونه های گلفام ات

بی مقدمه ببارم

ونه چون شاعری

که درخلوت تنهایی خود

شیرینی بوسه هایت رابسرایم

آیابخوانی...!!

آیانخوانی...!!

30-

من همه کس را

باشمادوست می دارم

اماهرگز...!نمی خواهم:

کسی شمارا

دوست بدارد!!

31-

خنده ات!

جلوه ای ازبهشت است

اگرخدابداند

ازخنده ات بهشتی دیگر

خواهدساخت...!!

32-

وقتی که ترادیدم

دست به سینه ام زدم

دل...!دیگر

درجای خودنبود

33-

زنبورعسلی

روی لبانم نشست

وقتی که 

ترابوسیدم

34-

درنگاهت

تخم خواهم کاشت

تااولین پرنده ی عشقم

درنگاهت

پروبال بگشاید

35-

وقتی که نیستی

به اسبی سرکش می مانم

که نمی دانم:

آن رابه کجامی رانم

36-

وقتی که به کنارت می آیم

آتش عشق ات

دل یخ زده ام را

تبخیرمی کند

وآبی روان برگلزارحسن عشقت!!

37-

باگرمای عشق ات

پنجره یخ زده ام

آب می شود

زمستانی سردوطولانی

رویائی درخواب می شود

باحضورتو

بهاربرای همیشه باورم می شود

38-

به عشق ات می اندیشم

که چگونه؟

گاه می سوزاندم

وگاه منجمدم می کند

39-

می ترسم بخواب روم

وتودیگر

به خوابم نیایی

ومن 

اینگونه آسان...

درخواب خیال توبمیرم؟؟!!

40-

«مرگ عشق»

اینکه عشق...!

درتابوت سردوبی جان جهان

باچشمان لیلا یی اش آرمیده

و«مجنون»بی غیرت ترین مردهاست

من مجبورم...

«شاعر»یاغی این جهان باشم؟؟!!

....................................................................................

انتخاب از:مجموعه ی شعرم «باران عشق»ازانتشارات ایران جام-1393تهران

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692