1
دوستت دارم
که یکی یکی به دانههای تسبیح خیره میشوم
به کلمه کلمهای که فقط تو درکشان میکنی
مثل لحظهای که بغض ها فرو میریزند
جوانهها،
نفس میگیرند از کپسولهای اکسیژن!
چشم به راهی که فقط سرخ و
سفیدو
سبز نیست
گاهی چشم به راهی شروع میشود از حاشیهی قرآن و
جانماز ،
با زبان درختها و گلها
در لابلای صفوف به هم فشردهی پرنده ها!
گاهی چشم به راهی
می تواند بغض یک پلاک باشد
مثل ِآسمانی که یک عمر کسی بر بامش
دست نکشیده باشد!
دوستت دارم
باید بلند بلند تو را صدا بزنم
این همه فریاد نمیتواند
از جدارههای این سینه عبور کند
کبوتر خونین بالم
به عریانی پرواز تو قسم
چنان با سرفههای تو در آمیختهام
که گل با عطرش!
2
من خستهام
از غباری که مدام روی آئینه مینشیند
از ذره نوری که سایه به سایه
به انکار چشمان تو می آید.
من خستهام
از این نشانهای گاه و بی گاه
از رنگهایی که بیحضور تو بیرنگاند
مثلِ یک دستهی آفتابگردان
که نگاهش را از آسمان میگیرد.
من از این همه لحظههای سوخته
از اینهمه بیخوابی
از جویبار بغضی که خواب از چشم سحر میپراند
خستهام!
باید بوی تو را،
از شکوفههای نارنج بپرسم
از بهاری که پرستوهایش را فراموش کرده است
باید بگریزم از دامن این شهر
از آسمانی که هردم،
سینه سرخی به آبادی باغتان پر میدهد.
من خستهام
از گلوی زنی که گلبانگ رود رودش
بال فرشتهات را میسوزاند.
از مجموعه کتاب "بوی نارنجی نارنجک"