بوی احساس، ترنم، جنگلی سرشار...
راه میرفت، تنها...
در تنهایی من جا نمیشد.
شب که میشد، کنار دیوار مینشستم، دود بامن..
او از پشت یک شیشه..
در پنجرهٔ من جا نمیشد.
دو ر می فا سل لا سی دو...
چنگ پشت چنگ...
چنگهایش پشت من خط نمیشد.
درد، انگار شیرین.. مثل برف...
دخترک، باران
آوازش، در زبان من جا نمیشد
یک غم پنهانی، شبیه تسکین پایانی
...او ویک سایه...
در تمام رمان من جا نمیشد.
..........................................
همه ما رازی داریم
...وتو... راز منی...
........................................
پنجرهٔ حبس شدهای
که از اتاق ساکت من..
به سمت سفری با عکسهایی لبریز...
از همه اتفاقات عجین شده است.
هر کسی خاطره ای دارد ...
وتو... اتفاق رنگارنگ جریان ذهن منی...
............................................
دلم سخت گرفته است..
باران همچنان در چشم ابرها نگران مانده است..
هر کسی آشفتگی دارد...
وتو.... نگرانی ممتد چشمهای منی..
..............................................
همه ما رازی داریم
... وتو... راز منی...
...............................................
قرار ما.. مثل قدیما...طبقه زیرین کتابخانهٔ مولانا...
هدایت.. شاملو... حمید مصدق و فریدون مشیری...
یادت هست؟
... قرار ما... باز دوباره... همانجا..
.............................
ولی حیف که حسن آقا فروشندهاش به سفر ابدی رفته...
قرار ما...پاییز...من با همانئشالگردن قزمز.. یک سیگار کنت...همانجا...
............................
آهان یادم رفت که بگویم... عینکی شدهام... پالتوی پشمی میپوشم...
کوتاهتر از قبل شدهام...موهایم...
موهایم جو گندمی شده است...
.........................
قرار ما...مثل همیشه.. همانجا...
راستی تو هنوز آ روسری فیروزه آیت را داری...
همتن که بوی عطر میداد...
که من دوستش داشتم...
..............................
با تمام سر و صداها...حس سرما...دستان ترک خورده..
به دنبال آواز رد پای تو میگردم...که بیایی...
...و من از این پلههای شلخته برخیزم...و تو را ببینم..
........................
قرار ما...مثل همیشه... مثل قدیما...طبقه زیرین کتابخانه مولانا
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا